کتاب «پلِ سوخته آخرِ دنیا» داستان زندگی «نستوه نادری» خبرنگار و مجری تلویزیونی افغانستانی که روایتیست از هفت سال اعتیاد او به مواد مخدر، در تهران به دستم رسید.
کاری به موضعگیریهای سیاسی نستوه ندارم، هر آدمی در جامعه طرفداران و بدخواهان خودش را دارد، همانطور که بدِ مطلق وجود ندارد، خوبِ مطلق را نیز نمیتوان یافت. هیچ آدمی ادعا کرده نمیتواند که خوبتر از او یافت نمیشود. آدمیزاد موجود عجیبیست و نظر به شرایط گاهی خوب و زمانی بد میشود.
به نقد و بررسی کتاب نیز کاری ندارم، به لحاظ املایی و ادبیات نوشتاری مشکلات خودش را دارد که خود نویسنده نیز اقرار کرده که کتاب به زبان عامیانه نوشته شده است، این کار را میگذارم به ناقدان ادبی و آنهایی که در این مورد بیشتر میدانند.
«نستوه» در این کتاب از سالهای که در اوج شهرت بود و سالهای که از عرش به فرش کشانیده شد، از رفیقان ناباب و ناجوانمرد مثل رئیس تلویزیون نورین، حامد رهگذر، سیدهادی مواد فروش و... از جوانمردی برخی معتادان که باوجودی اینکه از جامعه طرد شده اند؛ ولی جوانمردی را فراموش نکرده اند، از فداکاری یک خانواده که چگونه هفت سال، بارها فرزند معتادش را با جبین باز میپذیرند و برای رهایی او از این دام او را تشویق میکنند، یادآور شده است.
چیزی که از اول تا آخر خواندن این کتاب حس میکنی «درد» است که با خواندن هر مبحثش بُغض میکنی و بر بیچارهگی آدمیزاد که محکوم به زندگیست اشک میریزی.
آدمیزاد، برخلاف حيوانات و گياهان كه تكليف شان با زندگي شان مشخص است، نمي داند با زندگي اش چه كند. براي همين است كه "يك كاري" میكند. حتا اگر آن کار برایش ثمرهی جز درد و رنج نداشته باشد. مگر زندگی خودش یک درد نیست؟
آدمی بسانِ جزیره ای تنهاست. پناه آورده به خویش، در هر غروب طولانی. بزرگ شده در دامان درد. برآمده از رنجی مکرر. این رنج مکرر تا وقتی قابل تحمل است که با بیعدالتی عجین نشود. اما وقتی رنج زندگی و بیعدالتی یکجا شدند، همه چیز حال بهم زن و علی سویه میشود؛ انگار تفاوتی نیست بین هیچ چیز و انتخابی نیست برای هیچ کس. برای همین خواسته یا ناخواسته یگانه پناهگاه خود مخدرات را انتخاب میکنند تا آنقدر در خود فرو رود، آنقدر کور و کر شود تا نفهمد پیرامونش چه میگذرد. البته اینهم برای ادامه دادن به زندگیست، فقط برای ادامه دادن.
ادامه دادن به هیچ، ادامه دادن برای حفظ یک توهم، توهم داشتهها، توهم ساختهها و در نهایت جان دادن در پای این توهم.
یکی از مهمترین آموزهها در بابِ درد این است که نمیتوان آن را با کسی قسمت کرد ولو کسانی که عین همان اتفاق را چشیده باشند. درد، چه جسمی، چه روحی رنجی منحصر و به تعداد انسانهاست و برای همین انسانِ دردمند به شدت تنهاست.
آدمهای دردمند به شوق رزمی بیهوده و بی پایان با نشدنها، نتوانستنها، نخواستنها، نبودن ها و نداشتن ها میسازد. به رنج های نورسیده لبخند میزند، و به آوای لبخندهای تازه معطر سرگرم میشوند و پرچم سپید دلش را به هر کشتی گمشده در اقیانوس نشان میدهند، بیهراس غرق شدن، بی نگرانی از دوری، خو کرده به حرمان و سرخوشیِ توام.
امیدوارم این دردها نستوه را مثل هر دردمندی دیگری پختهتر کرده باشد که مطمینم پختهتر کرده. آدمها به قدر رنجهایش قد میکشند، به مرور با رنجها خو میکنند و میگذارند دردها بزرگش کنند، که دردها برادران تنی آدمیزاد است.
یادداشت: پل سوخته؛ مکانیست در شهر کابل که بیش از صدها معتاد در زیر آن از سال های متمادی بدینسو زندگی می کنند. نستوه نادری که یکی از مجریان مشهور در یکی از شبکه های تلویزیونی خصوصی در افغانستان بود از سال های 2012 به اعتیاد رو آورد که پس از هفت سال اعتیاد به مواد مخدر نوع «کرستال» مدتی است درمان یافته و اکنون به فعالیت هایش در شبکه های اجتماعی می پردازد و کتابی را نیز که حکایتی است از هفت سال دوران اعتیاد او به چاپ رسانیده است.