ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده : علی خاکزادی
نویسنده : علی خاکزادی
خواندن ۱۹ دقیقه·۲ سال پیش

نظرات خوانندگان درباره کتاب « کلاغها شوم نیستند » علی خاکزادی


کلاغها شوم نیستند  اتیسم
کلاغها شوم نیستند اتیسم


نظرات دریافتی از خوانندگان درباره کتاب کلاغها شوم نیستند اثر علی خاکزادی

توضیح : نام قبلی کتاب «کلاغها شوم نیستند» « دیروز هوا روشن بود » بوده است

•سلام صبح بخیر جناب خاکزادی ، بنده با وجود مشغله کاری طی دو شب کتاب "کلاغها شوم نیستند" را خواندم. هرچه بگویم تکرار تعریفهای بجای خوانندگان محترم کتاب شماست. تا جایی که به یاد دارم تنها کتابی که به این اندازه عمیق و با تمام وجود خواندم کتاب "کوری" بود که حاصل نگاه متفاوت نویسنده به یک موضوع بود حتی کتاب بینایی به اون اندازه جذاب نبود. اما خوشحالم که نویسنده فرهیخته ایرانی این کتاب زیبا را با این قلم روان و جذاب نگاشته. آشنایی با شما باعث افتخار بنده است. تندرست،موفق و پیروز باشید.???

•?نصفه کتاب رو خوندم . الحق که قوه تخیل و قلمتونحرف نداره و آدم رو میبره به اون فضا و درگیر میکنه . خیلی لذتبردم ??

•فضا سازی کتاب اینقدر عمیقبود که خواننده به هیچ وجه گذشت زمان رو متوجه نمی شه . اگر بخوام تو یه جمله خلاصه کنم، باید بگم کتاب با یه قلب خیلی زیبا، ترسناک بود اون قلب زیبا صحبت کردن پیر مرد از جامعه کلاغ ها بود وقتی اون قسمتش رو می خواندم دلم نمی خواست اصلا تموم شه

•مرسی از کتاب، داستان خوبیبود،منو حسابی درگیرکرد ، خداروشکر پایان دومش خوب بود وگرنه منم مثل نورمن از اون سرمای استخوان سوز جان سالم به در نمیبردم???

•دارم کم کم میخونمش . نکته ای که برام فوق العاده بود حسی بود که من همیشه به کلاغ ها داشتم و حالا شما تو کتابتون بهش پرداخته بودید. از نظر من هم این موجودات بی نظیر و باهوش هستند. امشب احتمالن تمومش کنم. یک کتاب عالی، کوتاه و پر از نکات قابل تامل . حرکت از تاریکی به روشنایی???سپاسگزارم ?

•سلام آقای خاکزادی دارم داستانتونو می خونم .خیلی تا اینجا که خوندم جالب بود. همش منو یاد داستان کوری می انداخت و بهترین کتابی که در خاطرم مونده کوری بوده اون ظلم هایی که آدما در حق خودشون می کنن رو آدم نمی تونه از یاد ببره

•خوندم این داستانتونو ، خیلی جالببود، اولش یه جوری بود .حسم مثل نورمن بود . استرس داشتم . عصبی بودم. شاید چون همزاد پنداری کردم باهاش، ولی بعدا دنیا رو جور دیگه ای دیدم . و اخرش . . اگه پایان دومی نداشت خیلی برای نورمن غصه میخوردم

•سلام دوست عزیز. من کتاب را مطالعه کردم . خیلی جالببود واقعا غرق درونش شده بودم و حس میکردم منم تو اون وضعیت زمین قرار گرفتم . عالی بود کارتون بیست ???و خواننده به خودش جلب کرده بود. من عاشق کتابای علمی و تخیلی و روانشناسیم که هرسه رو توی این کتاب حسش کردم بازم ممنونم ❤️

•کسی نمیداند چه افکاری در آن لحظه از مخیله اش گذشت من ایستاده ام و همزاد پنداری کردم که ممکن است چه چیز در سر من عبور کند در آن لحظه . درود درود درود عالیبود. تنها خاطرات و خوبی هاست که میماند

•درود بر شما. امید که حالتان خوب و روبه راه باشد . چند روزی را صبر کردم که بیشتر فکر کرده باشم که بعدا نظر بدهم. در این دو سه روز به جدبا متن درگیربودم و نگاهی عمیق ترو زیبا تر حتی به کلاغ ها داشتم .اکنون دوستشان دارم و این تاثیر قلمشما بر آدمی است . انتظار چنین پایانی را داشتم که به دو گونه اتفاق بیفتد اما شخصا پایان اول را دوست داشت

•••(دیروز هوا روشن بود) اولین داستانی است که توانسته با این حجم کم اش همه ی اتفاق ها و کارهای دنیا را از پیش چشم بگذراند. در این داستان متوجه میشویم که واقعا واقعا طبیعت هیچ وقت و به هیچ دلیلی هیچ تعهدی به ما ندارد اما با این حال همیشه همه نیازهای انسان ها را برآورده کرده است و این ما انسان ها هستیم که با شکایت های بی پایان خود ناسپاسی میکنیم و این چقدر ناپسند است. علاوه بر این هر قسمت از داستان یاد آورد خیلی اتفاق ها است ؛جنگ های در نقاط دنیا که باعث بهم ریختگی نظم زندگی میلیون ها انسان میشود یا مشکلات خورد و بزرگ که اکثرا در هر خانه یی وجود دارد و یا قضاوت های که در مورد دیگران میکنیم .... اما چه زیباست که بدانیم بر همه ی اینها محبت و مهر یک مرحم است که در این داستان به زیبایی خاص به همه فهمانده شده است. از خواندن داستان شگفت انگیزی که خلق کردین نهایت لذتبردم و خیلی نکات ها در ذهنم یاد آور شد و ازین بابت از شما ممنونم.قلم تان رسا باد آقای علی خاکزادی

•سلام وقتتون بخیر. دیروز هوا روشن بود، رو خوندم. جالببود واقعن، یاد گرفتم ازش. این ک ب عقیده ها محترمانه پرداختید، اینکه حواستون ب احساسات مخاطباتون بود درعین اینکه قبلش کلیک پایان رو زدید،نشون دادن ابعاد مهربونی و تاثیر خارق العادش.. حس خوبی داد. موفقیت روز افزون حق شماست??

••سلام و عرض ادب و احترام جناب خاکزادی . ممنون بابت ارسال کتاب جدیدتون . مثل همیشه داستانی ساده و روانو آموزنده. شیوه نگارش شما در عین سادگی که دارد و مخاطب را خیلی مشتاقبا خود همراه می کند . شامل آموزش های اساسی هست که علاوه بر جذاب شدن فرایند، آموزش را از حالت کلیشه ای و تکراری خارج کرده و روند آموزش را دلچسب تر میکند.

•داستان دیروز هوا روشن بود تلنگری است بر یکی از عادات ما انسانها و آن عادت، عادت کردن به مکررات است بنحوی که دیگر نعمت‌هایی را که هر روز داریم از دیدمان خارج شده و شاکر و قدردان آن نیستیم تا حدی که دیگر از آنها احساس رضایت نکرده و نارضایتی در زندگی و روزمرگی هایمان بوجود می آید. تمام نعمتهایی را که داریم و برایمان عادی شده مثل سلامتی، عشق، همسر، فرزند، منزل، ماشین، کار و.... همان آرزوهای سال‌های پیش ما بوده که دیگر برایمان تکراری شده و جذابیت ندارد و این داستان به مخاطب یادآورمی‌شود شاید فردایی نباشد و یادمان باشد قدرت عشق معجزه ای ایست که فراموش شده. "برای نابود کردن هرچیزی فقط کافیست به آن عادت کنیم"امیدوارم هر چه زودتر کتاب به چاپ رسیده و مانند دیگر آثارتان به جایگاه خوبی بین خوانندگان برسد با آرزوی موفقیت روز افزون برای جنابعالی منتظر آثار بعدی شما هستم.

•با سلام ، چند لحظه پیش کتاب رو تموم کردم و تفاوتی که داشت اینکه صفحات بعد از مرگ پیر مرد را دوبار خواندم. دلیلش رو خودم هم نمیدونم ، اما هر چه بود ، کتاب به دلم نشست ، هرجای ذهنم سوالی بود رو با نشانه ای در پایان جواب داده بودید مثل سایر اتفاقات ایستادن زمین از گردش ک تصورش ترسناک بود.پیوند ها عمیقو عالیبود ،ممنون بابت سفر کوتاه ایندفعه به آمریکا?

دیروز هوا روشن بود
دیروز هوا روشن بود

•سلام اقای خاکزادی این جملات رو با چشمای اشکی براتون مینویسم این کتاب محشربود به چند دلیل ۱) کودکی که اوتیسم داره و اشاره کوتاهی به خانواده آن ها که واقعا زحمت میکشن ۲)پیرمردی که اهمین داشتن هدف هرچند کوچک در زندگی رو یاد داد ۳) تغییر از ناامیدی به امید مثل قلب تاریک نورمن که مدت ها خورشید در اون طلوع نکرده بود که به یک باره با تلنگری کوچک خورشید قلبش طلوع کرد ۴) اهمیت وجود شب و روز در زندگی ما ممنون که این کتاب زیبا رو برام فرستادید .. گفتم با چشم های اشکی براتون این جملات رو نوشتم بخاطر فوت پیرمرد بود ? چقدر این آدم با محبت بود .گفته بود که از خدا عمری میخواد تا موقعی که مفید باشه و با نیامدن کلاغ ها زندگیش پایان پیدا کرد و از کار نورمن بخاطر دفن پیرمرد در همون پارک که امید به اون بخشیده بود خیلی کار پسندیده ایه

••سلام . وقتتون بخیر. کتاب رو خوندم واقعا لذت بردم بینظیر بود . چقدر جمله های زیبایی داشت . پایان قسمت اول ی لحظه قلبم ایستاد و امیدی که باعث‌ اتفاقای خوب هست چقدر زیباست . اگه کتاب دستم بود حتما زیر خیلی از قسمت هاش خط میکشیدم.

•کتاب خوبی بود. اونقدر فضا و موقعیت را خوب توصیف کرده بودید شخصه اون فضا و موقعیت حس میکردم. وقتی این داستان را میخوندم فکر میکردم که نویسنده خارجی است و شما ترجمه کرده اید!

•کتاب رو تموم کردم. خیلی خوب بود. واقعا بصری بود خط به خط، کلمه به کلمه رو میشد دید واقعا انگار کتاب نخوندم سینمارفتم.

•نصفه کتاب رو خوندم . الحق که قوه تخیل و قلمتون حرف نداره و آدم رو میبره به اون فضا و درگیر میکنه خیلی لذت بردم ??

••از طرف من به آقای خاکزادی سلام برسونید و به خاطر این قدرت قلمی که دارند تبریک بگین. مخصوصا اینکه کتاب دو تا پایان داشت به نظرم خیلی جدیده.به ایشون بفرمایید که تو چند ساعت عمر من به شدت تاثیر گذار بودن و مطمئنم این کتاب نگرش جدیدی رو برای خواننده پدید میاره . میدونی من خیلی کتاب خواندن دوست دارم مخصوصا رمان، ولی خیلی نمی رسم بخونم نمیدونم خدا چی از من می خواد که این کتاب رو خوندم ولی تجربه خیلی خوبی بود ممنون بابت این پیشنهاد .

• معمولا می گن فکر کن فردا زنده نمونی!!!یا اینکه آدم از یه ساعت بعدش هم خبر نداره !!!یا اینکه مشکلات همه مال روی خاکه ولی اینکه شرایطی پیش بیاد که تو ببینی، بابا این که جزو بدیهی ترین هاست . مگه میشه نباشه ؟؟ مگه میشه نشه ؟؟ مگه می شه زمین نچرخه ؟؟ ولی باید گفت حتی اگه نشه باید بهش فکر کرد تا شکر گذاری کرد .

•درود برشما نویسنده جوان وتوانای ایران زمین ، سپاسگزارم از اینکه فایل کتاب زیباتون رو برام ارسال کردین،باید بگم رمان بسیار تاثیر گذاری بود لذت بردم از خوندنش .تمام کاراکترها و از جمله شخصیت پیرمرد داستان خیلی قشنگ به تصویر کشیده شده بود بطوریکه از مرگش اشکمجاری شد،هرچند ما به گونه داستانی به این طور وقایع نگاه میکنیم اما رخ دادن همچین اتفاقاتی دور از ذهن هم نیست.وچه خوبه با خوندن رمانهایی از این دست ،ی بازنگری به اعمال ورفتارمون داشته باشیم،وچه استادانهازاشعار مولانا در نگارش هاتون استفاده میکنید ،ممنون ومتشکرم که با کتاب پرمغز و پرنکته تون ی بار دیگه باعث شدین شخصیت وصفات وعادت هام رو مجددٱ بازنگری کنم.???

•درود خدا برشما باد . این یک رمان ساده نیست به جرات میگم یک کتاب آموزشی توحید است . بعد از زمان کوتاهی حس کنجکاوی ام مرا کشاند به ادامه مطالعه واین از قدرت قلم شماست بیان تان نشان دهنده شناخت کامل از خداست شما پایان هر دو قسمت را خوب به اتمام رساندید ولی در پایان قسمت دوم چرخش انرژی مثبت ................... توحید را کاملتر به نمایش ذهن کشید . این حس را باشرایط بیماری دخترم کامل درک کرده ام موفق باشید. امیدوارم روزی کتابهای شما در حوزه و دانشگاه ها برای تدریس بکار برود

••سلام بزرگوار بخاطر شرایط دخترم پراکنده زمان برای خواندن گذاشتم فعلا 62صفحه خواندم. فقط می تونم بگم بینظیراست چقدر فن بیان تان عالیست????

•سلام جناب خاکزادی بزرگوار، ممنون تز کتاب بسیار زیبای دیروز هوا روشن بود، خیلی زیبا بود امروز وقت خوندشو بالاخره پیدا کردم . عالی بود قلمتون درخشان .

•چقدر در حین خوندن داستان اضطراب سراسر وجودمو فرا گرفته بود...واقعا چه اوضاع درهمی بود. اماحضور اون پیردمرد خوش قلب و امیدوار همه چیزو برام قابل تحمل میکرد، باور کنید بیشتر از شخصیت نورمن شخصیت اون پیرمرد و دیالوگهاشو دوس داشتم و اشکریختم،چقدر امیدوار ،چقدر محکم ، چقدر زیبانگر...و چقدر وفا..و این کتاب تلنگریه واقعا برای سپاسگذاری از خدایی که نسبت ما تعهدی نداده ک واقعا زمین باید بچرخه، وچقدر عشق حیات بخشِ و امید چقدر زندگی آفرینِ..چقدر این کتاب مصمم ترم کرد برای ادامه ی نوشتن..نوشتن و قلم معجزهمیکند..و چقدر خوبارتباط گرفتید یکهو وسط آمریکا از مولانا تک بیت گفتید..یکهو داستان تلخ تمام شد وباز ارتباط شما با مخاطب و ادامه ی داستان ک خیلی پایان دلپذیری داشت..امیدوارم خداوند امثال شمارو رو همیشه بیشتر کنه که با خرد و آگاهی دست به قلم میبرید ..دستمریزاد به شما و قلم توانمندتون

دیروز  هوا روشن بود
دیروز هوا روشن بود

•با سلام درود . من خوندم کتاب خوبیبود... صرفا در حد یک کتابخوان اگه بخوام نظرمو بگم اینه که رمان از نظر تاثیرگذاریروی مخاطب بسیار عالی بود. و احساسو هیجان با جریان داستان بالا پایین می شد. در جاهایی از داستان شما غمگینمیشی،یه جای دیگه گریه‌تمیگیره،یه جایی از داستان مثل اونجا که راننده ای نقش اول داستان رو از پشت میزنه عصبانی میشی و دلت میخواد اون استرس و گنگی متوقف شدن زمین رو با کتک زدن یکی دیگه خالی کنی، یا در جایی از رمان اون پیرمرد با جملات عمیقش آرامتمیکنه....

•سلام و وقت بخیر جناب خاکزادی بزرگوارداستان جذابتونرو خوندم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم...امروز در صفحه معرفیش خواهم کرد.قلمتان سبز و مانا

•منم کتاب رو خوندم علی جان خسته نباشی جدای اینکه یک فضایی تخیلی ایجاد میکرد که بعضا زمان و مکان رو گم میکردی ولی در اخر های داستان فضا کاملا شناخته شده و ملموس میشد. تمام شخصیت ها کاملا درست در جای خود قرار گرفته اندو این نقطه قوت داستانه از اون دسته از کتابهایی که با یک بار خوندن درست نمیشه فهمیدش .حتما باید دو تا ۳ بار بخونی. در کل من که خیلی لذت بردم .امیدوارم سایر دوستان هم توفیق خواندنش رو داشته باشن ?❤️?

••کتابو خوندم اسیه جون . خیلی قشنگ بود. اصلا خسته کننده نبود.مث اون کتابایی نبود که همون اولش بری اخرشو بخونی..خیلی از قلم داداشت خوشم اومد .اموزندهبود و واقعی..ازقسمت کلاغ ها هم خیلی خوشم اومد...اشکال نداره بزارم تو گروه های دیگه هم اگه دوست داشتند بخونن؟

•سلام آقای خاکزادی . کتابی که نوشته شده جالبو مورد پسند می باشد نکته ای که هست آن پیرمرد را به قدری خوب نگارش کرده بودید که داستان را بسیار زیباترکرد و اگر نبود داستان کمتر معنایی داشت(از نظر بنده) . شروع داستان به قدری خوب نگارش شده که مشتاق به خواندن می کند زیرا داستان از یک بیدار شدن شروع می شود که اتفاق عجیبی افتاده که موجب فکر فرو رفتن می‌شود در این کتاب به کلاغ ها توسط نویسنده و پیرمرد اهمیت بسیاری داده شده تا افکار بد در مورد این پرنده درست و از برودمتوقف شدن چرخیدن زمین موجب شد پدرش به دختر اهمیت دهد که نکته که داره اینه که نباید به خانواده یا فرزندی که بیماری دارد رفتار بدی داشته باشیم یا سرزنش کنیم خوشبختانه پایان خوبی داشت از نویسنده ممنون که دو پایان داشت پایان دوم بسیار خوشحال کننده و عمیق بود اما پایان اول نیاز به فکر کردن زیاد دارد و واقعا عالی بود و من را مثل کتاب محاکمه عادتها جلب توجه کرد مشتاق منتشر شدن کتاب های دیگرتون هم هستم اگر نقدی که داشتم مشکلی داشت خوشحال میشم انتقاد کنید.

•دیروز هوا روشن بود بسیار تکان دهنده و قابل تامل بود...منو یاد این حکایت انداخت که روزی ماهی کوچکی از بزرگانش پرسید آب کجاست که میگویند زندگی ماهی وابسته به آب هست؟پاسخ شنید: تو سرت را از آب بیرون بیاور تا بدانی آب چیست... حکایت زندگانی ما انسانهاست، آنقدر در نعمت غوطه ور هستیم که برامون عادی شده و لحظه ای درک نمیکنیم اگر روزی ذره ای از کائنات وظیفه خودش رو به درستی انجام نده تمام زندگی مختل میشه... و این نشون دهنده ی عظمت خدا با استفاده از علم هست برای کسانی که قرآن رو قبول ندارند. و دیگری معجزه ی عشق و محبت در زندگانی خیلی خوب در این کتاب به تصویر کشیده شده. مثال این جمله که زندگی کوتاهتر از آن است که با غم بگذرد... به امید موفقیت روز افزون شما. منتظر شاهکارهای ادبی دیگری از شما هستم?

••کتاب آقای خاکزادی رو خوندم و بسیار لذت بردم ...دوقسمتی که برام بسیار قشنگ واضح و روشن بود اون لحظه که پیرمرد رو صندلی باخیالی آسوده و حالی خوش و رضایت به سفر ابدی رفته بود دوست داشتم ..و اصلا برام غم انگیز نبود چرا که من آرزوی همچین رفتنی رو دارم آسوده با رضایت و پر از عشق .قسمت دومی که خیلی لذت بردم و فقط عشق را دوباره درمن تجلی بخشید عشق خارق العاده خداوند به هستی بود و اونجا چشمم کمی خیس شد از اینهمه بزرگی و درایت پروردگارم و تداعی این که جهان ما کاملا رو نظم و یکپارچگی هست و این ایمان منو قوی‌تر میکنه وحالمو خوبتر کتابی مختصر مفیدو بسیار تامل برانگیز ....دوسش داشتم ممنون از هنر قلمت برادرم ...کما اینکه با نوشتن دری از دریچه قلبت به روی آدمها باز میکنی دری که هرگز بسته نخواهد شد دری که عشق تنها شاه کلید اونه ....واین که تو تغییر شگرفی داشتی جای بسی تعجب نیست چرا که تو کلید دروازه عشق رو پیدا کردی ومن بهت تبریک میگم بعدازاین تو همیشه خوشحال هستی در هرشرایطی چون تو خود واقعیتو پیدا کردی و من خود واقعیتو میبینم که چه باشکوه عشق درونش رخنه کرده و صدای تپیدن اون و میشنوم ...قلبت پر از عشق ونور و آگاهی.....به وجودت افتخار میکنم و دستان پر مهرت رو به نشانه احترام و سربلندی میفشارم .....دلنوشته من ...از صمیم قلب برای تو موفق هستی و سربلند مانا باشی

•اهان قسمت دوم اون لحظه که اینو حس می‌کنند که زمین دوباره شروع کرده به چرخش و این تلنگری بود بر اینکه حتی ذره‌ای از این جهان هستی بدون او و نظم دهی او پوچ و واهی هست ...تداعی شکر گزاری هر لحظه برای من....

•سلام علی جان. کتاب دیروز هوا روشن بود رو خوندم . تبریک میگم به شیوایی قلم ات به نظم ذهنی که در قلمت هست. به هوش و ذکاوتی که خداوند بهت عطا کرده .به احساسات مخملینت . قطعا این کتاب هم از کتابهای پر فروش خواهد شد.

•بوسه بر فکرو اندیشهعلی خاکزادی میزنم و از نوشته هاش لذتمیبرم ❤❤❤

•سلام و درووود. کتاب رو مطالعه کردم و همین الان تمام شد .در یک کلمه توصیف می کنم : «فوق العاده بود» خیلی لذتبردم از داستان از همون ابتدای داستان غرقداستان شدم و اصلا گذشت زمان را متوجه نشدم .به شدت آموزندهبود به شخصه نکات زیادی رو یاد گرفتم ازش و به فکر فرو رفتم که این خیلی خوبه یک کتاب انسان رو به فکرفرو ببره و تصمیم های بهتری در رابطه با زندگیش بگیره.خداقوت میگم بهتون کارتون حرفنداره و مطمئنم به زودی بیشتر از الان می درخشید و در تمام نقاط جهان قلم شما مورد استقبال قرار خواهد گرفت.و خیلی خوشحالم که استوری نشرهرمزدرو دیدم و باعث شد با شما و قلم ماناتون آشنا بشم.

•کتاب عجیبیه خیلی پره باور میکنید بعد از خوندن کتاب عاشق کلاغ ها شدم ؟ هیچ وقت فکر نمیکردم اگه زمین نچرخه چی میشه. واقعا آگاهی بخشه

•یکی از زیباترینرمان هایی که خوانده ام که با یکنواختی رمان های سنتی و طولانی متفاوت است. شاید به این دلیل که به سراغ رمانی هایی می رویم که تجسم غرایب این دنیایی است که در آن زندگی می کنیم، تخیل بارور آقای خاکزادی این نیاز ما را در این رمان برآورده می کند که با وجود ساده بودن، خیالرا با واقعیتبه سبکی روانو سلیسمی آمیزد. پیچیدگی هایی که در ابتدای رمان احساسات خواننده را متناقض می سازد و کمی تمرکز می‌طلبد، به محض شروع ارتباط با این رمان پربار، به چیز جدیدی از دنیای رمان‌های شگفت‌انگیزتبدیل می شود. علاوه بر این، اگرچه وقایع رمان در یک کشور خاص اتفاق می‌افتد، اما یک قوم، نژاد یا ملتی را به خصوص مورد خطاب قرار نمی‌دهد، و هر خواننده‌ای در هر کجای این دنیا می‌تواند آن را بخواند و از خواندن آن لذت ببرد و همین باعث می‌شود ارزش ترجمهبه بسیاری از زبانهای زنده دنیا را داشته باشد. صادقانه بگویم، علیرغم طرفداری و پیگیری این نوع آثار در سطح آثار ادبی و سینمایی، نتوانستم پایان آن را پیش بینی کنم و بر همین اساس، خلاقیتو ابتکارزیادی در بین سطرهای این رمان وجود دارد و به آن شفافیت و نبوغیمی بخشد که به ندرت در رمان ها دیده می شود. موفقیت و نبوغ ردپای خدا در زندگیست. امیدوارم زندگیتان پر از ردپای خدا با

•عرض ادب.من تازه تموم کردم کتابو...نمیدونم گفتم بهتون یا نه، من چندین ساله که به ندرت کتاب داستان میخونم؛ اون ماهیت غیرواقعیش باعث میشه ناخودآگاه بیشتر روی اثار علمی و افرینش‌های واقعی تمرکز کنم؛ کیفیت پایین داستان‌ها هم تاثیر داره.من داستان رو با یک عیار می‌سنجم؛ میزان درگیر کردنِ ذهن، میزان تاثیر مغزی: میزان عمقی که داستان در‌می‌نورده‌...کتاب قبلی شما، محاکمه‌ی عادت‌ها، این عادت رو در من شکست کمابیش. و این کتاب، واقعا خورد و خاکشیر کرد این نگرش من رو. چون هرآنچه یک اثر fiction کم داشت در کتاب شما وجود داشت.در لایه‌ی اول... نمیدونم خودتون تا چه حد آگاهید به اینکه چقدر خوب رعایت می‌کنید خشت‌خشتِ کلاسیک، پایه و اساس محتوانویسی، و اون مسائلی که فارغ از موضوع داستان باید در یک اثر خوب وجود داشته‌باشند‌.چیزایی مثل این حقیقت که داستان به جای آن که چیزی رو به منِ خواننده بگه، اون رو بهم نشون میده؛ چیزایی مثل تدوین و تنظیمِ خطوط داستانی و لایه‌های داستان، چیزایی مثل پردازشِ افراد و اتفاقات با چنان کمالی که خواننده لحظه‌ای حس نمیکنه داستان میخونه... این‌ها کمالات و جمالاتِ لایه‌ی اوله.در لایه‌ی دوم... موضوع و مضمونو مفهومو مقصودداستان تحت بررسی قرار میگیره. اینجا جایی بود که من احساس خوبی پیدا کردم از ترجمه‌ی این اثر؛ هم ازینکه فرصت ترجمه‌ی چنین داستانی رو دارم. و هم، بین خودمون بمونه، تهِ تهِ دلم گفتم اگر چنین اثری دست کس دیگه میوفتاد، ممکن بود خیلی ازش ریزش کنه، خیلی بهش بی‌توجهی بشه، عمق و طول و عرضش وفادارانه روی بوم انگلیسی ترسیم نشه، رنگش، هر زخمه‌ی قلم به بوم، نگران بودم اینها منتقل نشه توسط دیگری •خلاصه، من شما رو نویسنده‌ی بسیار بااستعدادیمیدونستم، ولی این کتاب خیلی از توقعاتم فراتر رفت.خیلی عالی بود.محتواش، ساختارش، خودِ بنیان و شرط اولیه‌ی داستان؛ جوری که به قول سینمایی‌ها دیوار چهارم رو می‌شکنید و با مخاطب صحبت میکنید... داشتن بیش از یک پایان...شما نه تنها داستانی رو تعریف میکنید که فی‌نفسه عالیه، این داستانِ عالی رو در قالبی و قابی به منصه‌ی ظهور میگذارید که با پیشرفته‌ترینو پیشروتریننقش‌ونگارهایِ ذهنِ جمعیِ آدمی آراسته شده؛ نازک‌کاری‌هایی داره که از جنس تفکرِ متعالیه... از جنس تغییر در پارادایمه، از جنس تکامل‌هاییه که سالیان سال پشتوانه‌ی رشد فکریِ بشر پشتشه...خیلی روی مقوله‌هایی مثل فراداستان(metafiction)، بینامتنیت(intertextuality) و امثالهم تاکید میشه امروزه در باکیفیت‌ترین محافل ادبی جهان...اینها مفاهیمیه که خیلی نویسنده‌ها به زور به داستانشون تزریق میکنن، داستانشون به شیوه‌ای مصنوعی رو بر اون اساس بنا میکنن، به قولی صنعت ادبی رو با مصنوعیتِ ادبی اشتباه می‌گیرن... ولی، داستان شما اینها رو به طبیعی‌ترینشکل و دلپذیر‌ترینمقدار در دل خودش جا داده... و بعد اینکه، در کنار تمام اینها، عطر مولانا بده صفحه‌صفحه‌ی داستان، این دیگه...به دیگر سخن، منِ علی آقارحیمی اگر در لباسِ یک خواننده‌ی کتاب فرو برم( منظورم صدالبته نه خواننده‌ی عامه بلکه وجه مشترک عامه‌ی خواننده‌هاست)، هیجان و لذتم از خواندن این داستان در صفحه‌ها نمیگنجه‌...اگر در لباس مترجم فرو برم، اگر در لباس منتقد فرو برم، در لباس مولاناشناس و مولانادوست، در لباس فیلسوف، در هر لباسی فرو برم، این اثر چیزی برام داره...و بدون اغراق، این رویکرد شما (که توصیفِ صحیحش مستلزم ساعت‌ها بحث علمی، تفکرِ دقیق و تدقیقِ متفکرانه است) دقیقا اون چیزیه که کم داریم ازش، چیزیه که نیاز داریم بهش... همان که خمیدگیِ دال‌وارِما را به راست‌قامتیِ الف‌شکلتبدیل کند، که از عشق گشته دال الف، بی عشق الف چون دال‌ها...سخن‌سرایی و قلم‌فرسائی رو اینجا تموم می‌کنم، جناب خاکزادی... تبریک، ارادت.

••من واقعا خیلیخوشم اومد. خیلی خیلی بااحساس بود. اوج داستان ازنظرم اونجایی بود که اون کلاغ لنگ اومد روی قبر پیرمرد و مرثیه خوندن جایی که نورمن و بقیه داشتن از سرما یخ میزدن خیلی خوب بود . بلههه . صد البته . درکل واقعا خیلی خوب و بااحساس بود . منم مثل بقیه عاشق شخصیت پیرمرد و ارتباطش با کلاغا شدم

•سلام کتابی متفاوت...بدیعه...ساده و روان...خیلی راحت یه مساله پیچیدهرا سادهبیان میکنه ...

• رستاخیز درونبرای فهمزندگی ...رمانی زیبا..با شروعی قشنگ..ودر ادامه جوشش در اوج ناامیدی ...عالیبود???

•ارائه یه موضوع عمیق با زبانی ساده! نویسندگی جالب با تسلط بر محیط آنچه را که یه نویسنده لازم دارد در ذهنت وجود دارد... آدم خیلی بایستی پیچیده و عمیق فکر کنه ولی وقتی با مردم سر کار داره باید قابل فهم بنویسه و سادهحرف بزنه ساده گفتن و ساده نوشتن برای افکار عمومی اوج نوشتن است

•کتابی شیوا، سلیسو کم حجمی ست، و به موضوعاتی مثل امید، عشق و علاقه و هدف و زندگی پرداخته است. گفتگوهای پیرمرد و نورمن بسیار جذاب و برای او راه گشا بود?...
و جالبترین قسمت کتاب داشتن دو پایان متفاوت است...

•برادر خوبم جناب آقای خاکزادی عزیز.... داستان دیروز هوا روشن بود اثر ارزشمند شما رو خوندم....
از اینکه بعد از مدتها اثری تاثیر گذار رو خوندم بسیار خوشحالم....
این کتاب فلسفه انسان بودن و انسان زیستن و انسان ماندن رو بدور از هر اعتقاد و عقیده ای به خوبی به تصویر کشیده است ...
اینکه آدمها در سختی ها خود را کشف می کنند موضوع جدیدی نیست اما در رمان «دیروز هوا روشن بود» آنهم با دو پایان منطقیو تاتیر گذار که از زاویه ای جدید بدان پرداختید خود نوعی نو آوریست که در کشش بیشتر داستان بسیار موثر واقع شده است....
اینکه در خلال داستان به اختلال اتیسم دختر کارکتر اصلی داستان بعنوان نیروی محرکه.... حرکت و امید شخصیت اصلی داستان پرداخت اید جای تقدیر دارد..... ممنونم که مرا به خواندن این اثر خوب و تاثیر گذار مهمان کردید. بیژن همدرسی

کتاب دیروز هوا روشن بود
کتاب دیروز هوا روشن بود


کتاب
کتب منتشر شده : «محاکمه عادت ها» ، «عبور از دروازه خواب» ، «هشت میلیارد دیوانه» و «کلاغها شوم نیستند»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید