امروز صبح، برای خرید شیر به سوپر سر کوچه رفتم. یک بطری از یخچال مغازه برداشتم و تاریخ و قیمت آن را نگاه کردم. آقای صاحب سوپر هیچ وقت به طوری مناسب سعی بر حفظ مشتری نمی کند، برای همین دست کم من همیشه ترجیح می دهم برای خرید های اینچنینی به سوپری که یک کوچه پایین تر است بروم که صاحب مغازه ای خوش برخورد و پیگیر دارد. اما امروز این کار را نکردم.
روی بطری نوشته بود : ۴۳۰۰۰ ریال. چون آقا مجید، (اسمش هم روی سر در مغازه است) بطری را از من نگرفت که قیمت را ببیند و کارت را از من گرفت و حساب کرد، در همین فاصله زمانی ده ثانیه ای، از مغز من گذشت که اگر احتمالا قیمت را بالاتر بزند به او خواهم گفت.
رسید را به دستم داد. نگاه کردم. نوشته بود ۴۲۰۰۰ ریال . در حین خواندن مبلغ، در مغازه را برای بیرون آمدن باز کرده بودم. داشتم بیرون می رفتم که حساب و کتابی که یک دقیقه پیش در مغزم اتفاق افتاده بود و حالا انگار ته سال ها خاطره بود، به یادم آمد و به رخم کشید که، بلد بودی به حق، در صورت ۱۰۰ تا یک تومانی بالاتر، داد عدل سر بدهی اما حالا نه؟ صد تا یک تومانی پایین تر، ارزشی که صد تا یک تومانی بالاتر دارد را ندارد؟
برگشتم و گفتم، آقا مجید روی بطری قیمت، کمی گران تر است، گفت چهار و دویست نیست؟ گفتم نه چهار و سیصد. خندید. گفت مهم نیست.
دو درسی که امید دارم دوباره یادم نرود: پیش داوری نکنم و حق را شخصی نبینم.