خلیل
خلیل
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

سپس، تا رسیدنِ ابرهای سفید منتظر ماندیم

بر ورقی سفید، تنها وقت شد همین را بنویسیم، که ما اینجا بودیم. لاجرم از شواهدِ بسیار، هرکه بر اینجا گذر خواهد کرد، خواهد دانست که اینجا کسانی بوده‌­اند، چه این را بر ورقی می‌­نوشتیم و می­‌گذاشتیم، چه نمی‌نوشتیم.

نوشتیم، بی­‌آن­که فکر کنیم که چرا. شاید همچون اثری از موجودی ذی­‌شعور، که بر بودنِ خویش در این نقطه از زمان و مکان، نیک آگاه است و خوب می­‌دانسته در کجای زمین و در چه کیفیّتی مانده، و بر ماندنِ خویش اندیشه کرده است.

این ورق چیزی مشترک خواهد بود بینِ ما و هرکه پس از این بر این­جا گذر کند و این را ببیند و بر احوالِ ما اندیشه کند. ما خویش بر احوالِ خویش، باری! فراوان اندیشه کرده‌­ایم از این پیش­‌تر، تا الآن؛ و چنان­که هیجانِ ادامۀ روزگار، خوانندۀ این نوشته‌­ها و خوانندۀ آن ورق­‌ها را درگیر می‌­کند، ما خویش در هیجانِ آنچه پس از این برما بخواهد گذشت، سخت اندیشناک‌­ایم.

در واقع، از آنچه بر سرِ ما خواهد آمد و نمی­‌دانیم، بسیار می­‌ترسیم و این ترس را اگرچه سعی می­‌کنیم فراموش کنیم، نمی­‌توانیم مخفی کنیم؛ نه از خودمان، و نه از مخاطبِ احتمالیِ این اوراق که در آینده‌­ای نامعلوم- شاید فردا شاید هزار روزِ دیگر- بر این سرنوشت نگاه خواهد کرد.

پس اوّلینِ گزارشِ ما گزارشِ همین لحظه‌ ای­ست که حالا در آن‌­ایم؛ و در جایی میانِ گذشته و آینده، جا‌ن‌­به‌دربرده از روزهایی که بر ما گذشته و هراسناک از آنچه بر ما خواهد گذشت، باید برای کسی که نمی­‌شناسیم تعریف کنیم چگونه­‌ایم. مخاطبی که نمی­‌شناسیم، روزگاری در آینده این حالِ ما را خواهد دانست و ما از همین حالا تصوّر می­‌کنیم او را که احتمالاً تا آن موقع فهمیده است چه بر سرِ آیندۀ ما آمده و با آن­‌حال که از آیندۀ ما خبر دارد، این روزهای سپری شوندۀ ما را می­‌خواند.

پس برای کسی می­‌نویسیم که از آیندۀ ما خبر دارد. چه بر سرِ ما خواهد آمد؟ کاش می­‌توانستی از آینده، از زمانِ خواندنِ این ورق­ها، درونِ این زمان بیایی و برای­‌مان تو تعریف کنی: سپس چه بر سرِ ما آمد.


خاطراتِ آیندهگذر از ابرورطهبر لبه‌های سرنوشتانسان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید