معصومه عبدالهزاده آرپناهی
همیشه دوست داشتم کاری انجام بدهم اما نمیدانستم چه کاری است که درون پر تلاطم مرا به ساحل آرامش میرساند. گاهی دست به کارهای میزدم که درآمد خوبی داشت اما نمیتوانستم جواب این سؤالم را بگیرم که فایده این کار چیست و چون جوابی پیدا نمیکردم آن کار را رها میکردم و دنبال کار دیگری میرفتم تا رسیدم به شهدا و زندگی کوتاه، اما پر بار آنها.
از کار روی زندگی شهید حسین علمالهدی شروع کردم، چقدر این شهید زندگی پر فرازونشیبی داشت و چقدر آموزنده. در سن نوجوانی به جرم کار سیاسی به زندان ساواک افتاده بود ولی کم نیاورده و در همان زندان شروع کرده بود به آموزش قرآن برای زندانیها و آنجا را کرده بود خانه قرآن. مجبور شدند تا همه زندانیها را حافظ قرآن نکرده او را آزاد کنند. شجاعتش در زمان جوانی و نوجوانی شهره خاص و عام بود. در آخر در سن 22 سالگی در هویزه به شهادت رسید.
یا شهید جوانی عاشق میشود. عاشق دختری که به ظاهر شبیه او نیست. فقط گاهی به مؤسسه شهدایی سر میزند و با بچههای مؤسسه همکاری میکند. اغلب دوستان و همکاران پسر او را توصیه میکنند که دست از این دختر بردار و سراغ دختری دیگر برود. ولی حرف مرد یکی است. فقط همین دختر. دل در گرو همین دختر بسته است. همه تلاش خود را میکند و با احترام محض به خانواده و خصوصاً پدر و مادر بالاخره همه را راضی میکند که به خواستگاری دختری بروند که حجاب درستوحسابی ندارد. کمکم دخترخانم تغییر میکند عاشق پسر میشود عاشق ایمان، تقوا، نماز، خوشاخلاقی و... بله را میگوید و عقد میکنند و به خانه بخت میرود.
حالا دختر آنچنان خود را در چادر پیچانده که هیچکس باور نمیکند این همان دختری بود که تا دیروز حاضر نبود موهای خود را بپوشاند، گویی داستان یوسف و زلیخا تکرار میشود. مدتی بعد خدا آنها را صاحب فرزندی میکند که نام آنها به عشق مولای متقیان علی میگذارند.
جوان رعنا و دوستداشتنی و عاشقپیشه در همان سالهای اول زندگی به سوریه میرود و میشود شهید مدافع حرم، میشود محسن حججی.
مصاحبه با خانواده شهدا و شرح زندگی شهدا آرامم کرده بود. فهمیدم اینجا همانجایی است که باید بمانم و کار کنم.
عشق، همسر ایدئال، ثروت و قدرت، فرزند دوستداشتنی، در کنار تفریح و گردش با خانواده و دوستان، اینها همه جذابیتهای زندگی هستند که دنیای غرب و سرمایهداری روی آن دست گذاشتهاند. برایشان ساعتها فیلم میسازند کتاب مینویسند، نمایش اجرا میکنند تا بتوانند انسانها را از فطرت خداجویشان جدا کنند و به ورطهی اسارت و بندگی بکشانند. از نگاه آنها هر انسانی برای رسیدن به خواستههای فردی خود باید هر آنچه را میتواند فدای خود کند و از سر راه بردارد. هدف کمال قدرت و کمال ثروت و رسیدن به خواستههای تمامنشدنی انسان است و این انسان باید بدود و بدود و بدود و زیر پای همه را خالی کند و از سر و کول همه بالا برود تا بتواند آنچه سالها رسانهها در گوش او از زندگی خوب و ایدئال خواندهاند، به دست آورد و برای رسیدن به این مقصود از هیچ خیانتی و ظلمی به همنوع خود صرفنظر نمیکند اما عمر کوتاه است و پیری و ناتوانی در راه است و در آخر نرسیدن به آنچه یک عمر دنبال آن بوده است.
این آن چیزی است که دنیای سرمایهداری و غرب آنها به خورد مردم خصوصاً جوانان داده بودند اما به یکباره در گوشهای از این کره خاکی جوانانی ظهور میکنند که تمام محاسبات دنیا را به هم میریزند آرامش را در فدا شدن برای هم نوع و مظلومانی میدانند که در گوشه گوشه دنیا صدایشان برای کمک طلبیدن بلند است و حالا آنچه باعث ترس زورگویان و سیاستمداران دنیا شده نهتنها قدرت نظامی که بزرگتر از آن قدرت فرهنگ شهادت و ایثار این جوانان است جوانانی به نام مدافعان حرم که همه تربیتشده در مکتب حسین علیهالسلام هستند.
و این وظیفه هنرمندان و نویسندگان است که این جوانان را به دنیا نشان بدهند. جوانهایی که همه لذایذ دنیا را رها میکنند تا دیگران بتوانند در کمال آرامش و امنیت به هر آنچه میخواهند برسند.
جواب تمام سؤالهایم را گرفته بودم و به آرامش رسیده بودم اینجا همانجایی است که باید میماندم و کار میکردم و هنوز هم بعد از گذشت ۶ سال به نظرم این بهترین کار دنیاست.