خط مقدم: خانه گفتمان مقاومت
خط مقدم: خانه گفتمان مقاومت
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

عملیات نویسنده

مریم علی‌بخشی

وقتی نویسنده به قول انشاهای کودکی‌مان قلم در دست می‌گیرد تا خاطرات شفاهی کسی را به اثری مکتوب تبدیل کند، تنها نقش یک واسطه را بازی نمی‌کند. کسی که اطلاعات را تحویل بگیرد، دستی به سر و روی‌شان بکشد و از فیلتر تکنیک‌های داستانی جورواجوری که بلد است ردشان کند و بعد، متنی شسته‌رفته تحویل دهد. البته که این کارها لازم‌اند؛ اما قبل از آن‌ها، یعنی وقتی نویسنده هنوز در همان مرحله‌ی تحویل گرفتن خاطرات است، نکاتی وجود دارند که توجه بهشان می‌تواند بر غنای اطلاعات بیافزاید و در نتیجه ملات باکیفیت‌تری برای ساخت مجسمه‌‌ای که قرار است از کلمات تراشیده شود، به دست بیاید.

موارد زیر، گوشه‌ای از این نکات را شرح می‌دهند؛ حاصل تجربیات من از نوشتن یک کتاب در مورد یکی از شهدای مدافع حرم‌‌. پس قطعا نکات و ظرایف بیشتری در این باب در جهان هستی موجود است. راستی؛ احتمالا برخی از این موارد در نوشتن خاطرات و مستندات به طور عام هم کاربرد دارند و تنها مختص خاطرات مدافعین حرم نیستند. پس اگر در زندگی‌تان رشته‌ای هست که یک سرش به ثبت خاطرات و روایات مستند می‌رسد، خواندن‌ این مطلب برای‌ شما هم خالی از لطف نخواهد بود.

از این منبع به آن منبع

شاید با خواندن تیتر بالا بگویید چی؟! منبع؟! مگر یک نفر نمی‌آید بنشنید خاطره‌اش را بگوید و ما کتابش کنیم؟ منبع دیگر چه صیغه‌ای است؟... همین‌جا صبر کنید. بله، شما یک منبع مهم و موثق شفاهی دارید اما باید توجه داشته باشید که او انسان است و «خُلِقَ الانسانُ ضعیفا» و «کانَ الانسانُ عجولا» و خیلی چیزهای دیگر. پس در عین اینکه تاریخ‌نگار نیستید و وظیفه‌ی ثبت تاریخ بر دوش‌ شما نیست، جایی هم مجوز اطلاعات غلط نوشتن در کتاب برای‌تان صادر نشده. انسانِ راویِ خاطرات، ممکن است به خاطر گذشت زمان، فراموشی، قاطی کردن چند واقعه با هم در ذهنش، عدم تمرکز، خستگی حین مصاحبه و... بعضی اطلاعات را ناقص یا اشتباه بگوید و این کاملا طبیعی است. پس لازم است کارآگاه مغزتان بیدار باشد تا در مورد اطلاعات مهمی مثل شرح عملیات‌ها، تاریخ‌ها، عددها و... تنها به شنیده‌هایتان از زبان راوی اکتفا نکنید و بروید سراغ منابع رنگ‌به‌رنگ. از کتاب‌های نوشته‌شده در مورد شهدایی که اسم‌شان در خاطرات می‌آید و نقش پررنگی در ماجراها دارند؛ تا فیلم‌های مستند ساخته‌شده در مورد افراد و عملیات‌های ذکرشده در خاطرات؛ و حتی تا فیلم‌هایی که خود مسلحین از وقایع مربوطه در اینترنت بارگذاری‌ کرده‌اند. در دانشگاه برای تحقیق نوشتن، اینترنت از نظر استادهای‌مان بی‌اعتبارترین منبع بود. اکنون اما، به خاطر نزدیک بودن حوادث سوریه به زمان حال و نبودن کتاب‌های مرجع چندانی در این زمینه، اینترنت از بهترین منابع است. به شرط اینکه مسلح به اطلاعات قبلی و عینک شک و تردید به سراغش بروید. شاید باورش سخت باشد ولی ممکن است حتی در مصاحبه‌ی یک خبرگزاری معتبر با خانواده‌ی یک شهید هم اطلاعات غلط پیدا کنید.

فقط فراموش نکنید که به دلیل ضیق وقت، احتمالا نمی‌توانید به همه‌ی منابع‌تان تمام و کمال سرکشی کنید. اصلا اگر بحث وقت هم نباشد، گاهی آوار کردن انبوه اطلاعات بر سرمان، می‌تواند بدتر ما را گیج و سردرگم بکند. پس هیچ لزومی به مرور همگی‌ منابع نیست. هر چقدر که می‌شود و می‌توانید سراغ‌شان بروید و به خاطر ندیده‌ها و نخوانده‌ها عذاب وجدان نگیرید. گاهی اطلاعات یک پاراگراف در فلان فصل یک کتاب هم کارتان را راه می‌اندازد. پس بهتر است اینطور پیش بروید که صحبت‌های راوی‌تان را اصل و مبنا بگذارید، بعد هر جا به ابهام و دوگانگی برخوردید و با پرسش از راوی هم به نتیجه نرسیدید، بروید سراغ دیگر منابع. آن‌جا اطلاعات را کنار هم بگذارید و درست‌ترین‌شان را انتخاب کنید. این درست‌ترین، اغلب پرتکرارترین است و گاهی کم‌تکرارترین اما منطقی‌ترین. این‌‌ مرحله‌، مرحله‌ی سختی از کار است. انتخاب گاهی واقعا دشوار می‌شود. اما صبور باشید. حتی شاید لازم باشد آن بخش را موقتا کنار بگذارید و بروید سراغ جاهای دیگر تا در فرصت مناسب دوباره بهش برگردید. علاوه بر این، یادتان نرفته که قرار است کار را در انتها بدهید به راوی، به یک کارشناس نظامی، یا حتی به کسی که در خاطرات حضور ندارد ولی به اطلاعات منطقه و عملیات‌ها اشراف دارد، تا بخواند؟ پس خیال‌تان راحت باشد که اشتباهات احتمالی بالاخره اصلاح خواهند شد.

راویان متعدد؛ یا یک دست صدا ندارد

این بند با بند بالا ارتباط تنگاتنگ دارد. در واقع یک رنگ از همان منابع رنگ‌به‌رنگی که گفتیم، همین وجود راویان مختلف برای بیان یک موضوع واحد است. جوری که انگار چند دوربین کاشته باشیم دوروبر یک موضوع تا از جهات مختلف نشان‌مان بدهند قضیه چی بوده. دوربین‌هایی که تازه هر کدام هم ویژگی‌های منحصر به فردی دارند و از دریچه‌ی لنز خودشان جهان را تماشا می‌کنند. اینطوری، به جای اینکه تنها یک زاویه‌دید و یک صدا داشته باشیم، زاویه‌دیدها و صداهای متنوعی خواهیم داشت که تصویر گسترده‌تری از واقعه برای‌مان می‌سازند. بالاخره هر چه باشد، تفاوت است بین تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید قدیمی‌ با تلویزیون 49 اینچ فور کِیِ هوشمند.

حالا اگر موضوع واحدی که قرار است شرح بدهیم، یک انسان باشد، قضیه با وجود دوربین‌ها و صداهای مختلف جالب‌تر هم می‌شود. نمی‌دانم شما هم اینطور هستید یا نه، ولی من آنی که از خودم در جمع خانواده می‌بینم، فرق دارد با آنی که در جمع دوستان می‌بینم. یا آنی که در جمع فامیل هستم، فرق دارد با آنی که در محیط کاری هستم. این فرق از جنس نوع رفتارهاست و به نظرم خیلی از آدم‌ها اینگونه‌اند. حالا فکر کنید خاطرات یک شهید را فقط از خانواده‌اش جمع‌آوری کنید، چه‌قدر احتمال دارد که آن بخش‌های شخصیتش که در بیرون از خانه و در جمع دوستان یا محیط کار و... بروز و ظهور بیشتری داشته‌اند، مغفول بمانند؟

در مورد پیدا کردن این آدم‌ها هم قضیه مثل دومینو است. پیدا کردن هر راوی به پیدا کردن راوی‌های دیگر می‌انجامد. مثلا خانواده‌ی شهید شماره‌ تلفن دوست صمیمی شهید را به شما می‌دهد، دوست صمیمی شماره‌ی دوست‌های مدرسه را، بعد یکی شماره‌ی یکی از همرزمان را، آن همرزم هم شماره‌ی همرزم‌های دیگر را و همین‌جور الی آخر. البته به همین راحتی‌ها هم نیست. صاحبان همه‌ی این شماره‌ها به شما برای مصاحبه جواب مثبت نخواهند داد، همه‌شان لزوما نخواهند توانست در اولین فرصت دلخواه شما در جلسه مصاحبه حاضر شوند، اصلا تک‌وتوک‌شان ممکن است بعد از آدرس گرفتن اولیه تازه یادشان بیاید که با شهید خاطره‌ای نداشته‌اند و... اما این‌جا هم صبور باشید. مطمئن باشید حتما راویانی پای کار خواهند آمد و شیرینی و غنای خاطراتی که تعریف می‌کنند آن‌قدر خواهد بود که سختی‌های این مرحله یادتان برود.

یک ورق کاغذ، یک عدد خودکار

بالاخره می‌رسیم به سر میز مصاحبه. لحظه‌ای که راوی خاطراتش را بازگو می‌کند. ضمن اینکه از قبل سوالاتی را آماده کرده‌اید و کاغذ و خودکار به‌دست آماده‌اید، بدانید و آگاه باشید که سوال، سوال می‌آورد. و خاطره، خاطره می‌آورد. سوالات شما در واقع بیشتر در حکم جرقه‌ای هستند که موتور خاطره‌گویی راوی را روشن می‌کنند و بعد از آن راوی اگر خیلی درونگرا نباشد، خودش مجلس مصاحبه را دست خواهد گرفت. فقط لازم است شما حواس‌تان به سوالات اولیه و کلیدی‌ای که مسیر مصاحبه را هدایت می‌کنند تا از ریلش خارج نشود، باشد.

می‌توانید این سوالات را بر اساس سیر زمانی وقایع طراحی کنید. مثلا اگر با مادر یک شهید مصاحبه می‌کنید، از داستان تولد و کودکی‌ فرزندش شروع کنید و پابه‌پای بزرگ شدنش جلو بیایید تا برسید به دوران مدرسه و نوجوانی‌ و بعد چالش‌های اول جوانی مثل کنکور و ازدواج و سربازی و... تا در نهایت برسید به تصمیم در مورد رفتن به سوریه و بعد هم شهادت و... یا اگر فرد مصاحبه‌شونده یک رزمنده است، می‌توانید اینطور شروع کنید که اولین بار کِی به سوریه رفته، کدام منطقه‌، چه سِمتی داشته، در چه عملیات‌هایی شرکت کرده، شرح عملیات‌ها به ترتیب چگونه بوده و...

در این میان، هر جا حین خاطره‌گویی‌ِ راوی نکته‌ای جا ماند یا مبهم بود، با سوالاتی که در زمان مناسب می‌پرسید طوری که ترمز خاطره‌گویی راوی را نَکِشد، آن نکته‌ها را روشن کنید. یا اگر راوی از موضوع اصلی دور شد و مثلا وارد شرح منطقه‌ای شد که در کتاب شما موضوعیت ندارد، قطار روایت را برگردانید به ریل اصلی‌اش. جایی که راوی هنگام شرح عملیات‌هایش، معمولا اسم کلی مکان و موقعیت جغرافیایی را می‌آورد و توصیف‌شان می‌کند. این‌جا می‌توانید خودکار و کاغذتان را دست راوی بدهید تا کروکی جاهایی را که شرح می‌دهد بکشد. این‌طوری، دیگر روی تصویر حرف می‌زند و هم خودش راحت‌تر است، هم شما بهتر منظورش را می‌فهمید. فقط یادتان باشد که از اینجا به بعد، احتمالا راوی دیگر کمتر اسم مکان‌ها را می‌آورد و با نشان دادن‌شان روی تصویر تنها «این‌جا» و «آن‌جا» خطاب‌شان خواهد کرد. پس هم اسم مکان‌ها را روی کروکی بنویسید، هم مصاحبه‌ی صوتی جلسه‌های این‌چنینی را با فاصله‌ی کمی از گرفتن مصاحبه پیاده‌ کنید تا فراموش نکرده باشید این «اینجا»ها و «آن‌جا»ها اسم اشاره‌ی چه مکان‌هایی بوده‌اند و برای کشف‌شان به دردسر نیفتید.

بعد از این مرحله هم غوطه‌ بخورید در نقشه‌ها. از گوگل‌مپ گرفته تا نقشه‌های موجود از جنگ سوریه در اینترنت که با کلیدواژه‌هایی مثل Syrian civil war map march 2014 می‌توانید به تفکیک زمانی جستجوشان کنید. بعد اطلاعات و شمال و جنوب‌های کروکی را با نقشه‌ها تطبیق دهید و کروکی‌ها را قابل اعتماد کنید. از آن طرف یک چشم‌تان هم به گوگل‌مپ باشد که در تصور و تشخیص موقعیت‌ها کمک‌دست‌تان است. اینکه مثلا فلان روستا در چه موقعیتی نسبت به یک تل قرار دارد را نشان‌تان می‌دهد یا اینکه زمین آن‌ منطقه سرسبز و کشاورزی است یا خشک و بیابانی، یا اینکه مثلا از مقر بچه‌ها در فلان شهر تا دمشق چقدر با ماشین طول می‌کشیده. خلاصه که با همین گوگل‌مپ من یکی که چندین و چند نقطه از این کره‌ی خاکی را درنوردیده‌ام.

فصل دست گرفتن قیچی‌ها

تا حالا از جمع کردن خاطرات و اطلاعات گفتیم، حالا باید از فروریزاندن‌شان مثل برگ‌های پاییزی روی خیابان‌ها بگوییم. هرس خاطره‌هایی که نبودن‌شان به بودن‌شان می‌چربد. خیلی وقت‌ها سخت است، آدم دلش نمی‌آید، اما لازم است. اصلا من خودم را اینطوری قانع کرده‌ام که گاهی ارزش کتاب‌ها به چیزهایی است که ازشان حذف شده‌اند. کلمه‌هایی که ریخته‌اند تا آنچه که باقی می‌ماند خالصِ خالص باشد. درواقع اگر به‌سلامت از این فصل هرس عبور نکنیم، شاید اصلا کسی کتاب‌مان را به خاطر زیاده‌گویی‌هایش نخواند. می‌بینید این بند چه‌قدر به شاعرانگی میل دارد؟ غم حذف کردن خاطره‌ها و روایت‌هایی که حین جمع‌آوری بهشان دل می‌بندیم، همین‌قدر شاعرانه می‌شود. اما نگران نباشید. قرار نیست یکدفعه قیچی دست بگیرید و همه‌چیز را بریزید. آهسته آهسته. یک بار حین نوشتن نسخه‌ی اولیه وقتی که باید تصمیم بگیرید کدام خاطره‌ها باشند و کدام‌ها اصلا مهم نیستند؛ و چند بار حین بازنویسی‌ها وقتی که از دورتر به اثر نگاه می‌کنید و می‌بینید حالا اگر فلان خاطره هم نمی‌آمد اتفاق خاصی نمی‌افتاد. و امان از آن خاطره‌ها که هم مهم‌اند، هم جذاب اما مجبورید حذف‌شان کنید چون کتاب را از مسیر اصلی‌ای که برایش تعریف شده، خارج می‌کنند. مثل خیلِ کثیری از خاطرات مربوط به شخصیت‌های فرعی وقتی که دارید خاطرات زندگی یک شهید را ثبت می‌کنید و با حذف نکردن‌شان خواننده مدام از خودش خواهد پرسید که آیا دارد زندگینامه‌ی یک شهید را می‌خواند یا گلچینی از خاطرات رزمندگان در سوریه؟

مریم علی‌بخشیمدافعان حرمخاطره‌نگاریانتشارات خط مقدمآموزش خاطره‌نویسی
پیگیر ناب‌ترین آدم‌ها و رخدادها و ارائه‌ی باکیفیت‌ترین روایت‌ها هستیم. از جبهه‌ای به وسعت جهان برای مخاطبانی به گستردگی عالم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید