آمده ام کوتاه ولی پر از معنا برایتان به نمایش در بیاورم ،جمله هایی از سراچه ی وجودم ولی از زبان بزرگانی عاشق..
تو مرا آزردی...
که خودم کوچ کنم از شهرت...
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت...
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی!
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...
بر نمیگردم ، نه !!!!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب
دارد عشق زیباست و حرمت دارد.
- سهراب سپهری
در حقیقت
ما همه بشر بودیم!
تا اینکه
نژاد
ارتباطمان را برید!
مذهب
از یکدیگر جدایمان ساخت!
سیاست
بینمان دیوار کشید!
و ثروت
از ما طبقه ساخت
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!
اسارت به میله های دور جسمت نیست
به حصارهای دور تفکرت است!
- صادق هدایت
بگذار بگویند که او مَرد نبود...
این عشق به گریه کردنش می ارزید!
- سید مهدی موسوی
لذت و رنج چنان به هم وابستهاند که که اگر کسی قصد حداکثر بهرهمندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیشترین مقدار ممکن از رنج را بچشد.
📚تسلی بخشی های فلسفه:
آلن دوباتن
وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود،
هیچچیز به جز تیکتاک ساعت دیواری،
دریافتم باید دیوانهوار دوست بدارم
کسی که مثل هیچ کس نیست.
- فروغ فرخزاد
یک عمر نگرانِ چه میشودها بودم...
به لبم رسید!
کم کم یاد گرفتم که دیروز و فردا را ول کنم،
به جهنم که چه شد!!
به درک که چه میشود!!
📚یک پرونده کهنه:
رضا جولایی
خسته است از جهان و آدمهاش
توی لبخندهاش غم دارد...
حرف او را کسی نمیفهمد
همهجا شکل متّهم دارد!
- سید مهدی موسوی
میخواستم بروم و داستان نیمه تمامم را برای تان تکمیل کنم اما ترجیح دادم در وقت اضافی ام این شاهکارهارا یکجا جمع کنم ...
من با وجودم آنها را میپرستم...
امیدوارم لذت ببرید🍂🌺
در پناه پروردگاری مهربان