mordab e pir
mordab e pir
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

2!این داستان:خوبی؟خوبم، دارم چایی میخورم ...

در احوالات متیو پری شخصیت محبوب زندگی من 🥹
در احوالات متیو پری شخصیت محبوب زندگی من 🥹

او پدر و مادرش را کودک مینامید زیرا والد نبودند ؛بلکه آنها کودکانی بودند که نه به بلوغ عاطفی رسیده بودند و نه بلوغ فکری، آنها فقط کودکانی بودند که نمیدانستند با زندگی خودشان و کودک بیچاره شان چه میکنند...

پدر و مادری که در سی روزگی به خاطر درد معده فرزندشان؛به او قرص خطرناک اعتیاد آوری را دادند که با تجویز پزشک هم به زور مورد استفاده قرار میگرفت.چرا؟ چون میخواستند فرزندشان مانند کودکی معصوم ،بدون درد ،آرام بخواد...

او از سی روزگی اش یادگرفته بود که سربار نباشد تا بار اضافی ایجاد نکند؛ زیرا ممکن بود قرصی اعتیاد آور به او بخورانند و او برای مدتی طولانی خاموش شود...

کودک پنج شش ساله ای که در مهد کودک انگشت میانی اش وسط در گیر میکند و آن را برای همیشه از دست میدهد ولی حتی قطره ای اشک هم از چشمان این کودک معصوم جاری نمیشود ...

با مادرش تماس میگرند و او به بیمارستان می آید و فرزندش را بدون انگشت میانی اش روی تخت بیمارستان میبیند و واکنش کودک این است:مامان گریه نکن؛من هم گریه نکردم و واقعا گریه نکرده بود...

پدرش که به دنبال رویا ی هنر پیشه شدن ؛فرزند و همسرش را در کانادا رها کرده و به آمریکا مهاجرت میکند ...

(قضییه رو همینجا نگه دارین )

این کودک همیشه میان کانادا و آمریکا سرگردان بوده است :بدون همراه .

و همیشه کاغذ کودکِ بدونِ همراه بر روی گردنش آویزان بوده ،در تلاطم های هواپیما که همه ی کودکان به آغوش والد هایشان پناه میبردند ،این کودک وحشت را به تنهایی تجربه میکند...

و همیشه عنوانِ کودک بدون همراه حتی در خواب هم همراهش بوده ...

این کودک به دلیل آنکه فقط مادر افسرده اش را داشته ؛از همان دوران نوجوانی می آموزد برای اینکه کسی را دور و ورش نگه دارد باید دلغک بازی در بیاورد،او را بخنداند،برایش جوک های بامزه بگوید.

او فقط برای اینکه مادرش را که شدیدا افسرده بوده نزدش نگه دارد ؛ساعت ها تمرین میکردکه چگونه او را بخنداند...

و به همین دلیل او جزو معدود افرادی بود که همیشه به خوبی میتوانست جمع را در دستش بگیرد و جمع را بخنداند...

او در سن هجده سالگی برای زندگی همراه پدرش که به جای هنر پیشه شدن در تبلیغات های تلوزیونی شرکت میکرد (با همسری با موهای بلوند و فرزندی زیبا که به آغوشش میرود و آن زن اسپری خوش بویی را نشان میدهد)که با زندگی اصلی متیو جوان ،زمین تا آسمان فاصله داشت...

متیو وقتی انسان های معروف را در کافه ها یا جاهایی دیگر میبیند ؛فکر میکند اگر بتواند معروف شود میتواند تمام خلاء های درونی اش را با آن پر کند .

او رو به خدا میکند و میگوید:هرکاری باهام میکنی بکن ولی لطفا کاری کن که معروف شم ...

او زمانی که در رستوران همراه دوستانش ،مشغولِ مشغول کردن جمع بود ،توسط یکی از مهم ترین تهیه کنندگان بالیوود دیده میشود؛او ورقه ای را بر روی میزش میگذارد و بدون آنکه چیزی بگوید از آنجا میرود!او از متیو دعوت میکند تا در قسمت های مقدماتی سریالی برای آنها نقش آفرینی کند...

متیو با شوقی که از بازیگری داشت ،دعوت ایشان را با آغوش باز میپذیرد وبه خاطر شخصیت جذابی که دارد پس از بازی در قسمت های مقدماتی از او میخواهند که تا انتهای سریال آنها را همراهی کند و او قبول میکند ..

.. در همین حین او روز به روز حالش بدتر و به مواد مخدر آلوده تر میشود او هر نوع الکل ،قرص ، مواد مخدری را امتحان میکند و هرچقدر بیشتر حالش را بد میکند او بیشتر ادامه میدهد .

جالب است که بدانید او چندین بار تا آستانه ی مرگ پیش میرود از جمله ایست قلبی که پنج دقیقه به طول می انجامد و کما های نزدیک به مرگ که ده روز به طول می انجامد ...

پس از آن در تهیه فیلمی که نیاز به یک پدر و پسر واقعی برای نقش آفرینی بوده او برای آنکه رابطه اش را به پدرش نزدیکتر کند ، از پدرش میخواهد تا تست بازیگری را بدهد ؛ او در این تست قبول میشود اما پدرش رد میشود در این حال که پدر باید از موفقیت فرزندش خوشحال باشد به خاطر رقابتی که با پسرش دارد به او حسادت میکند و متیو هر دفعه که در فیلم ِ(فکر کنم... فرصت مجدد)هنر نمایی میکند؛حس خیانت به پدرش به او دست میدهد ...

این رو هم اضافه کنم کهههه:او یک بار به دلیل دوز بالای موادی که مصرف کرده بود در پشت صحنه ی فیلم بیهوش میشود و تنها جمله ای که موقع بیهوشی تکرار میکند این است«من خوبم،حالم بد نیست،گریه نکنید، نگران نباشید 😭»

⟪دردناک تر از این ؟! شما به درد از دردی که متیو تحمل کرده ... چند میدهید؟! ...⟫

خوب بریم سراغ ادامه ی داستان :وقتی متیو بزرگتر ميشه به او پیشنهاد نقش آفرینی در دو فیلم متفاوت داده میشود (اولی نمیدونم چیه ولی دومی فرندز هست)او با آنکه خودِخودِ شخصیت اصلی داستان است .و مطمئن است که میتواند به زیبایی در این فیلم هنرنمایی کند اما! نقش چندلر در فیلم فرندز را میخواهد به خاطر یکی از دوستانش رد کند و آن را به او بسپارد ولییییی فرار او از این نقش کار آسا نبوده و در لحظات آخر تصمیمش را عوض کرده و بازیگری در فیلم فرندز را میپذیرد :) ( فیلم فرندز:دارای سه فصل که در فصل اول چون زیاد الکل میخوره چاق در فصل دوم قرص میخوره،لاغر و فصل سوم ترکیبی از قرص و الکل:))

اسمِ از اینجا به بعد رو میخوام نور بزارم...
اسمِ از اینجا به بعد رو میخوام نور بزارم...

او در فیلم فرندز با جولیا رابرتس آشنا میشود ، کلی باهم دوست میشن تا اونجایی که قرار بوده نامزدی کنن ولی رابطه اش رو با جولیا بهم زد ...

خلاصه که وقتی که اون متوجه میشه شدیدا به الکل و مواد مخدر معتاد هست به یه کمپ میره برای ترک اعتیاد ...

«بریم سراغ قبل ترک اعتیاد توی یه بیمارستان»

او بر اثر بیهوشی در بیمارستان بستری میشه و برای اینکه بتونه سیگار بکشه به محوطه ی پشت سالن پناه میبره...

او در همون حالی که در محوطه ی پشت سالن روی پله ها نشسته ،تمام خاطرات کودکی‌ رو مثل یه فیلم میبینه که دارن از جلوی چشماش میگذرن... و سرش رو به دیوار میکوبه و هر دفعه که سرش رو به دیوار میکوبه میشماره ۱.۲.۳...۵۰ و اونجا پر از خون میشه ...

مردی به اتفاق در رو باز میکنه و اونجا رو پر از خون میبینه و سعی میکنه به متیو کمک کنه ، بهش میگه :چرا داری اینکارو میکنی!؟ و متیو میگه: کار بهتری پیدا نکردم...

«بریم سراغ کمپ اعتیاد»

او یک ماه پس از ترک اعتیاد در یک مجلس که در اون قرار بود به جولیا جایزه ی اسکار رو بدن شرکت میکنه و جولیا رو در حالی که دوست پسرش رو بغل میکنه و میره و جایزه رو با خوشحالی میگیره تماشا میکنه... و میگه:جولیا الان یه اسکار داری دیگه برگرد همه چی اوکیه...

همه میخندن بدون اینکه جریان رو بدونن..!

و او اون شب تا صبح در کمپ بیدار بوده و بالش رو محکم میان دهانش فشار میداده و گریه میکرده ...

او تمام موفقیتش رو در اون پنج دقیقه ی معنوی که تجربه کرده میدونه و میگه:اون شب به خدا گفتم :خدا یا هرکاری میکنی بکن فقط نجاتم بده ،فقط من رو نجاتم بده ... زندگی من نباید انقدر کثیف تموم بشه... اگه الان بمیرم ... هیچ کاری واسه زندگیم نکردم و عملا همش پوچ بوده ،خدایا نجاتم بده...

شخصیت محبوب ِ زندگی من و شخصیت محبوبِ پنج سریال برتر دنیا
شخصیت محبوب ِ زندگی من و شخصیت محبوبِ پنج سریال برتر دنیا


متیو ی عزیزم از صمیم قلبم برایت مینویسم...

تو ! به زندگی من شهامت دادی ...

شهامت اینکه دوباره از خدا بخواهم ...

روحت پر نور پادشاه طعنه و شوخ طبعی ...

⟨راستش یه هفته است که دارم سعی میکنم این رو بنویسم، امیدوارم که خوب نوشته باشم اگه جایی مشکلی یا ایرادی هم داره ببخشید من فقط سعی کردم با آنچه که از متیو پری عزیزم میدونم راجبش بنویسم .ممنون از مطالعه تون :)⟩
در ضمن داخل پرانتز بگم: هر آدمی که بیشتر جوک میگه و جمع هارو دستش میگیره اگه بریم به ریشه ی زندگیش نگاه کنیم میبینیم که چقدر پر از درده 🙃




نقش آفرینی
و سوگند به هنگامی که از زنِ زنده بگور پرسیده میشود: به خاطر کدامین گناه کشته شده ای !؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید