آفرینش آدم”بر سقف کلیسای سیستین نقش شده است.مهم نیست کاتولیک باشی یا نباشی ، سبک کلاسیک را دوست داشته باشی یا اهل اکسپرسیونیسم انتزاعی باشی ،مهم نیست اهل کجایی،هر که باشی و هر کجا که باشی ، این اثر به جاودانگی پیوسته است. اما چه چیزی باعث می شود یک چیزی به جاودانگی بپیوندد؟ راز این اثر در چیست؟ در خود اثر نگاه کنیم: در سمت راست ( سمت نرینه ، سمت برتر) خداوند در غالب پیر مردی فرزانه تصویر شده است که در لحظه ی آفرینش روح ازلی را در کالبد آدم نیمه جان ( سمت چپ) می دمد. اما آیا همه ی ماجرا همین است؟ اولین چیزی که به وضوح مشخص است این است که خداوند آدمی را بر صورت خویش آفریده است ( این آیه در قران هم آمده است) . اما اگر بیشتر دقت کنیم در آغوش خداوند زنی را می بینیم که به اعتقاد بسیاری نشانه شناسان فرشته نیست، او” حوا” است. پس خداوند زن را از دنده ی چپ آدم خلق نکرده بلکه زن را پیش از مرد آفریده بوده است. جالب آنکه کل لفاف قرمز رنگی که خدا و دارو دسته اش را تصویر می کند از لحاظ آناتومیک شبیه رحم زن است و حتی بعضی آن نوار سبز را به بند ناف جنین تشبیه کرده اند. آیا به اعتقاد میکل آنژ همه ی خلقت آن است که در بدن زن به وقوع می پیوندد؟ کمی که بیشتر دقت می کنیم کل ترکیب سمت راست که خداوند و عناصر اطرافش را نشان می دهد شبیه مغز انسان است. میکل آنژ با تسلط بر آناتومی بدن انسان و ساختار مغز، خدا را در هاله ای شبیه مغز آدمی تصویر کرده است و حتی دو انگشت جاودانه ی اتصال خدا و آدم کاملا شبیه سیناپس های نرون های عصبی انسان است. میکل آنژ چه چیز را میخواسته به ما بگوید؟ اینکه خدا در مغز تک تک ما انسانهاست؟ که خدا زاییده ی خیال ماست؟ که خدا لحظه ی کامل شدن این ارتباط است؟
موضوع مقاله مربوط به تابلوی آفرینش آدم اثر میکل آنژ است که در زیر تصویر آن را می بینید: در این تصویر خداوند در «قالب» مردی فرزانه ظاهر شده است و سمت راست که نماد نرینه است بیانگر این است که نقاش عقیده دارد که دین های قرون وسطی دین هایی مردانه هستند. سمت راست ( دست خدا) انرژی دهنده و سمت چپ (دست چپ آدم) انرژی گیرنده است . زنی که در آغوش خداوند است حوا است. حتی اگر اثر انگشت نقاش در چشم او نبود با توجه به مطالبی که در پی می آید او در تابلو جایگاه خاصی دارد. درباره پوشش قرمز رنگی که دور تا دور خدا را فرا گرفته نظر دیگری دارم. در تصاویر زیر می بینید که این شکل کلی مغز است و نه رحم زن و اما زنانه بودن آن را باید به روشی دیگر بیان کرد. نکته جالب تر این است که همانطور شبیه به مغز یک مرد است و نه زن، در واقع تاکیدی بر مردانه بودن دین : همانطور که می بینید حتی فرشتگان و حوا به صورتی در تصویر قرار گرفته اند که خطوط داخلی مغز را پوشش دهند <<آیا نقاش می خواسته بگوید که خدا زاییده ی خیال ماست؟ >> بله خدا در ذهن ماست. در تصویر هم مشخص است. می بینید که تصویر بر اساس شکلهای ۲ و ۴ می باشد در صورتی که امروزه متوجه شده اند حالت صحیح آن شکلهای ۱ و ۳ است. اما به هر حال شیارها و جهت حرکت پارچه سبز رنگ کاملا در تطابق با آناتومی است. درباره دقت ترسیم میکل آنژ همانطور که نویسنده فرموده اند این موضوع ناشی از عشق است. دلیل آن هم این بود که در آن دوران همه میکل آنژ را مورد تمسخر قرار می دادند چرا که او به عنوان یک مجسمه ساز معروف شده بود و همگان اعتقاد داشتند که او توانایی ترکیب رنگ ها را ندارد.
بنابراین او بدون دستیار این نقاشی را به پایان برد تا نبوغ خود را به رخ بکشد. اما چه اشکالی دارد که تفسیر دیگری به این تفسیر زیبا اضافه کنم؟ از نظر من می توان این تابلو را نمادی برای تقدیم عقل به انسان دانست! همانطور که می بینید انسان زنده است و چشمان او باز است. اما گستاخانه در برابر خالق خود لمیده است. پس خداوند می خواهد به او عقل ببخشد ( ببینید چطور از میان مغز بیرون می آید…) در این میان البته نقش حوا که از ترس آدم بی عقل در پشت خداوند پنهان شده است اساسی است. او در حال راندن خدا به سوی آدم است…! اوست که خدواند را تشجیع می کند تا تغییری در مخلوق خود بدهد. حالت پاهای نامتعادل خدواند کاملا بیان کننده این است که اگر فرشتگان کوچک به اون کمک نمی کردند او سقوط می کرد. گویی او در حال پریدن به سمت انسان است و لی انسان بی خیال و راحت آرمیده است. در واقع پشت هر خدای موفقی یک حوا پنهان شده است!!! این تابلوی میکل آنژ را نیز می توان در زمره کارهای دیگر او قرار داد ، به این معنی که تلاش می کند تا جنبه زنانه دین را تقویت کند. در این میان استفاده همزمان رنگ سبز و قرمز تامیل بر انگیز است.
قرمز را میتوان در اینجا به عنوان فدارکاری تفسیر کرد. فداکاری حوا برای عاشق کردن انسان و سبز نیز که در پی آن می آید نماد باروری و تلاشی برای بقای نسل آدمیان است. حوایی که حاضر است رنج زایمان را بر عهده بگیرد تا نسل این آدم مغرور و بیخیال باقی بماند. این تابلو نمادی برای تولد دوباره روح است.هنگامی که بدن های بی احساس و قوی ا ز قدرت زندگی درون خود خبر ندارند و حوای ظریف و ضعیف با رندی آنها را رام خود می کند. تابلو نمادی برای ارتباط دائمی خالق و مخلوق است ، ارتباط بین زن و مرد! ارتباطی که ساهای سال شاعران و نویسندگان درباره آن نوشته اند و ما هنوز آن را درک نکرده ایم و رقص تانگوی بین آدم و خدا به اصرار حوا صورت میگیرد
امیدوارم از این مطلب استفاده کرده باشید ممنون از وقتی که گذاشتید:)))