وقتی که میخواهی کاری را انجام دهی، همان موقع همه چیز برای انحراف از مسیر انجام آن کار دست به دست هم میدهند. این البته یک وضعیت تثبیت شده برای همه نیست.
کم نیستند اشخاصی که ارادههایی به محکمی پولاد دارند و کاری را که میخواهند انجام میدهند. این آدمها منظم و منضبط هستند و اساسا ستونهای اجتماع به حساب میآیند.
اما برخی هم مثل من این قدر محکم و مستحکم نیستند. من در مسیر هدف قدم بر میدارم اما از توقفها و انحرافهای کوچک هم لذت میبرم. مثل سفر به مشهد با ماشین که اگر به من باشد، میتواند سه روز هم طول بکشد، یا حتی بیشتر.
به نظر امثال من هم به درد اجتماع میخوریم.
درس خواندن این روزهای من اما حکایتی دیگر دارد. باید درس بخوانم، درس هم میخوانم اما ابر و باد و مه ... دست به دست هم میدهند که ساعتهای طلایی از دست بروند و ساعتهای مرده برای درس خواندن بمانند.
البته این ابر و باد و ... براساس سبک برخورد و مدل زندگی من هستند که عمل میکنند و اگر این سبک اندکی تغییر کند، میتوان از میزان انحراف هم کاست.
پ.ن: این پست را نوشتم تا پست دیگری را ننویسم.
بله! وقتی پستی پوشش پست دگر شود!