در سالهای خلافت امیرالمومنین، زره حضرت مفقود شد. روزی ایشان زره را نزد یک مسیحی یافتند. حضرت ایشان را به نزد قاضی بردند تا زره را پس بگیرند. امام مدعی بود که زره متعلق به ایشان است و مسیحی اصرار میکرد که متعلق به خودش است. قاضی از حضرت شاهد خواست تا بتواند حکم کند. امام گفت شاهدی ندارد. پس قاضی به نفع مسیحی حکم کرد و ایشان رفتند.
تا اذان مغرب خبر در شهر پخش شده بود که قاضی برخلاف نظر خلیفهی مسلمین حکم کرده! خطبهی بین دو نماز مساجد شهر به ظلم قاضی در حق حضرت اختصاص یافته بود و از خطر انحراف پس از ایمان سخن به میان بود و قاضی را به خاطر زمینی پنداشتن مقام خلافت سرزنش میکردند و عقایدش را زیر سوال میبردند. روز بعد، پس از نماز جمیعتی کثیری از تمامی مساجد به سمت عدلیه راهی شدند. ابتدا اعتراض به آن بود که قاضیای چنین سست عقیده نباید در شهر قضاوت کند. کمی که گذشت، مردم به داخل عدلیه هجوم بردند و قاضی را مجروح کردند و او را تهدید کردند که از شهر برود. سپس به سمت خانهی مسیحی رفتند و زره را به زور از او ستاندند و به نزد خلیفه بردند.
چند سال بعد، در زمان حکمرانی معاویه، معاویه درصدد ساخت چندین کاخ بزرگ به سبک امپراتوری رم برآمده بود. از آنجایی که ثروت کافی نداشت، تصمیم گرفت بخشی از اموال بنیهاشم را به این جهت غصب کند. معاویه برای این کار مسیحی (همان فردی که مدعی تملک زره بود) را مأمور نمود و به سمت مدینه راهی کرد. وقتی که بنیهاشم اعتراض کردند، مسیحی گفت: «این سیرهی خود شماست، به چه اعتراض دارید؟ نکند خلافت را امری زمینی پنداشتهاید؟! خلیفه و حاکم هر چه که گفتند صحیح است و بس! تنها کسانی در فرمایشات خلیفه تشکیک میکنند که از دین برگشته باشند. نکند بنیهاشم پس ایمان و مجاهدتش کافر شده؟!» (پ.ن)
داستان بالا تحریف شده بود و در واقعیت مسیری متفاوت طی شده. اما با وجود تحریف، انذاری است قابل توجه برای امروز جامعهی ما (حداقل بخشی از آن). در اصل داستان پس از رأی قاضی، خود مسیحی از این روش حکومت حضرت شگفتزده میشود و زره را پس میدهد. پس از مدتی نیز مسلمان میشود. اما کافی بود که در جامعهی وقت کوفه جایگاهی بزرگتر از جایگاه واقعی خلیفه متصور باشد.
حال بیاندیشید که اگر رهبر انقلاب نظری بدهد و کسی خلاف آن عمل کند، ما (به مثابهی عموم جامعهی به اصطلاح حزباللهی) چه واکنشی نشان خواهیم داد؟ متأسفانه به راحتی فرد را ضدولایت میدانیم و تکفیر میکنیم. همانطور که در اعتراض به خصوصیسازی این موج به حدی قوت داشت که توسط دانشجویان از حضرتآقا دربارهی اختلاف نظر با رهبری پرسیده شد و ایشان گفتند که این ضدیت با ولایت نیست.
اگر رهبر انقلاب معتقد است که آملی لاریجانی پاکدست است، خب باشد! این حجتی بر دستگاه قضا نیست. اگر حرف وصی رسولا... و بزرگترین مجاهد راه اسلام نمیتواند برای قاضی کوفه حجت باشد -که امیرالمومنین نیز تأیید کردند- ، پس حرف کسی که عصمت ندارد و از علم لدنی بهرهمند نیست چه حجتی است (مگر در مقام شاهد)؟!
متأسفانه پس از وقایع آبان ۹۸، دیدیم که عامهی افراد به اصطلاح حزباللهی یا به خاطر هزینههای پس از آن جرأت مخالفت با حرف رهبری را ندارند، یا مخالفت با رهبری را خروج از دایرهی ولایت و انقلاب و تشیع میدانند. همانطور که در وقایع بنزین طرحی که مجلس قصد پیگیری داشت لغو شد و اکثر حاضران در تجمع مقابل مجلس پس از بیانات رهبر انقلاب، تجمع را لغو کردند (یکی از حاضران میگفت کافی بود آقا تنها یک ساعت دیرتر صحبتشان را میکردند تا هم تجمع برگزار شود و هم مجلس اقدام سران قوا را زیرسوال ببرد و تصمیم دیگری بگیرد)
باید امیدوار بود که از آبان ۹۸ درس گرفته باشیم و مطالبهی پاسخگویی آملی لاریجانی حداقل برای سوء مدیریت (نه حتی اتهام مفاسد) به واسطهی حمایت رهبر به حاشیه نرود. اما این سوال هم از رهبر انقلاب وجود دارد که آیا از فضای حاکم بر جامعه آگاه هستند؟ اگر میدانند چه برخوردی به خاطر حمایتشان با مطالبهی پاسخگویی آیتالله صورت میگیرد، چرا همچین حرفی زدند. اگر هم نمیدانند، باید تجدید نظری در کانالهای خبریشان بکنند تا خدایی ناکرده با مهندسی اخبار در صدد تصمیمسازی و هدایت رهبری به سمت خواستههای خودشان نباشند. البته ای کاش سخنگویی برای بیترهبری و ایشان بود تا بتواند پاسخگوی این سوالات و صدها سوال دیگر مردم باشد.
پ.ن: برای خواندن داستان اصلی میتوانید به صحفهی ۶۳ کتاب «الامام علی، صوت العدالة الانسانیة» رجوع کنید، با جستجو در اینترنت نیز میتوانید به نتیجه برسید.