پس از بیست سال رمانی تاریخی است با درونمایهای عدالتخواهانه است. شروع داستان کتاب از زمان پیش از شروع حکومت امیرالمومنین است و تا پس از جنگ صفین ادامه پیدا میکند. در انتهای کتاب نیز گریزی کوتاه بر کربلا زده میشود. ایکس شخصیت اصلی کتاب است که عاشق دختر ایگرگ است. داستان عاشقانهی این زوج در میان داستانهای تاریخی کتاب ادامه پیدا میکند. در زمانی که داستان کتاب در سرزمین شام میگذرد، اشاراتی به اقدامات عدالتخواهانهی ابوذر دارد.
بخشی از کتاب:
جوان با رگ گردنی برآمده دوباره فریاد کشید: «اسلام پیامبر تو، با دین رومیان چه تفاوت دارد؟ در آن زمان اشراف و ثرتمندان به نام مسیح به ما ظلم میکردند و حا اشراف شما به نام رسولا... به ما ستم میورزند. آن زمان هرگاه لب به سخن میگشودیم، با تازیانه و شکنجه پاسخ میشنیدیم و مصلوب میشدیم، حال با شمشیر و مرگ پاسخ میگیریم. به خدا سوگند هیچ چیز تغییر نکرده مگر آنکه تعلیمی شاهان روم به جای خود را به شمشیر داده و جای تاج، دستار نشسته است.»
ابوذر به سوی جوان برگشت که چشمانش چون آسمان دمش سرخ و خونین شده بود.
«چه کسی بر تو ستم کرده است؟»
جوان گفت:«ما همه از کارگران و بردگان و فقرای این شهریم که مدتهاست در باغات امیر عرق میریزیم و دریغ از تکه استخوانی که به نام مزد پیش روی ما بیندازد. زنان و فرزندان ما گرسنهاند. زمستان در راه است و برهنهاند و اگر چیزی ذخیره نکنیم در سرمای شام تلف خواهند شد. آیا این اسلام شما برای شامیان بود؟»
پیرمرد دیگری ادامه داد:«امروز چون طلب مزد کردیم و بر آن اصرار ورزیدیم، بر ما هجوم آوردند، شلاقمان زدند و برخی را مجروح کردند و خون ریختند. این چه ستم است بر ما ای ابوذر!»
زنی با شیون گفت:«پاسخ خونِ شویِ مرا که میدهد ابوذر! داد مرا بستان ... داد فرزندان یتیم مرا بستان.»
اشکها سرازیر شد و شانهها شروع به لرزیدن کرد. ابوذر دست بر شانهٔ جوان گذاشت. جوان با بغض گفت:«تو صحابیِ رسول خدایی، حق ما را بستان.» جمعیت فریاد کشید:«حق ما را بستان ... حق ما را بستان.»
ابوذر با رنج گفت:«ای مردم! ای ستمدیدگان! ای مستضعفان! ای محرومان! ای گرسنگان و ای خوارشدگان! به خدایی که جان ابوذر در دست اوست، ما دوشادوش پیامبر خدا قیام نکردیم مگر برای آنکه ظالمان و زداندوزان و شکمبارگان را بکوبیم و امثال شما را مرتبت دهیم. ما دست به قیام نبردیم مگر برای آنکه به عدالت حکم نماییم و سکه و نژاد و قبیله را ملاک برتری قرار ندهیم. به خدا قسم که ما برای این راه آزار بسیار دیدیم و شمشیر بسیار زدیم و از بذل جان و مال و خونمان دریغ نکردیم. امّا هیهات! هیهات که هماکنون میراث آن پیامبر بزرگ و سنت آن الگوی نیکو زیر پای پیران هوسران جوانان خوشگذران بنیامیّه لگدمال شده است. قرآن که کلام خداوند است، به جای آنکه در بازارها و مزارع و دارالحکومهها بر اساس آن عمل نمایند، به اشیای خانهها و زینت مساجد تبدیل شده و اهلِ بیت آن رسول الاهی را که به هدایت انسانها، برقراری عدالت و رعایت تقوا مشهور و معروفاند، مهجور و خانهنشین نمودهاند. اگر ولایت و رهبری شما به اهلش میرسید چنین نمیشد و چنین مردم از دین خدوند بیزار نمیشدند. به خدا قسم اینها نه بویی از اسلام بردهاند، نه مسلماناند. به خدا قسم اینها اسلامرا نه برای هدایت مردمان بلکه برای اندوختن ثروت و شوکتشان میخواهند، همانگونه که در جاهلیت، بتها را برای این پرستش میکردند ...»