- طبق قانون تعریف از کارگر چیست؟
+ بر اساس تعریف قانونی از کارگر، به هرکسی گفته میشود که در ازای مبلغی در یک قرارداد به کسی که حاوی سرمایه است خدمتی ارائه میکند کارگر به شمار میرود.
- به نظر میرسد این تعریف گسترهٔ بسیار بالایی را از افراد را شامل میشود. برای مثال استادان دانشگاه نیز کارگر به شمار میروند.
+ بله، استفاده از مفهوم نیروی کار بحث را دقیقتر میکند. هرکسی که نیروی کار خود را در ازای دریافت پول و … در اختیار کسی قرار میدهد که سرمایهای دارد، نیروی کار یا به قولی کارگر مینامیم. تلقیای که از کارگر وجود دارد، کسی است که در صنعت و معدن و … کار میکند اما این تعریف بسیار وسیعتر است و کارمندان و حتی برخی از مدیران بخش دولتی را نیز نیروی کار میدانیم. معلمان نیز همینطور. وقتی میگوییم کارگر، برخی بین کارگر و معلم، کارگر و پرستار تفاوت قائل میشوند. به همین دلیل بهتر است که از مفهوم نیروی کار بهجای کارگر استفاده کنیم.
- گفتید در بحث کارگری، بخش اعظم کسی است که کار را ایجاد میکند و نیروی کار را به اختیار میگیرد. لزوماً به این افراد سرمایهدار گفته میشود یا این خود رتبهبندی دارد و بخشهای بالاتر را ما سرمایهدار میدانیم؟
+ هرکسی که سرمایهای در اختیار دارد، ممکن است شخصی باشد و برای خودش باشد یا نمایندهٔ یک سرمایه دیگر باشد. ما این فرد را طرف دیگر این قرارداد میدانیم. حالا میتوان گفت این سرمایه شخصی است یا غیرشخصی. منظور از غیرشخصی بیشتر دولتی است.
- پس با این تعریف دولت خود سرمایهدار لحاظ میشود؟
+ بله، دولت نیز خود بازیگر سرمایهدار است.
- نمیتوان حرف از مسائل کارگری زد و دربارهٔ کارل مارکس صحبت نکرد. نقش مارکس در ایجاد نظام کارگری در دنیا چه بوده؟
+ از قرن ۱۶ام فرایند صنعتی شدن آغاز شد. اواخر قرن ۱۶ام را آغاز صنعتی شدن میدانند. ما تا اواخر قرن ۱۸ام و اوایل قرن ۱۹ام نوعی از صنعتگرایی، علمزدگی و تکنولوژیگرایی را میبینیم که پیوندهایی با شکلگیری جریان سرمایهداری در غرب دارد. درواقع غرب در حال پوستاندازی است، از نظام فئودالی به صنعتی میرسد. آن بردههایی که روی زمین کار میکردند و حتی متعلق به زمین بودند، الآن وارد شهرها میشوند و در کارخانهها کار میکنند. کمکم آن تودههای کارگری شکل میگیرد و آن فشاری که سرمایهداری به آنها وارد میکند در اوایل قرن ۱۹ام بهطورجدی کمکم جنبشهای کارگری را شکل میدهد.
این اتفاقات و بحرانها در حوزههای اجتماعی دیگر نیز هست. در اواسط قرن ۱۹ام کمکم بهخاطر همین شکلگیری ارتباطات و تودههای جدید در شهرها توسعه پیدا کرده. از همین زمان دانش جامعهشناسی در حال شکلگیری است که یک دانش انتقادی در واکنش این بحرانها و آسیبهاست. آسیبهایی مانند فقر، حاشیهنشین و تاحدی محیطزیستی. تأثیر این آسیبها بر جوامع و تودههای انسانی کمکم ضرورت شکلگیری این دانش را نشان میدهد.
مارکس نیز از اولین کسانی است که به این بحرانها واکنش نشان میدهد و مسئله را بر روی اقتصاد این بحران قرار میدهد و مشکل اصلی را مسئلهٔ سرمایه و سرمایهداری قرار میدهد. ذینفعان در این حالت دو بخش هستند، سرمایهداران که دارای ارزش سرمایهای هستند و کارگران که دارای ارزش مبادلهای هستند. خب این تضاد بین کارگر و کارفرما را صورتبندی میکند. جزو اولین صورتبندیهای نظری در جامعهشناسی است. میتوان گفت جامعهشناسی با این صورتبندی شکل میگیرد و تأثیر عمدهای بر جریانات اقتصادی و اجتماعی غرب میگذارد و کمک میکند به جریانات کارگریای که شکلگرفته بود.
اعتمادبهنفس حاصل از شکلگیری «جامعهشناسی» باعث کم شدن ساعت کار، بیمهٔ تأمین اجتماعی، بازنشستگی و … میشود همچنین باعث شکلگیری اتحادیههای کارگری نیز میشود. باعث میشود نیروی جنبشی خود را متمرکز کنند و بتوانند فشار بیاورند و حقوحقوق خود را بگیرند.
- گفتید از اوایل قرن ۱۹ تا اواسط قرن ۱۹ رقم خورد، خیلی تلاش داشتند که انقلاب اسلامی را نیز به این حرکات پیوند بزنند. واقعاً نقش انقلاب کارگری بود یا بحث مردم انقلاب اسلامی بود؟
+ ما جامعهٔ صنعتی به آن معنی نبودیم که کارگران نقش بسیار عمدهای داشته باشند. عمدهٔ اعتراضات کارگری که در دورهٔ انقلاب داشتیم، اعتصاب شرکت نفت بود. خیلی جنبش کارگری به این معنی که در غرب مصطلح بود نداشتیم. البته تلاشهایی بود. مثلاً حزب توده تلاش میکرد کارگران را متشکل کند تا بهعنوان یک نیروی جنبشی و ابزار فشار استفاده کند ولی جامعهٔ ما اصلاً جامعهٔ ما مصرفی و نفتی بوده. در چنین جامعهای جریانات کارگری بهنحویکه در غرب بود و ماحصل آن صنعتی شدن بود، معنی ندارد.
جریانات کارگری خیلی نقش عمدهای نداشتند. به این معنی نیست که تأثیرگذار نبودند. لیدر نبودند اما اعتصاب کارگران شرکت نفت، خودش تسریع و تسهیل میکرد.
در انقلاب ۱۹۱۷ و جنبشهای اجتماعی قرن ۱۹ام کارگران لیدر بودند. از دههٔ ۵۰ که قیمت نفت رشد میکند، جامعهٔ ما نفتیتر و مصرفیتر میشود و واردات بسیار رشد میکند. ما در دههٔ ۴۰ خیزش صنعتی داشتیم و گروههای صنعتی مختلف شکل گرفتند. بخشی از نیروی کار ما در بخش صنایع مشغول شدند اما در دههٔ ۵۰ با افزایش قیمت نفت، آن اتفاقی که در دههٔ ۴۰ رخداده بود ادامه نیافت و تضعیف شد.
دولت از حمایت و تعامل کارخانههای ایجاد شده در دههٔ ۴۰ بینیاز شد و جریان صنعتی شدن و جریان کارگری تضعیف شد.
- مفهوم کار و نقش مارکس را بیان کردیم، حال دربارهٔ جامعهٔ خودمان یک صحبتی داشته باشیم. اهدافی که انقلاب اسلامی برای کارگران در نظر داشت چه بود و این اهداف تا چه میزان محقق شدهاند؟ ما چه مسیری را باید ادامه دهیم؟
+ یکی از مهمترین شعارهای انقلاب مستضعفین بود. یعنی به استضعاف کشیده شدگان. بهجای کارگران، حاشیهنشینان در انقلاب و مفهوم مستضعفین بازتاب داشت که بهخاطر سیاستهای تمرکزگرایانه دولت پهلوی مطرح بودند و در انقلاب حضور داشتند. البته طبقات متوسط و به بالا هم بعضاً حضور داشتند که بهخاطر استقلال، مسائل فرهنگی و ایدئولوژیک حضور داشتند. بهطورکلی میتوان گفت کارگران سهم زیادی پیدا نکردند. اگر ببینید، در نهادهایی که پس از انقلاب ایجاد میشود، بیشتر نهادهایی هستند که به دنبال رفع محرومیت در روستاها و مناطق حاشیهای هستند.
کمیتهٔ امداد آن زمان شکل میگیرد، جهاد سازندگی شکل میگیرد. نهادهای حمایتی از حاشیهنشینان و محرومین بیشتر شکل میگیرد. خیلی کمتر مسئله کارگر و نیروی کار مطرح است.
از آن سمت اتفاقاتی دو سه سال پس از انقلاب توسط چپها رخ داد. چپهایی که از نظر تعداد خیلی وزن زیادی نداشتند که کارگر هم نبودند، بلکه تحت تعالیم حزب توده و مارکسیسم روسی در ایران رشد کرده بودند و بچه مسلمانهایی که تغییر ایدئولوژی داده بودند. آنها تلاش کردند از طریق جریانات کارگری از انقلاب برای خود سهمی بگیرند. با عنوان سندیکاهای کارگری تلاش کردند در مقابل انقلاب ایستادند. در همان شرایط امنیتی چند سال پس از انقلاب که شکل گرفت، بحث ترورها (ترور میکردند و شعار کارگر میدادند) نگاهی منفی به جریانات کارگری ایجاد کرد.
به نظرم اصلاً آنجا جریانات چپ خیانت کردند. نه جنبش کارگریای داشتیم، نه سندیکاییای به آن معنا و نه کارگران همراهی میکردند، اینها کارگران را نیز ترور میکردند! در این شهدای ترور نگاه کنیم یا در جنگ، قسمت عمدهٔ اینها کارگر و کارگر زاده بودهاند. چپها کارگر را بهعنوان برچسب برای خودشان استفاده میکردند و روزنامه به نام کارگران چاپ میکردند و حرفشان را به نام کارگران میزدند. این یک شرایط امنیتی ایجاد کرد و باعث شد مسئلهٔ کارگر تبدیل به یک مسئلهٔ امنیتی در جمهوری اسلامی تبدیل شد که مختص به آن سالها بود در همان سالها هم که قانون کار نوشته شده و قانون تاحدی هم امنیتی بود و فضای فعالیت برای کارگران ایجاد نمیکند، بحث تأمین اجتماعی و … اگر به نفع کارگران بود، اما در شکلگیری سندیکاها کارگری مقاومت کرد. مثلاً
خانهٔ کارگر بیشتر از آنکه نمایندهٔ کارگران برای پیگیری حقوق کارگران باشد، اتفاقاً نمایندهٔ حاکمیت برای جلوگیری از شکلگیری تشکلهای کارگری بود.
کسانی از حاکمیت خانهٔ کارگر را گرفتند و بهجای آنکه زبان کارگر باشند، نمایندههای حاکمیت برای ساکت کردن و توجیه کردن کارگران بودند. آن شرایط امنیتی که مختص آن سالها بود، متأسفانه تبدیل به یک شرایط طبیعی شد و مسئلهٔ کارگر امنیتی ماند. هر اعتراض و تشکل کارگری دیگر مسئلهٔ امنیتی بود.
در دههٔ هفتاد که دیگر جنگ تمام شده بود و فضا تا حدودی بازتر شده، زمانی بود که باید فضای امنیتی علیه کارگران برداشته میشد اما آقای هاشمی میآید و ایدهاش این است که ما باید سریع توسعه پیدا کنیم و هیچ کسی نباید موی دماغ ما شود و مجدد آن فضای امنیتی باقی میماند و شکل جدیدی پیدا میکند. خب اعتراضات اسلامشهر و … را میبینیم. در اسلامشهر همان اعتصاب کارگران تایرسازی که جادهٔ اسلامشهر صورت گرفت و جاده را بستند، به بدترین وجه (با تیراندازی از بالگرد عدهای را میکشند که اتفاقاً سپاه انجام داد) برخورد میشود و ماجرا جمع میشود.
دولت آقای خاتمی میآید به اسم توسعهٔ سیاسی. چه کسانی میشوند داعیهدار توسعه سیاسی؟ در بخش کارگری اتفاقاً همان کسانی در ۲۰ سال قبلش در خانهٔ کارگر بودهاند دوباره هستند، مثل آقای محجوب و خانم جلودارزاده و …. همان چپهایی که دههٔ اول انقلاب بودند و بعد گرایشهای لیبرال پیدا کرده بودند. همانها داعیهدار توسعه سیاسی شدند ولی منظورشان از توسعه سیاسی بیشتر فرهنگی و ایدئولوژیک بود تا اجتماعی. بیشتر تلاش داشتند نیروی اجتماعیای برای تغییرات سیاسیای که مدنظر داشتند فراهم کنند. میبینید آن زمان باوجوداینکه دولت و مجلس را در اختیار داشتند، قانون کار دست نمیخورد. هیچ امکانی برای مطالبات کارگری ایجاد نمیشود. علیرغم شعار توسعهٔ سیاسی و آزادی و … میدادند، همان رفتارهای دولت هاشمی در دولت خاتمی تکرار میشود. اتفاقاً همان آدمهای امنیتی که دههٔ شصت بودند پوستین عوض کردند و به اسم آزادیخواهی و توسعهٔ سیاسی متولی شده بودند و قصد داشتند مسئله را سیاسی جلوه دهند و نگذارند مسائل اقتصادی طرح شود. نه فقط جریانات کارگری، بلکه تمایل نداشتند هیچ جریانی که مسائل اقتصادی را مدنظر دارد مطرح شود. در دولت آقای خاتمی اتفاق خاصی برای کارگران نمیافتد.
دولت آقای احمدینژاد هم که تلقی حمایتی از مستضعفین داشت. تلاش میکرد که تمرکززدایی کند اما بیشتر نگاه حمایتی و اعانهای داشت تا اینکه فضا را برای کارگران و تشکلیابی باز کند. در دولت آقای احمدینژاد نیز این مسائل بازتولید شد. در دولت آقای روحانی که پشت سیاستهای اقتصادی لیبرالها و نولیبرالهایی مانند غنی نژاد، طبیبیان، مشایخی و … بود.
خصوصیسازیها از دولت آقای روحانی آغاز نشد، از دولت آقای احمدینژاد شروع شده بود. در دولت آقای احمدینژاد اکثر خصوصیسازیها به نهادهای حاکمیتی و نهادهای نظامی بود. آن زمان خصوصیسازی به آن معنای اخص که در دولت آقای روحانی بود انجام نشده بود. در دولت آقای روحانی خصوصیسازی به معنای واقعیتر اتفاق افتاده بود.
قاعدتاً شما وقتی طرفدار سیاستهای خصوصیسازی باشید و طبقهٔ اجتماعیتان طبقهٔ سرمایهداریِ رانتیِ وارداتی باشد، بازهم مسئلهٔ کارگری بهبود پیدا نمیکند. هر چقدر هم که دولت خودش را طرفدار آزادیهای اجتماعی و سیاسی بداند، شرایط کاملاً کنترل شده و امنیتی خواهد بود. در همین زمان میبینیم که اکثر برخوردهای امنیتی با کارگران توسط وزارت اطلاعات صورت میگیرد. این سیاست عدم ظرفیتسازی برای متشکل شدن کارگران و پیگیری مطالباتشان از آن طریق، در چهار دولت پس از جنگ تداوم یافته. در دولت آقای روحانی فضا برای جریان سرمایهداریِ رانتی به کمک خصوصیسازیها باز شده ولی در دولت احمدینژاد این فضا برای سرمایهداری حاکمیتی باز میشد. مثلاً بنیاد مستضعفان، سپاه، ستاد اجرایی و بنیاد تعاون ناجا اقدام به خرید بنگاههای اقتصادی میکردند. اینها چون تحت بروکراسی دولتی هستند، فشار کمتری را بر کارگران وارد میکردند اما در دولت آقای روحانی به خاطر آنکه به طور واقعیتری خصوصیسازی رانتی را پیگیری میکند، فشار بر کارگران بیشتر شده و به بالاترین حد در چهار دههٔ اخیر رسیده.
- چرا خود کارگران اقدام به شکلدهی اتحادیه بین خود نکردند؟
+ اصلاً زمینهاش وجود نداشته. خانهٔ کارگر خودش مانع میشده. طوری رفتار میکرده که امکان شکلگیری سندیکا نباشد، اگر زور خانهٔ کارگر هم نمیرسید، نیروهای امنیتی جلوگیری میکردند.
- این مشکلات قانونی بوده؟
+ قانون کار این اجازه را نمیداده. ما دو بخش داریم که بهاصطلاح نمایندهٔ کارگران هستند، یکی خانهٔ کارگر، یکی هم شورای اسلامی کار. هر دو، دست نیروهای امنیتی بود، نیروهای امنیتی دههٔ شصت بودند خانهٔ کارگر و شورای اسلامی کار را گرفته بودند.
- امسال با وجود پیشبینی تورم ۵۰ درصدی حقوق کارگران نزدیک به ۲۰ درصد رشد داشت. حتی نمایندهٔ کارگری زیر این افزایش حقوق را امضا نکرد.
+ نمایندهٔ کارگری که نمایشی است. کدام نمایندهٔ کارگری! خانهٔ کارگری که دست نیروهای امنیتی است.
خانهٔ کارگر دستش با دولت در یککاسه است. یک نمایشی ساختهاند که کارگران اصلاً سهمی ندارند. آن نمایندهٔ کارگری که آن را رد کرده را هم حتی کنار گذاشتهاند!
دیگر مضحکهٔ مضاعف است! شما یک عروسکی را گذاشتهاید بهعنوان نمایندهٔ کارگران، میترسد که نکند این عروسکی که من گذاشتهام بازی را به هم بزند، سهم آن عروسکها را هم کمتر از سهم دولت قرار دادهاید. این دیگر واقعاً عجیب است!
- میتوان تعبیر کرد این رسوخ سرمایهداری است؟
+ ما در ایران به این معنا سرمایهداری نداریم. مفهوم سرمایهداری در غرب با سرمایهداری در ایران فرق دارد. ما در ایران سرمایهداری رانتی داریم. عمدهٔ کسانی که سرمایهای به هم زدهاند از طریق ارتباط با قدرت سیاسی و مرکز سیاسی بوده که با یه ثروتی رسیدهاند. از آن طرف برخی از نهادهای حاکمیتی که سرمایههای بالایی دارند، مانند شستا عمدتاً دولتی هستند، بخشی از اینها به بخش خصوصیِ سرمایهداریِ رانتی منتقل شده. اینها وقتی منتقل شده، آن ساختار و آن فرهنگ منتقل میشود. خیلی از جامعهشناسهای ما به دلیل ترجمهای فکرکردن، تلاش میکنند بگویند سیاستهای دولت نئولیبرال است. مفهوم نئولیبرالیسم خیلی گویای وضع ما نیست. شاید لفظی مانند رانتوَرزی (!) بیشتر گویای وضعیت ماست.
- آیا مطالبات دانشجویی برای بهبود وضعیت کارگران کفایت میکند یا باید این را وارد ادبیات نظام کرد؟
+ یک دوستی داریم، از اینهایی که خیلی ترجمهای فکر میکند، میگفت ما در نظام قبل از اینکه مسئلهٔ کارگر باشد باید آزادی تشکلها باشد.
اتفاقاً در کشور ما یک تشکلها و اصنافی هستند که سیاستهای آن بخش را تعیین میکنند. مثلاً پزشکان ما چنان قدرتی دارند که عملاً کمیسیون بهداشت دست آنان است.
کی میتواند بگوید تشکلهای صنفی نداریم. اتفاقاً نظامپزشکی، هم در مجلس و هم در دولت سیاستهای کلان نظام سلامت ما را تعیین میکند. اصلاً مدتها رئیس نظامپزشکی با رئیس کمیسیون بهداشت ما یکی بوده. آقای شهابالدین صدر همین فرد بوده. اینها مصادیق رانت است. اصلاً اتاق بازرگانی، عملاً پارلمان بخش خصوصی است. آقای کوهکن که چهار دوره نمایندهٔ مجلس بوده، هر وقتیکه نمایندهٔ مجلس نبوده، نمایندهٔ اتاق بازرگانی در مجلس بوده! این فرد عملاً نمایندهٔ بخش خصوصی بوده، نه نمایندهٔ مجلس
- انجمن فولادسازان هم همینطور، مدیرعامل کارخانه فولاد مبارکه است
+ اتفاقاً مسئله این است که اقشار بالای جامعه امکان تشکلیابی دارند اما اقشار پایین جامعه امکان تشکلیابی ندارند. مشکل این نیست که امکان تشکلیابی وجود ندارد. مشکل این است که اقشار پایین این توانایی را ندارند. رانندگان تاکسی و جاده نمیتوانند سندیکا و … داشته باشند اما یقه سفیدها، پزشکان، وکلا، بخش خصوصی، سرمایهدارها و … متشکلاند و سیاستگذاری میکنند. شاید شما به یاد نداشته باشید، در دولت احمدینژاد که بحث مالیات بر ارزش افزوده مطرح شد، تنها قشری که مقاومت کرد طلافروشان بودند. اعتصاب کردند، هیچ کسی هم نرفت یقهٔ اینان را بگیرد که چرا اعتصاب کردید، چرا مغازههایتان را بستید. اگر کارگر جایی تحصن کند، نیروهای امنیتی میروند یقهشان را میگیرند.
- افزایش حقوق کارگران باید بر اساس بهرهوری اقتصادی کشور تعیین شود. توجیه کسانی که این افزایش را کمتر از نرخ تورم حساب میکنند این است که باعث میشود تورم افزایش نیابد.
+ این باعث تورم نمیشود، افزایش حقوق کارگران اتفاقاً وارد خرید کالاهای مصرفی میشود.
افزایش حقوق بر اساس تورم چیزی به کارگر اضافه نمیکند. تمام آن افزایش در خرید مصرف میشود. اصلاً نمیتواند تبدیل به طلا و سکه و … شود. تازه میتواند خرج روزانهاش را تأمین کند.
این اتفاق قدرت خرید را افزایش نمیدهد اما کمک میکند به تولید داخل چرا که باعث خرید میشود. سیاستهای ارزی شما میتواند تبدیل شود به بمب نقدینگی، حقوق کارگر نمیتواند تبدیل به بمب نقدینگی در مسکن و طلا و ارز و … شود.
- به نظر شما مسئلهٔ کارگری را میتوان بهعنوان یکی از بزرگترین مسائل دانست؟
+ من مهمترین مسئله جمهوری اسلامی را در حال حاضر مسئله تعارض منافع میدانم. حل مسئله تعارض منافع نیازمند یک انرژی اجتماعی بزرگ است. اتفاقاً این نیروی اجتماعی را به نظر من جریان کارگری میتواند ایجاد کند. تعارض منافع اینطور نیست که بهراحتی در مجلس تصویب شود و شورای نگهبان تأیید کند. بخش عمدهٔ کسانی که در این موقعیت قرار دارند خود دچار تعارض منافعاند، این را تصویب نمیکنند. اگر هم تصویب بکنند، دولتی که خود دچار تعارض منافع است این را اجرا نمیکند. مثلاً دولت مادهٔ ۳۲ برنامهٔ ششم توسعه را اجرا نکرد. قانونی که تصویب شده و خود رئیسجمهور ابلاغ کرد. قانون شفافسازی حقوق مدیران. آقای رئیسی گفته که رئیسجمهور ترک فعل کرده. خب ترک فعل جرم است دیگر. ببینیم علیه رئیسجمهور اعلامجرم میکند یا خیر. این کار را انجام نمیدهد چون بودجهٔ قوهٔ قضاییه دست دولت است! آنجا هم یک تعارض منافعی هست. تا این تعارض منافع حل نشود، مشکلات اقتصادی ما حل نمیشود. فساد حل نمیشود. برای رفع تعارض منافع، قانونش باید تصویب شود و اجرایی. برای اینکه این اتفاق بیافتد به یک نیروی اجتماعی مطالبهگر نیاز است. کسانی بیشترین آسیب را از این تعارض منافع میبینند، کارگران هستند. آنها میتوانند پیشرو و لیدر تصویب درست قانون تعارض منافع باشند.
تا این بندها از پای کشور باز نشود، چیزی به اسم اقتصاد مقاومتی، اقتصاد شکوفا یا هر چیزی که اسمش را میگذارند بیمعناست. مگر میشود بدون آزاد کردن انرژی قشر اصلی تولید که کارگران باشند اقتصاد را پیش برد؟!