ندا
ندا
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

آلیس؛ در سرزمین جادویی واژه‌ها

سلام! من ندا هستم.
اینجا داستان مرا خواهید خواند. به روایت خودم.
اولین باری که به سمت کتابخانه رفتم و از نزدیک کتاب‌ها را لمس کردم هشت ساله بودم. چیز زیادی از آن‌چه در متون آن کتاب‌ها نوشته شده بود نمی‌فهمیدم. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که این کتاب‌ها متعلق به پدر هستند. کلمات به چشمم می‌خورد اما هنوز نمی‌دانستم با چه طرفم. تنها دو کتاب در بین آن‌ها آشنا بودند: دیوان حافظ، قرآن. بقیه را نمی‌شناختم و نمی‌فهمیدم. فهمم از این دو کتاب هم معطوف به همان سن‌وسال و دنیای کودکی بود. بعدها قد کشیدم و بیشتر خواندم و نوشتم. باهربار سر زدن به آن کتابخانه، گنج جدیدی به خزانه‌ی ذهنم هدیه می‌شد. وارد مدرسه‌ی راهنمایی شدم و بیشتر کتاب خواندم؛ بهتر فهمیدم و از اینکه توانستم بنویسم و خلق کنم شگفت‌زده و خوشحال بودم. همین راه را ادامه دادم و به دبیرستان و دانشگاه رسیدم.
درهمین سال‌ها وبلاگی داشتم که شعر و نوشته‌هایم را آنجا ثبت می‌کردم و مخاطبانی داشتم.
اولین باری که کنکور دادم رشته‌ای پذیرفته شدم که اصلا مال من نبود: شیمی کاربردی!
آن‌زمان هنوز به این مساله خودآگاه نبودم و با شنیدن خبر قبولی خوشحالی کردم و به دانشگاه رفتم. اما یک‌سال بعد انصراف دادم و خانه‌نشین شدم. این‌بار رویایی داشتم که ولع رسیدن به آن مرا از هر مانعی بر سر راهم عبور داد. در همین دانشگاه و زندگانی جدیدی که برای خودم ساخته بودم فراز و فرود کم نبود و به اصطلاح در طول این سال‌ها کم نکشیده‌ام از جور روزگار.
اما آیا از چیزی پشیمانم؟ نه... پشت تمام کارهایی که کرده‌ام و انتخاب‌هایم ایستاده‌ام زیرا آن‌ها اگر نبودند، "من"ی هم نبود. پای نهادن در وادی معرفتِ هستی و انسان دردآور اما انسان‌ساز و آموزنده است.
دردها را به‌جان خریدن در نهایت تو را یک قدم پیش‌تر خواهد برد و بهتر خواهی شناخت. چرا که اگر خود را بشناسی انسان را شناخته‌ای؛ و " دیگری" برایت غریبه‌ای نیست که قادر به ارتباط با او نباشی.

سخنِ کوتاه این‌که، من به خوبی می‌دانستم جایی که مرا در آغوشش می‌پذیرد و من نیز می‌خواهم در بستر آن رشد کنم دانشکده‌ی علوم انسانی است. دوباره کنکور دادم و رشته‌ی اقتصاد قبول شدم و پایم به دانشکده‌ی علوم انسانی دانشگاه تبریز باز شد. حالا جایی قرار داشتم که به آن احساس تعلق داشتم و می‌توانستم آن‌جا احساس "درخانه بودن" داشته باشم. دوستان و اطرافیان هم‌فکر پیدا کردم و به‌مرور افکار و اندیشه‌هایم ترمیم، تکمیل و حتی متحول شد.
همیشه بخشی از کتاب‌های کتاب‌خانه‌ام متعلق به کتب فلسفی است؛ اما باید بگویم هرآنچه مربوط به انسان است، من تشنه‌ی خواندن و دانستن آنم. بنابراین در این کتاب‌خانه، آنچه مربوط به انسان باشد را خواهی یافت.

در تمام این سال‌ها خواندم و نوشتم و به‌قدر وسع کوشیدم. برای شناختن خود و به تبع آن شناختن انسان و هستی. دانشگاه، کتاب و مشق را به اتمام رساندم و حالا باید کاری برای غمِ نان می‌‌کردم. فرزند یک کارمندِ بازنشسته بودم که عمری را با شرافت زیسته بود و سرمایه‌ی اندکی را که داشت به‌پایم ریخته بود و حالا نوبت آن بود بارم را از دوش او بردارم و صلیبم را خودم بر دوش بکشم.
سودای مستقل شدن مرا به سمت بازار کار کشانده بود. راستش نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم و از کجا شروع کنم. تنها همدم من و تنها کاری که بلد بودم خواندن، نوشتن و زیستن در دنیای واژه‌ها بود. از بدِ زمانه، جغرافیایی که در آن ساکنم، به این چیزها بها نمی‌دهد.


در بحبوحه‌ی جستجو، یکی از دوستانم از من درخواست کرد برای تولید محتوا و کار در زمینه‌ی سئو، سری به شرکت‌شان بزنم. همین اتفاق، مرا به دنیای مارکتینگ، تولید محتوا و الگوریتم و این‌دست اصطلاحات کشاند. من این‌بار آلیسی شده بودم که در پی خرگوشِ گوگل راه افتاده بودم و در سرزمین جادویی واژه‌ها دوباره خود را پیدا کرده بودم.

تا یادم نرفته، بگویم: زیباترین و اصیل‌ترین هدیه‌ی پدر و مادر به فرزند، دانش و کتاب است. باقی بهانه است که ره گم نشود...

در جستجوی راهی برای شناختن، آموختن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید