خود ها
خود ها
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

خود ها...

تو یکی از این اتاقای تاریک ذهنت

یک خودی نشسته ک نمیخوای بدونی هست

وقتی خوابی میاد بیرون اروم از پشت پلکت

نگاه می کنه با دقت ب جسم خوابیدت

جنس بدنش از سایس

رو گردنبندش یه تیکه ی شکسته ی آینس درحال تابیدن

تا یکم نزدیک میشه بهت میزنی غلت

انگار داری روتو میکنی ب سمت تاریک تر

همه تو این قضین ی خودی تو ذهن بقین

انتخاب می کنن ببیننت یا که نه

ولی من تو تاریکی نشستم خیره ب آیینه تو دستم

از تیرگی سایه ها تنم سرد تصوریمم محو

نشستم منتظرتم

سایه ها رو سیاهن آینه ها مکمل هم

آینم میگیرم میزنم تنها ب دل شب

که تو تاریکی وجودم بشه حل

این آینه همسنگر من تو این مبارزش

تصویر معجون زهرآگین حس و حادثس

این آینس ک میزنم ب استنادش حرف

مهم ترین خلق انسان بعد از اختراع چرخ

با کلید این کلمه ها وا میشن قفل ها

ذهن بزرگ میخواد تصویر کبری

بین این همه رفیق و غریب و گمراه

ذهنت پیدا کن ت اجتماع خود ها


Bahram, khodha










بهرامآینه هاتصویر
برو ت دل ترست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید