خود ها
خود ها
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

طلسم

دست و پام بستس

تقلا میکنم

دست و پا میزنم

همه دارن من نگاه میکنن

"تفلی رو ببین افسردس"

"چقد ضعیفه"

"هرکی بود تا الان دیگ رها کرده بود"

"تو مشکل داری برا همین نباید اینجا باشی"

"باز فکر کشتن خودت اومده سراغت؟ آخی"

"نکنه میخوای جلب توجه کنی"

"اره جلب توجه! خودت رو ی قربانی نشون بدی همش همینه مگ نه؟ "

من افسرده نیستم

من فقط ی چیز میخاستم

خدام شدی و

خدارو میخاستم

سختت نیست ببینی خدات انقد تردت کنه؟

نمیدونستم تسلیم شدن چ شکلیه

فک کنم دیگ کم کم تسلیمت بشم.

میخوای همین یادم بدی؟

ک بشینم و ببینم و درد بکشم

و هیچکار نکنم

دست پام هنوز بستس

نشستم و نگاه میکنم به تن خستم

ب این زخما

شاید هدف از زندگیم همین بوده

درد بکشم و تو نگاه کنی فقط

شاید اگ دیگ دست و پا نزنم این زنجیرا زخمم نکنن

قبول کنم اسیرت شدم

همین میخوای مگ ن؟

باشه

تسلیم

ولی کاش هیچ وقت اون روز خودم رو توت نمیدیدم





































































جلب توجهدرد بکشمدست پامپام بستس
برو ت دل ترست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید