خود ها
خود ها
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

نیازی ندارم بهت

درحالی ک بغض راه گلوم بسته دارم مینویسم ک نیازی ندارم بهت درحالی ک مشتاقم ب دیدنت

مینویسم نیازی ندارم بهت چون از زجر دادن خودم خستم چون میدونم برا تو و بقیه این قضیه تموم شدس

فقط منم ک گیر کردم توش و این من خسته میکنه

همه راه ها رو امتحان کردم

دکتر رفتم

برق زدم ب سرم

مواد مصرف کردم

سفر معنوی رفتم

یوگا کار کردم

مدیتیشن کردم

پیش روانشناس رفتم

اگاهیم رو نسبت ب خودم و حهان اطراف بالا بردم بهترین تجربه های زندگیم تو این جند ماه رقم خوردن وچند روز بیش تر ب نتیجه تلاش هام نمونده

ی روزایی فکر میکردم فراموش کردم پذیرفتم همه جیو و میتونم بگذرم ازش ولی باز نیش زد ب تنم و دردت همه وجودم گرفت

پاکسازی کردم

و دوباره و دوباره و....

نمیدونم کی میخای تموم شی

شاید هنوز وقتش برام نرسیده

شاید اصن لازمه امشب با این درد بخوابم

گذشته ها ک گذشته دیگ (هرچند خاطراتت پیزم کرده)

آیندم هم ک میسپرم دست خدا زوری براش نمیزنم

بالاخره بیچارگانیم دیگ غیر اینه مگ؟

من ک همه تلاشم کردم...

ی شب دیگم با دلتنگی و استرس میخابم

تا ببینیم چی میش

بالاخره خودمم و خودم ، نیازی ندارم بهت...





نیازی
برو ت دل ترست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید