درحالی ک بغض راه گلوم بسته دارم مینویسم ک نیازی ندارم بهت درحالی ک مشتاقم ب دیدنت
مینویسم نیازی ندارم بهت چون از زجر دادن خودم خستم چون میدونم برا تو و بقیه این قضیه تموم شدس
فقط منم ک گیر کردم توش و این من خسته میکنه
همه راه ها رو امتحان کردم
دکتر رفتم
برق زدم ب سرم
مواد مصرف کردم
سفر معنوی رفتم
یوگا کار کردم
مدیتیشن کردم
پیش روانشناس رفتم
اگاهیم رو نسبت ب خودم و حهان اطراف بالا بردم بهترین تجربه های زندگیم تو این جند ماه رقم خوردن وچند روز بیش تر ب نتیجه تلاش هام نمونده
ی روزایی فکر میکردم فراموش کردم پذیرفتم همه جیو و میتونم بگذرم ازش ولی باز نیش زد ب تنم و دردت همه وجودم گرفت
پاکسازی کردم
و دوباره و دوباره و....
نمیدونم کی میخای تموم شی
شاید هنوز وقتش برام نرسیده
شاید اصن لازمه امشب با این درد بخوابم
گذشته ها ک گذشته دیگ (هرچند خاطراتت پیزم کرده)
آیندم هم ک میسپرم دست خدا زوری براش نمیزنم
بالاخره بیچارگانیم دیگ غیر اینه مگ؟
من ک همه تلاشم کردم...
ی شب دیگم با دلتنگی و استرس میخابم
تا ببینیم چی میش
بالاخره خودمم و خودم ، نیازی ندارم بهت...