دکتر شهریار خونساری
دکتر شهریار خونساری
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

سیر هنر و تبلیغ در تاریخ دین مسیحیت


نویسنده: شهریار خونساری –کارشناس ارشد پزوهش هنر- مقاله ارائه شده در همایش هنرو تبلیغ دین(مقاله برگزیده)

نشانی الکترونیکی:khonsari2000@gmail.com


"کسی که با دستانش کار می کند کارگر است

کسی که با دستها و افکارش کار می کند صنعت گر است

کسی که با دستها،افکار و قلبش کار می کند هنرمند است."

سنت فرانسیس آسیزی1

St Francis of Assisi-1

چکیده

اين مقاله به جايگاه هنر در تبلیغ دین مسیحیت مي‌پردازد و با توجه به گستردگی شاخه های دین مسیحیت سعی درطبقه‌بندي این آثار نموده و به بررسي آثاردر چارچوب فکری آن مذهب پرداخته تا مخاطب با اين مقوله آشنا مي‌گردد.تبلیغ در دین مسیحیت جایگاه ویژه ای دارد و با توجه به اینکه مسیحیت از دیدگاه های هنری که با دیدگاههای ایشان هماهنگ است حمایت می کند در طول قرن ها مجموعه عظیمی از آثار هنر مسیحیت بوجود آمده است که بجز جنبه تزیینی جنبه آموزشی و تبلیغی نیز داراست که در این مقاله این مساله مورد مطالعه قرار می گیرد.


Abstract;

This essay is about the role of Art in Christian Religion and because of extend of different groups of this religion the writer tried to classify these works, so that the audiences get familiar with this aspect. Mission in Christian Religion has a special place and considering that Christianity supports Artistic views that coordinates with Christianity measures, so many artistic products have been made. These products, despite its decorative part have educational and publicity effects which in this essay the writer tries to explain.

مقدمه:

هنر و دین، هر دو از ارزش های انسانی هستند و هنر مذهبی فصل مشترک ایندو محسوب می شود. هنر مذهبی، تمامی آثار هنری که در چارچوب اعتقادات مذهبی جوامع مختلف بوجود آمده را شامل می گرددوبصورت کلی مسیحیت از آثار طبیعت گرا استقبال می نماید و در قدم اول کارکردی تزیینی داردو هنرمنداز سمبل ها استفاده می نماید.

یعنی هنر مسیحیت همچون زبان‌هاي گفتاري مختلف، زبان مخصوص به خود را داراست كه تمثال‌ها، شمايل‌ها و نمادها وسيلة ارتباطي اين زبان هستند. اين نمادها فقط براي برانگيختن احترام بيننده به‌وجود نيامده‌اند. بلكه مسائل اساسي مسیحیت در آنها نهفته است نمادها، سمبل‌هايي هستند كه به كمك هنرمند مي‌آيند تا هنرمند بتواند با همكيشان خود ارتباط برقرار نمايد و یامسیحیت را تبلیغ نماید و از مسائل مهم در هنر مسیحیت، قدرت تعليم‌دهندگي اين رسانه است.

به‌طور مثال در قرون وسطي، بيشتر مردمي كه در اروپا زندگي مي‌كردند بي‌سواد بودند و توانايي داشتن كتاب مقدس و مطالعه آن را نداشتند وگروه بیشماری هنوز تحت تاثیر ادیان شرک امیزاجدا خویش بوده و درک دقیقی از مسیحیت نداشتند پس نقاشي‌هاي ديواري همچون كتاب مصور كودكان مي‌توانست به اين مردم آموزش دهد. پس بسياري از نمونه‌هاي هنر ديني به احساس بيننده كاري ندارد و به وظيفه خود كه تعليم بيننده است عمل مي‌نمايد.


بسياري از آثار مسیحیت به سفارش بزرگان دين و يا نذركنندگان ـ خلق شده است ولي گروهي از اين آثار پس از خلق آن مورد تأييد قرار نگرفته است. به‌طور مثال كليسايي در كشور دومينيكن در 1937 توسط هنرمنداني با آثاري تزئين شد كه با مخالفت رهبران كليساي كاتوليك مواجه گرديد به خاطر آنکه ايشان سبك مدرن داستان های مذهبی را بیان کرده بودند كه از نظر كليسا نمي‌توانست روح دين كه با سنت نمادها و تمثال‌ها شكل گرفته را به نمايش درآورد.

در عین حال در دوران معاصر تابلوي به صليب كشيدن سنت جان ساخته سالوادور دالي[1] را مي‌توان نمونه‌اي از آثارهنر مسیحیت دانست. ولي به ياد داشته باشيم كليسا يك مركز اجتماعي است كه ممكن است آن اجتماع به‌صورت كلي با نوعي از آثار هنر مذهبي موافق نباشد و يا حتي اين آثار را توهين به مذهب تلقي نمايد. در بسياري از فرهنگ‌ها حتّي زيبايي‌شناسي تحت تأثير نژاد اكثريت جامعه، ناخودآگاه با اثر مذهبي ارتباط برقرار مي‌نمايد. به‌طور مثال تصوير حضرت مريم و كودك در اروپا در چند قرن گذشته با چهره‌اي اروپايي به تصوير كشيده شده است در حاليكه براي مسيحيان پرو يا مكزيك هنرمند، حضرت مريم را هم‌نژاد ايشان به تصوير كشيده است.

براي درك كردن هنر مسیحیت بايستي ارتباط ميان ديدن و باور داشتن درك شود.

بسياري از بينندگان، خصوصيت آثار مذهبي را قدرتمند، بيداركننده، تأثيرگذار و ديني مي‌دانند ولي در طول تاريخ مسیحیت بسياري از اين تعاريف تغيير كرده است، زيرا تعريف هنر، هنرمند و حتي شئ زيبا در حال تغيير بوده است.

در دوران معاصر بیش از نیمی ازکلیسا های پروتستان از امکانات و فناوری های نوین همچون نمایش عکس، فیلم وگرافیک در درون ساختمان کلیسا بهره می برند. این در حالیست که کلیسای اورتودکس و کاتولیک از این رسانه های جدید استقبال نکرده اند. فیلم های مذهبی نیز از موفقیت هایی برخوردار گشته اند و به شهرتی جهانی دست یافته اند

هنر مسیحیت:پس از آنكه كنستانتين امپراطور روم در 311 ميلادي به مسيحيت گرويد و دين رسمي روم را مسيحيت اعلام نمود، هنر مسيحيت نيز شكل گرفت. در معماري مذهبي ايشان از نقشة ساختمان بازيليكا استفاده نمودند (تالاري مستطيل شكل كه در كنار دو طول آن، راهرو طراحي شده است) طبيعتاً هيچ مجسمه‌اي در كليسا وجود نداشت تا تداعي‌كنندة خدايان رومي باشد. ولي در مورد نقاشي آراء مسيحيان متفاوت بود. گروهي از ايشان نقاشي را از نظر بعد آموزشي آن مهم مي‌دانستند (همچون گرگوري كبير). اين گروه از مسيحيان بيشتر در قسمت غربي امپراطوري روم زندگي مي‌كردند. ناگفته پيداست اين نوع نقاشي بايستي چارچوب‌هاي مشخصي را دنبال نمايد و بايستي به ساده‌ترين بيان، داستان را بيان نمايد و از هر چيز كه باعث انصراف بيننده از داستان مي‌گردد حذف گردد. نمونة اين سبك آثار، موزائيك "معجزة پنج قرص نان و دو ماهي" است كه به سادگي يكي از داستان‌هاي مسيح را با سادگي تمام به نمايش مي‌گذارد اين اثر تفاوت اساسي هنر اين دوران در مقابل روم باستان را به نمايش مي‌گذارد و مسيح به‌صورت جواني بدون ريش به نمايش درآمده و تفاوت‌هاي اساسي با تصاوير مسيح كه عادت به ديدن آنها داريم وجود دارد.

در حقيقت كليسا به دنبال هنري واضح همچون هنر مصريان باستان بود با اين تفاوت كه هنرمند مسيحي ديگر توجه چنداني به طبيعت نداشت و سعي داشت هنري ماورايي در آثار خود ارائه دهد.

در اين ميان جدايي كه ميان روم شرقي با پايتخت بيزانس (استانبول فعلي) و روم غربي با پايتخت روم حادث شد دو نوع هنر متفاوت مسيحي را به‌وجود آورد. بيزانسي‌ها مخالف هر نوع بازنمايي طبیعت گرا در داستان‌ها و تصاوير ديني بودند و وظيفه خود مي‌دانستند تا اين تصاوير را نابود كنند به‌همين دليل ايشان را شمايل‌شكن مي‌ناميدند. در مقابل ايشان روم غربي به جنبة آموزشي و تبلیغی تصاوير اكتفا نكردند و به اين تصاوير تقدس بخشيدند

كليساي بيزانس نيز با توجه به قدرت تبلیغاتی آثار هنری با اندكي عقب‌نشيني اجازه دارد با پايبندي به اصول مجاز در نقاشي مسيحي، هنرمندان به بازنمايي مسيح يا حضرت مريم بپردازند. در اين سبك هنرمند آزاد بود در ترسيم لباس به پيروي از هنر كافران واقعيت طبيعي را به نمايش بگذارد ولي امر ترسيم صورت و دست آثار شباهت به موزاييك‌ها داشت. اين سبك در كليساي روم شرقي ادامه پيدا كرد و هنوز در شمايل‌هاي رومي (مسيحيان ارتودوكس) قابل مشاهده است.

در اينجا لازم است هويت مذهبي، ايده و باورهاي فردي كه اثر هنر مذهبي را شكل مي‌دهد بررسي نماييم. در مسيحيت ارتودوكس نمادها بيشتر توسط كشيش‌ها رسم مي‌گردند و اثر بدون نام خالق آن باقي مي‌ماند. زيرا آنها باور دارند زيبايي اين آثار از حقيقت سرچشمه مي‌گيرد كه بالاتر از فهم بشر است. هنرمند وظيفه دارد با روزه گرفتن، دعا كردن، اعتراف و شركت در مراسم عشاء رباني خود را پاك نمايد. تكنيك ساخت نيز كاملاً محدود و مشخص است. به‌طور مثال تكه‌اي از درخت غان، صنوبر، ليمو را انتخاب كرده میان آن را صاف كرده و كناره‌ها را به حال خود وامي‌گذارند. سپس آن را در محفظه‌اي قرار مي‌دهند تا از پيچيدگي و تغيير حالت چوب جلوگيري شود سپس قسمت صاف چوب با جسو[2] پوشانده مي‌شود تا رنگ‌ها بر روي آن طبيعي نظر برسند و آبي‌كه جسو با آن ساخته مي‌شود را دعا مي‌دهند. پس از نقاشي لايه‌اي محافظت كننده شفافي بر روي نقاشي كشيده مي‌شود سپس نقاشي دعا داده مي‌شود.

اگر در نقاشي نمادها و تأثير نقاشي رنسانس ايتاليا باعث گرديد هنرمندان آلمان و هلند همچون دورر و رامبراند در موضوعات مذهبي از پرسپكتيو خطي و سه‌بعدي استفاده نمايند در كليساي ـ ارتودوكس تغييري به‌وجود نيامد و نقاشان ارتودوكس همان شيوة سنتي خود را ادامه دادند. تنها چند هنرمند ارتودوكس بودند كه از مرزها پا را فراتر نهادند و به كشف دنياهاي جديد پرداختند يكي از ايشان تئوفانوس يوناني[3] نقاش شمايل و نقاشي ديواري بود. وي در دهه 1370 ميلادي به روسيه رفت. تكنيك ضرباهنگ قلم او عاري از جزئيات و همچون قلم نقاشان امپرسيونيست بود وي از قلم‌موهاي پهن و رنگ‌هاي زنده در آثارش استفاده مي‌كرد و گرچه در تكنيك، پيروي مقررات كليساي ارتودوكس نبود ولي همانگونه كه خودش مي‌گويد در تخيل روحاني وي اين تصاوير وجود داشته است. يكي ديگر از نوابغ اين سبك آندره ربلوف[4] دستيار جوان تئوفانوس است. ربلوف رنگهايي كه در آثارش به‌كار مي‌برد، صورتي كدر، طلايي رنگ‌پريده و لاجوردي حالتي از شفافيت دارد كه انگاري نوري از جهان معناست و با خطوط منحني چهره‌هاي زجركشيده شمايل را طراحي كرده است.


يكي ديگر از هنرمندان هنر مذهبي ارتودوكس، ال‌گركو[5] نام دارد. وي با ايده گرفتن از هنر كليساي كاتوليك شيوة جديد از سنت‌هاي فرهنگي را در هنر ارتودوكس به‌وجود آورد وي آتليةاي در زمينه نقاشي شمايل‌‌نگاري داشت و پس از مطالعه آثار هنر ارتودكس از نظر عملي و نظري از ديگر هنرمندان سبقت جست. در قرن شانزدهم ميلادي در شهر هراكليون (تحت حكومت ونيز) آتليه موفقي را مديريت مي‌نمود. اين شهر توليدكننده بزرگي در توليد آثار هنري مذهبي براي صادرات محسوب مي‌گرديد. به همين دليل آتليه‌ها هر دو شيوة متفاوت هنر ارتودوكس و كاتوليك را به‌كار مي‌برند.

هر چند كه تمثال‌ها در دين ارتودوكس كاربرد بيشتري دارند ولي ال‌گركو تصميم گرفت از هنر كاتوليك ايده برداشت نمايد و شاگردي اساتيدي همچون تيسين[6]و تينتورتو[7] را نمود. سپس در اسپانيا ساكن شد و تا پايان عمر در آن كشور باقي ماند. البته بسياري از نوآوري‌هاي وي مورد قبول و علاقة كليساي ارتودوكس واقع نشد. به‌طور مثال در يك تابلو جلادان از حضرت مسيح بالاتر قرار گرفته‌اند كه از نظر برخي اربابان كليسا اين مسئله توهين به حضرت مسيح بود.

يك نسل پس از ال‌گركو رامبراند (69 ـ1606 ميلادي) در خانواده‌اي پروتستان چشم به جهان گشوده. رامبراند خود باپتيست[8] بود و با همسرش كه مسيحي كالوينيست[9] محسوب مي‌گرديد ازدواج كرد. وي در جامعة شهري هلندي زندگي مي‌كرد كه اكثريت آنها پروتستان‌هاي طبقه متوسط بودند كه سنت‌هاي پيچيده كليسايي براي زندگي اجتماعي و همچنين هنر نداشتند. رامبراند در طول زندگي خود هشتصدوپنجاه اثر مذهبي خلق كرد كه بيشتر آنها در مورد داستان‌هاي انجيل است. وي براي آنكه بازار طبقه متوسط را به‌دست آورد به تكنيك‌هاي چاپ تيزابي روي آورد، آثار او هواخواهان زيادي در مذاهب مختلف مسيحيت داشت و آثار او كه متعلق به دوران باروك است فضاي آزاد مذهبي دوران خود را به نمايش مي‌گذارد. در حقيقت اصلاح‌طلبان بيشتر به ارتباط ميان خود فرد و خداوند تأكيد داشتند كالوينيست‌ها شناخت خدا را در انجام كار روزانه و ارتباطات افراد خانواده مي‌دانستند.

به‌همين دليل آثار رامبراند به بُعد انساني شخصیت حضرت مسيح مي‌پردازد و مسيح به‌عنوان يك انسان عادي در بسياري از آثار وي تصوير مي‌گردد.

در ميانه قرن نوزدهم گروهي از هنرمندان همچون ويليام هانت[10] سبك‌هاي پس از رنسانس را بسيار دور از صفات عالي بشر مي‌دانستند. گرچه آثار مكتوب از اين نقاشان كمتر وجود دارد ولي خود آثار، وجة پررنگ مذهبي ايشان را نمايان مي‌كند. اين گروه خود را نقاشان پيش رافائلي ناميدند، هانت در نامه‌اي اينگونه مي‌نويسد كه تمام زندگي وي عشق به حضرت مسيح است. وی در سفر به اورشليم ريشه‌هاي دين مسيحيت را مطالعه كرد كه تأثير بسزايي در آثار وي داشت. نقاشان پيش رافائلي وظيفه خود مي‌دانستند كه در احياء هنر پيش از رافائل تلاش نمايند و حقيقت در مقابل زيبايي در تفكر ايشان اهميت نداشت.

نقاشان پيش رافائلي اميد داشتند دوراني را به‌وجود آورند كه همچون دوران پيش‌ از رافائل هنرمندان، "افزارمنداني صادق با خدا" بودند. و در آثار خود به دنبال نمايش عظمت خداوند بودند و سعي مي‌نمودند هر چه مي‌توانند در آثار خود به واقعيت نزديك شوند. اين گروه در انگليس به‌وجود آمد و خود را زنده كننده "عصر ايمان" مي‌دانستند ولي آنقدر تناقض در آثار و ايده‌هاي ايشان وجود داشت تا نتواند به اهداف خود برسد و يكي ديگر از هنرمندان بزرگ اين سبك گابريل روستيّ[11] نام دارد. وي سعي داشت در خود ذهنيت نقاشان قرون وسطي را بپرورد و به‌دنبال حالات دروني اين هنرمندان و نه فقط تكرار تكنيك كار هنرمندان قرون وسطي يكي از زيباترين آثار وي تابلوي "بشارت" كه حس معنوي داستان بشارت به حضرت مريم به زيبايي حس مي‌گردد.

روم غربي در حدود سال پانصد ميلادي از بين مي‌رود و دوراني پر از آشوب و جنگ اروپا را فرامي‌گيرد كه پانصد سال ادامه مي‌‌يابد. در اين دوران هنر و معرفت در ديرها و صومعه‌ها حفظ مي‌گردد. گاهي روحانيون و فرهيختگان قدرتي در دربار مي‌يافتند كه از آن طريق سعي در احياء هنر مي‌نمودند كه به خاطر عدم ثبات در جامعه راه به جايي نمي‌برد و به‌همين دليل سبك هنري كه خصوصيات خاص خود را داشته باشد در هنر مذهبي اين دوران ديده نمي‌شود. در مقابل، اقوام وحشي همچون گوتها، واندال‌ها، وايكينگها و ... با قدرت جنگاوري خود اروپا را درمي‌نورديدند و هر چه در سر راه ايشان بود از بين مي‌بردند. هنوز هم در ادبيات غرب كلماتي همچون وانداليست[12] به معناي تخريب‌گر كاربرد دارد. اين اقوام عقايد خرافة خود را با مسيحيت درآميختند و تمثال‌ها و افسانه‌هايي در دين مسيحيت به‌وجود آمد كه ريشه در اين خرافه‌ها دارد.

در اين دوران هنر كتاب‌آرايي در بسياري از نقاط اروپا مورد توجه قرار گرفت و بي‌شك اناجيل لينديسفارن[13] اوج هنر كتاب‌آرايي اروپا مي‌باشد. در اين آثار شبيه‌سازي از طبيعت وجود ندارد و هنرمند در نقاشي‌هاي كتاب احساس خود را از موضوع نقاشي مي‌نمايد. در اين سبك پيام داستان مقدس اهميت دارد نه طبيعي بودن انسانها. در حقيقت در اين دوران، نقاشي نوعي نگارش تصويري داستان بود. پس از سقوط روم غربي و طي شدن پانصد سال با تغيير ديدگاهها در ميان بزرگان دين مسيحيت، سبك‌هاي رومي‌وار و گوتيك[14] يكي پس از ديگري نماينده هنر ديني آن دوران گرديدند.

بدون توجه به تكنيك ساخت كليسا‌ها در قرن سيزدهم، كليساهاي تاريك قرون وسطي جاي خود را به كليساي پر از نور در سبك گوتيك بخشيد. در اين كليساها با استفاده از پنجره‌هاي بزرگ و شيشه‌هاي معرق رنگين فضايي آسماني در برابر چشم مؤمنان شكل گرفت و درخشش درون كليساهاي گوتيك يادآور بشارت‌هايي بود كه به مسيحيان دربارة اورشليم آسماني داده بودند و درون كليسا همچون بهشت آسماني پر از رنگ و نور شده بود.

قبل از اين دوران، جمعيت اروپا بيشتر از روستاييان كشاورز تشكيل شده بود و ديرها و صومعه‌ها مركز هنر مذهبي بودند. در قرن دوازدهم و سيزدهم با مركزيت يافتن شهرها به‌عنوان مراكز تجارت، جايگاه ويژه‌اي يافتند. به‌همين دليل كليساي جامع هر شهر نمادي از قدرت و همچنين تفكر ديني آن شهر و در نتيجه هويت شهر بود.

در قرن پانزدهم ميلادي با رشد روزافزون شهرنشيني، ايتاليايي‌ها به‌دنبال شكوه از دست رفته روم باستان سعي در تجديد حيات هنر رومي كردند و دوران رنسانس[15] (به معناي تجديد حيات) ـ با آثار جوتوي نقاش و مطالعات معماري برونلسكي[16] آغاز گرديد. برونلسكي با استفاده از عناصر يوناني و رومي سبك جديدي در معماري به‌وجود آورد كه در نقشة كليساي سن پيتر روم از برامانته[17] معمار اين بلندپروازي كاملاً مشهود است اوج اين نقشه كه توسط پاپ ژوليوس دوم سفارش داده شده بود آنقدر عظيم بود كه كليسا براي تأمين منابع مالي مجبور به فروش آمرزش گناهان شد و اين آغاز جنبش اصلاح دين مسيحيت شد. تا آنجا كه لوتر[18] در آلمان و بسيار از بزرگانِ دين زبان به اعتراض گشودند. اوج دوران رنسانس با نام سه هنرمند ايتاليايي پيوند خورده است: لئوناردو داوينچي[19]، ميكل‌آنژ[20] و رافائل[21].

تابلوي شام آخر كه در سالن غذاخوري صومعه سانتاماريا دل گراتسية[22] ميلان، ساختة داوينچي يكي از شاهكارهاي هنر ديني است كه كاملاً واقع نماست. اين تابلو دربارة زماني است كه مسيح با يارانش مي‌فرمايد "يكي از شما مرا تسليم خواهد كرد" اين تابلو زماني را كه حواريون از اين سخن در شگفتي فرو رفته‌اند را نمايش مي‌دهد. همة حواريون و مسيح در يك طرف ميز ترسيم گرديده‌اند و فقط يهودا در تصوير خونسرد است. تركيب‌بندي اين اثر و تأثير آن بر بيننده بي‌نظير است.

مهمترين اثر مذهبي ميكلانژ نقاشي سقف نمازخانة سيستين[23]در واتيكان است. با قبول اين سفارش ميكلانژ آنقدر در اين كار غرق شد كه در مدّت چهار سال نقاشي سقف را به تنهايي به پايان رساند. شايان ذكر است كه عظمت اين اثر در تصاوير قابل درك نيست. اينجانب قبل از آنكه از نزديك اين اثر را كه به تازگي مرمت شده است مشاهده نمايم، آن را يك نقاشي شلوغ و بدون احساس مي‌دانستم. زمانيكه در واتيكان به نمازخانه سيستين وارد مي‌شويد بر روي تابلويي نوشته شده است مدّت توقف مجاز سي دقيقه. من به تمسخر به گروه همراه گفتم كمتر از پنج دقيقه ديدن اين اثر ارزش دارد ولي زمانيكه در نمازخانه قرار گرفتم بيشتر از چند ساعت محو تماشاي اين اثر بي‌نظير گرديدم.

انگاري جهان خلقت رازهاي سر به مهر خود را در مقابل ديدگان بيننده ظاهر مي‌نمايد. سقف از نقاشي داستانهاي مذهبي پوشيده شده است و يكي از زيباترين آنها داستان خلقت انسان است كه خداي پدر در ميان فرشتگان با عظمت خيره‌كننده با تماس انگشت دست خود روح را در بدن انسان مي‌دمد. اين تصوير با عقايد مسلمانان همخواني ندارد ولي با توجه به ديدگاه معنايي نمادها در هنر مسيحيت بايستي بررسي گردد تا عظمت آن دريافته شود. رافائل سانتي كه وي را به نام رافائل مي‌شناسيم يكي ديگر از نوابغ دوران رنسانس محسوب مي‌شود كه تابلوهاي حضرت مريم وي بي‌نظير است به‌دليل آنكه، سادگي، وقار و دلنشيني اثر كه از مشاهده كردن حضرت مريم بايستي به انسان دست دهد در آثار او وجود دارد.

در رنسانس ايتاليا، هنرمندان سه تغيير بزرگ در سبك خود داشتند اول بازيابي فرم‌هاي يونان و روم باستان و استفاده از آنها، دوم ژرفانمايي يا پرسپكتيو و سوم مركز قرار دادن انسان در جهان هستي.

دين پروتستان كه در جهت اصلاح دين مسيحيت به وجود آمد نمادهاي دين مسيحيت را نه تنها كم نكرد بلكه نوعي زيبايي‌شناسي تصويري جديد به‌وجود آورد كه در آثار دورر[24] و كراناخ[25] قابل مشاهده است.

پس از دوران رنسانس در تاريخ هنر دوره‌اي به‌نام باروك[26] وجود دارد كه گر چه تفاوت‌هايي با دوران پيشين دارد و بسيار از لحاظ سبك پراكنده است با حركت‌هاي اصلاحي ديني مرتبط است و به‌جز جنبة آموزشي-تبلیغی سعی در به‌وجود آوردن تجربه‌اي ديني داشت. در سالهاي اولية قرن هجدهم دوران روشنگري و عقل‌گرايي فلسفي و سبك رومانتيسم شروع به اصلاح و تغيير شيوه سنتي تفكر ديني نسبت به هنر و هنرمند در جهان غرب گرديد و هنر به‌صورت مكتب مستقلي مطرح مي‌گردد.

در قرن نوزدهم با رشد سكولاريزم و شك كردن به دين همچون يك ارزش و دين‌زدايي از جامعه، رابطه شكنندة دين و هنر بيشتر گسست تا به امروز . البته در هنر معاصر نيز نمونه‌هايي از هنر مسیحیت وجود دارد و يكي از درخشان‌ترين آنها كليساي ونس[27] و نقاشي‌هاي آن است كه ماتيس[28]در سال‌هاي پاياني عمرش به آن پرداخت. ماتيس را همگان با آثارش در اوايل قرن بيستم به نام سبك فوويستي مي‌شناسند. در دوران ميانسالي وي بسيار تحت تأثير هنر شرق و مخصوصاً ايران قرار گرفت. البته وي خود را نزديك به بوداييان مي‌دانست ولي از تكنيك هنر اسلامي در نمايش صورت حضرت مسيح استفاده كرد يعني به جاي صورت حضرت مسيح بوم نقاشي وي سفيد ماند.

نمونة ديگر هنر مذهبي معاصر كه به نمازخانة روتكو[29] مشهور است در 1965 توسط مارك روتكو نقاش سبك اكسپريونيست ـ انتزاعي به سفارش جان دِ منيل[30] در نمازخانه دانشگاه سنت توماس واقعه در تگزاس با 14 نقاشي تزئين شد. شايد اگر سبك اكسپرسيونيست ـ انتزاعي را نشناسيم تعجبي ننماييم. ولي اگر حداقل يكي از آثار وي را بررسي نماييم درك می شود تا چه حد اين نقاشي‌ها از سنت هنرهاي مذهبي مسيحيت به دور هستند.

روتكو در كشمكشي ميان تندخويي و افسردگي آثاري روحاني در هنر قرن بيستم خلق مي‌نمايد. پرده‌هاي نقاشي سطوحي بزرگ، تيره ولي داراي تن رنگي هستند. در اين آثار مي‌توانيم شدت افسردگي هنرمند را احساس نماييم. اين مسأله باعث خودكشي وي گرديد.

نتیجه گیری:

قرن هاست مسیحیت از هنر بعنوان وسیله ای برای وحدت بخشیدن میان مسیحیان ، آموزش و همچنین تبلیغ دین خویش بهره برداری مینماید. گرچه شاخه های مختلف دین مسیحیت هر کدام رویکرد خود را به مساله دارند ولی می توان گفت مسیحیت با توجه به نیاز های هر دوره و همچنین هر گروهی تغییراتی در هنر دینی خود بوجود آورده است. این انعتاف پذیری بگونه ایست که برخی آثار مدرن و پست مدرن نیز در مجموعه هنر های مسیحیت طبقه بندی می گردندو حتی برخی شاخه های دین مسیحیت ابزارها و فناوری های جدید را در خلق آثار هنری خویش بکار گرفته اند.

منابع:

฀A฀d฀a฀m฀s฀,฀฀ ฀D฀o฀u฀g฀,฀฀ ฀a฀n฀d฀฀ ฀D฀i฀a฀n฀a฀฀ ฀A฀p฀o฀s฀t฀o฀l฀o฀s฀-฀C฀a฀p฀p฀a฀d฀o฀n฀a฀฀ ฀(฀e฀d฀s฀)฀฀ ฀(฀1987)฀฀ ฀A฀r฀t฀฀ ฀i฀n฀฀ ฀R฀e฀l฀i฀-

฀g฀i฀o฀u฀s฀฀฀ S฀t฀u฀d฀i฀e฀s฀฀฀(฀N฀e฀w฀฀฀ Y฀o฀r฀k฀:฀฀฀C฀r฀o฀s฀s฀r฀o฀a฀d฀)฀.

฀A฀p฀o฀s฀t฀o฀l฀o฀s฀-฀C฀a฀p฀p฀a฀d฀o฀n฀a฀,฀฀฀D฀i฀a฀n฀a฀฀฀(฀e฀d฀.฀)฀฀฀(฀1995฀)฀฀฀A฀r฀t฀,฀฀฀C฀r฀e฀a฀t฀i฀v฀i฀t฀y฀฀฀ a฀n฀d฀฀฀ t฀h฀e฀฀฀ S฀a฀c฀r฀e฀d฀,฀฀฀r฀e฀v฀.฀฀

฀e฀d฀n฀฀฀(฀N฀e฀w฀฀฀Y฀o฀r฀k฀:฀฀฀ C฀o฀n฀t฀i฀n฀u฀u฀m฀)฀.฀

฀B฀e฀s฀a฀n฀c฀o฀n฀,฀฀฀A฀l฀a฀i฀n฀฀฀(2000)฀฀฀T฀h฀e฀฀฀ F฀o฀r฀b฀i฀d฀d฀e฀n฀฀฀ I฀m฀a฀g฀e฀:฀฀฀A฀n฀฀฀ I฀n฀t฀e฀l฀l฀e฀c฀t฀u฀a฀l฀฀฀ H฀i฀s฀t฀o฀r฀y฀฀฀ o฀f฀฀฀ I฀c฀o฀n฀o฀-

฀c฀l฀a฀s฀m฀฀฀( ฀C฀h฀i฀c฀a฀g฀o฀:฀฀฀C฀h฀i฀c฀a฀g฀o฀฀฀ U฀n฀i฀v฀e฀r฀s฀i฀t฀y ฀฀฀P฀r฀e฀s฀s฀)฀.

D฀e฀฀฀G฀r฀u฀c฀h฀y฀,฀฀฀J฀o฀h฀n฀฀฀W฀.฀฀฀(฀2001)฀฀฀C฀h฀r฀i฀s฀t฀i฀a฀n฀i฀t฀y฀,฀฀฀A฀r฀t฀฀฀ a฀n฀d฀฀฀ T฀r฀a฀n฀s฀f฀o฀r฀m฀a฀t฀i฀o฀n฀:฀฀฀T฀h฀e฀o฀l฀o฀g฀i฀c฀a฀l฀฀

฀A฀e฀s฀t฀h฀e฀t฀i฀c฀s฀฀ ฀i฀n฀฀ ฀t฀h฀e ฀฀฀S฀t฀r฀u฀g฀g฀l฀e฀฀ ฀f฀o฀r฀฀ ฀J฀u฀s฀t฀i฀c฀e฀฀฀ (฀C฀a฀m฀b฀r฀i฀d฀g฀e฀:฀฀฀C฀a฀m฀b฀r฀i฀d฀g฀e ฀฀฀U฀n฀i฀v฀e฀r฀s฀i฀t฀y฀฀

฀P฀r฀e฀s฀s฀)฀.

฀E฀l฀k฀i฀n฀s฀,฀฀ ฀J฀a฀m฀e฀s฀฀ ฀(2004)฀฀ ฀O฀n฀฀ ฀t฀h฀e฀฀ ฀S฀t฀r฀a฀n฀g฀e฀฀ ฀P฀l฀a฀c฀e฀฀ ฀o฀f฀฀ ฀R฀e฀l฀i฀g฀i฀o฀n฀฀ ฀i฀n฀฀ ฀C฀o฀n฀t฀e฀m฀p฀o฀r฀a฀r฀y฀฀ ฀A฀r฀t฀฀

฀(฀L฀o฀n฀d฀o฀n฀฀฀ a฀n฀d฀฀฀ N฀e฀w฀฀฀Y฀o฀r฀k฀:฀฀฀R฀o฀u฀t฀l฀e฀d฀g฀e฀)฀.

฀M฀o฀n฀t฀i฀,฀฀฀A฀n฀t฀h฀o฀n฀y฀฀฀(฀2003฀)฀฀฀A฀฀฀ N฀a฀t฀u฀r฀a฀l฀฀฀ T฀h฀e฀o฀l฀o฀gy฀฀฀ o฀f฀฀฀ t฀h฀e฀฀฀ A฀r฀t฀s฀฀฀(฀A฀l฀d฀e฀r฀ s฀h฀o฀t฀:฀฀฀A฀s฀h฀ g฀a฀t฀e฀)฀.

฀฀P฀a฀i฀n฀e฀,฀฀ ฀C฀r฀i฀s฀p฀i฀n฀฀ ฀(฀e฀d฀.฀)฀฀ ฀(2000)฀฀ ฀G฀o฀d฀l฀y฀฀ ฀T฀h฀i฀n฀g฀s฀:฀฀ ฀M฀u฀s฀e฀u฀m฀,฀฀ ฀O฀b฀j฀e฀c฀t฀s฀฀ ฀a฀n฀d฀฀ ฀R฀e฀l฀i฀g฀i฀o฀n฀฀

฀(฀L฀o฀n฀d฀o฀n฀:฀฀฀L฀e฀i฀c฀e฀s฀t฀e฀r ฀฀฀U฀n฀i฀v฀e฀r฀s฀i฀t฀ y฀฀฀P฀r฀e฀s฀s฀)฀.

฀V฀e฀r฀d฀o฀n฀,฀฀ ฀T฀i฀m฀o฀t฀h฀y฀,฀฀ ฀a฀n฀d฀฀ ฀J฀o฀h฀n฀฀ ฀H฀e฀n฀d฀e฀r฀s฀o฀n฀฀ ฀(฀e฀d฀s฀)฀฀ ฀(฀1990)฀฀ ฀C฀h฀r฀i฀s฀t฀i฀a฀n฀i฀t฀y฀฀ ฀a฀n฀d฀฀ ฀t฀h฀e฀฀

฀R฀e฀n฀a฀i฀s฀s฀a฀n฀c฀e฀:฀฀ ฀I฀m฀a฀g฀e฀฀ ฀a฀n฀d฀฀ ฀I฀m฀a฀g฀i฀n฀a฀t฀i฀o฀n฀฀ ฀i฀n฀฀ ฀t฀h฀e฀฀ ฀Q฀u฀a฀t฀t฀r฀o฀c฀e฀n฀t฀o฀฀ ฀(฀S฀y฀r฀a฀c฀u฀s฀e฀฀ ฀N฀Y฀:฀฀

฀S฀y฀r฀a฀c฀u฀s฀e฀฀฀U฀n฀i฀v฀e฀r฀s฀i฀t฀y฀฀฀P฀r฀e฀s฀s฀)฀.

[1]- SalvadorDali

[2]- gesso

[3]- Theophanes the Greek

[4]- Andrei Rublev

[5]- El Greco

[6]- Titian

[7]- Tintoretto

[8]- baptist

[9]- Calvinist

[10]- William Halman Hunt

[11]- Gabriel Rossetti

[12]- Vandalist

[13]- Lindesfarne (lindisfarne)

[14]- Goetic

[15]- Renassance

[16]- Filippo Brunelschi

[17]- Bramante

[18]- Luther

[19]- Leonardo Davinci

[20]- Michelangelo

[21]- Rafael

[22]- Santa Maria delle Grazie

[23]- Sistine Chapel

[24]- Albrecht Dürer

[25]- Cranach

[26]- Boroque

[27]- Vense

[28]- Matisse

[29]- Rothko

[30]- John de Menil

مسحیتدکتر شهریار خونساریهنر مسیحیتارتودکسکاتولیک
عکسها و نوشته های من، در بی حوصلگی هایم با شما زندگی کرده ام. مؤلف، پژوهشگر ، دکتری پژوهش هنر‌، کارشناس‌ارشد پژوهش هنر، ارتباطات برای توسعه و عکاسی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید