محدودیتهای روایتهای غالب در عکاسی(قسمت اول)
ماهیت فراگیر کلیشهها در رسانههای تصویری، بهویژه در عکاسی، یک مساله اساسی است. تصاویر، که اغلب به عنوان بازنماییهای عینی واقعیت تلقی میشوند، میتوانند به طور نامحسوس و گاهی آشکار، پیشداوریهایی در مورد گروههای مختلف اجتماعی را تداوم بخشند. این تقویت کلیشهها پیامدهای عمیقی دارد، بر ادراک عمومی تأثیر میگذارد، تصمیمات سیاسی را شکل میدهد و در نهایت به حاشیه راندن گروهی از باهمستان ها کمک میکند. ماهیت این تعصبات اغلب در تداوم ناخودآگاه آنها نهفته است و پرداختن به آنها را دشوارتر میکند.
یکی از مکانیسمهای مهمی که عکاسی از طریق آن کلیشهها را تقویت میکند، انتخابهای آگاهانه یا ناخودآگاه عکاس (زاویه عکاسی، نورپردازی، انتخاب موضوع و ترکیببندی) میتواند تأثیر عمیقی بر تفسیر بیننده از موضوع داشته باشد. به عنوان مثال، عکسی از یک انسان که از زاویه پایین و با نورپردازی پر کنتراست گرفته شده است، ممکن است ناخواسته حس برتری و قدرت ایجاد کند. برعکس، اگر از همان انسان از زاویه بالاتر و با نورپردازی ملایمتر عکس گرفته شود، میتواند حس همدردی را برانگیزد. این نشانههای بصری ظریف اما قدرتمند، درک بیننده را بدون تفسیر کلامی صریح شکل میدهند.

انتخابهای گزینشی موضوع نیز نقش مهمی ایفا میکنند. وقتی عکاسان عمدتاً بر تصاویری تمرکز میکنند که کلیشههای از پیش تعیین شده را تقویت میکنند، به بازنمایی تحریفشده و ناقص واقعیت کمک میکنند. به عنوان مثال، تصویرسازی مداوم از یک گروه قومی خاص، عمدتاً از طریق تصاویری که خشونت را به تصویر میکشند، ناگزیر کلیشههای مضر در مورد آن گروه را تقویت میکند. این تصویرسازی گزینشی، پیچیدگی تجربه انسانی را محدود میکند و افراد را به ویژگیهای منحصر به فرد و اغلب منفی تقلیل میدهد. این رویکرد به نوعی واقعیتهای چندوجهی یک جامعه را انکار میکند و بدنبال جایگزین کردن کلیشه هاست که نتیجه آن به حاشیه راندن واقعیت است.
در حقیقت فقدان بازنمایی متنوع در عکاسی مشکلساز است. وقتی عکسها در درجه اول افراد گروههای مسلط را به تصویر میکشند، در حالی که دیگران را به حاشیه میرانند یا کاملاً حذف میکنند، پیام قدرتمندی در مورد اینکه داستانهای چه کسانی مهم است و صدای چه کسانی شایسته شنیده شدن تلقی میشود، ارسال میکنند. فقدان بازنمایی، این ایده را تقویت میکند که جوامع خاص اهمیت کمتری دارند، کمتر دیده میشوند و در نهایت، ارزش کمتری دارند. این حذف صرفاً یک مسئله سهوی نیست؛
استیوارت هال در کتاب "بازنمایی" به این مساله پرداخته است. او به مخاطب نشان می دهد تعصبات سیستمی عمیقی ساختارهای اجتماعی وجود دارد و عکس ها هم در برخی اوقات تجلی بصری از نابرابری سیستمی را نمایش می دهد. این عکس ها نامرئی بودن جوامع به حاشیه رانده شده را تداوم میبخشد.
تاریخ عکاسی نمونههای بیشماری از این پدیده را ارائه میدهد. عکاسی قومنگاری اولیه اغلب جمعیتهای بومی را به شیوهای رمانتیک یا عجیب و غریب به تصویر میکشید، روایتهای استعماری را تقویت میکرد و کلیشههایی در مورد فرهنگ و شیوه زندگی انسان های تحت ستم را تداوم میبخشید. به طور مشابه، اغلب عکسهایی از آمریکاییهای آفریقاییتبار در ایالات متحده را به شیوههای غیرانسانی به تصویر میکشید، درک عمومی را شکل میداد و به تداوم نابرابری نژادی کمک میکرد. این تصاویر، اگرچه محصول زمان خود هستند، اما همچنان تأثیر ماندگاری دارند، درک معاصر را شکل میدهند و تعصبات تاریخی را تقویت میکنند.
اثرات این تصاویر کلیشهای بسیار گسترده است. آنها به تعصب، تبعیض و نابرابری اجتماعی دامن میزنند و این بازنماییهای منفی میتوانند نگرشهای عمومی و تصمیمات سیاسی را شکل دهند و منجر به رفتار تبعیضآمیز با گروههای خاص شوند.
ماهیت موذیانه تعصبات ناخودآگاه، مسئله را پیچیدهتر میکند. بسیاری از عکاسان، حتی آنهایی که نیت خوبی دارند، ممکن است به دلیل تعصبات ریشهدار اجتماعی، ناخودآگاه کلیشهها را تداوم بخشند. این تعصبات بر انتخابهای آنها تأثیر میگذارند، اغلب بدون اینکه خودشان متوجه تأثیر انتخابهایشان باشند. این امر نیاز حیاتی به خوداندیشی انتقادی و تلاش آگاهانه برای به چالش کشیدن و غلبه بر این تعصبات ذاتی را برجسته میکند.
رسیدگی به این موضوع نیاز به یک رویکرد چندجانبه دارد. اولاً، این امر مستلزم افزایش آگاهی عکاسان، ویراستاران و مصرفکنندگان رسانهها در مورد روشهای ظریفی است که کلیشهها میتوانند از طریق رسانههای بصری تقویت شوند. ثانیاً، این امر مستلزم تلاش آگاهانه برای ترویج تنوع و شمول در عکاسی است که طیف وسیعی از تجربیات و دیدگاههای انسانی را به نمایش میگذارد. ثالثاً، تحلیل انتقادی بازنماییهای عکاسی موجود بسیار مهم است و تداوم کلیشههای مضر را شناسایی و به چالش میکشد.
این تعامل فعال، روایتهای غالب را به چالش میکشد و افراد و جوامع را قادر میسازد تا هویت بصری خود را بازیابی کنند و با اثرات مضر بازنمایی کلیشهای مقابله کنند. هدف فقط جلوگیری از تداوم کلیشه نیست، بلکه ترویج فعال بازنماییهای مثبت و دقیق، پرورش فرهنگ بصری عادلانهتر است. این امر مستلزم تلاش مداوم، خوداندیشی انتقادی و تعهد جمعی برای به چالش کشیدن و از بین بردن تعصبات سیستمی در عکاسی و فراتر از آن است.
نامرئی بودن صداهای به حاشیه رانده شده در عکاسی صرفاً یک غفلت نیست؛ بلکه یک مسئله سیستماتیک است که ریشه در تعصبات تاریخی دارد. روایتهای غالب، که اغلب منعکس کننده دیدگاهها و تجربیات افراد در موقعیتهای قدرت هستند، همان تصویری که ما از طریق آن به جهان نگاه میکنیم، شکل میدهند. این امر یک سلسله مراتب بصری ایجاد میکند که در آن داستانهای خاصی تقویت میشوند در حالی که برخی دیگر به طور سیستماتیک خاموش میشوند، یا حتی به طور کامل پاک میشوند. این خاموشی همیشه عمدی نیست؛ بلکه اغلب پیامد ظریف تعصبات ناخودآگاه است که در ساختارهای اجتماعی ریشه دوانده.
جوامع به حاشیه رانده شده اغلب فاقد منابع مالی، مهارتهای فنی و حمایت لازم برای ایجاد و انتشار روایتهای خود هستند. نتیجه، چشماندازی بصری است که به طور گسترده توسط روایتهای غالب شکل گرفته و تصویری تحریفشده و ناقص از جهان ایجاد میکند.
اغلب ویراستاران، کیوریتورها و صاحبان گالری و هر کس که عکسها را انتخاب و به نمایش میگذارد، دارای تعصبات ضمنی هستند که انتخابهای آنها را شکل میدهد. آنها ممکن است ناخودآگاه تصاویری را که با روایتهای غالب همسو هستند، ترجیح دهند. این گزینش گزینشی، صدای افراد در حاشیه را خاموش میکند. همین عمل انتخاب تصاویری که "شایسته" مصرف عمومی تلقی میشوند، روایتهای خاصی را بر روایتهای دیگر ترجیح میدهد.