نوشته دکتر شهریار خونساری
ياسوماسا موريمورا[1]هنرمند ژاپني متولد 1951 در اوزاكاست و در تاريخ 1978 از دانشگاه دولتي توكيو در رشتة هنر فارغالتحصيل شد. موريمورا با مجموعة«تاريخ هنر» خود را به جهان هنر شناساند. موريمورا در دورهاي به دنيا آمد كه ارتباط ژاپن و غرب به دليل جنگ جهاني دوم بسيار نزديكتر بود. او كه در كودكي با فرهنگ ذن بوديسم آموزش ديده بود و فرهنگ غربي را در جامعة خود تجربه كرده بود در آثار خود شرق و غرب را به نقد ميكشد. او در كنار فرهنگ ژاپني خود فرهنگ جديد را جذب كرده و خود را با اين واقعيت وفق ميدهد. فضاي آثار او بيشتر به پرفورمنس نزديك است تا عكاسي(همانگونه كه وي خود را عكاس نميداند) او يك جاعل تاريخي است. آثار او سوالاتي دربارة هويت ،جنسيت و فرهنگ را مطرح مي كند. او تصاوير معروف را دوباره سازي مي كند و به وسيلة كامپيوتر صورت، دستها و بعضي اوقات بدن خود را در اثر قرار مي دهد. در آثار موريمورا دو مجموعه داراي اهميت بيشتري هستند مجموعه «تاريخ هنر» و مجموعه «بازيگران» كه در اين مقاله به آنها پرداخته خواهد شد. در مجموعة تاريخ هنر آثار او ساده نيستند. بدن موريمورا واسطهاي براي شكستن قوانين تصويري هنر غرب كه از رنسانس به وجود آمده، ميشود. او خود را درگير اثر هنري مي كند. شخصاً خود را وارد تصوير ميكند و اثر خود را خلق مي كند و با از خودزدايي و جعل هويت شكل فرهنگي جديدي به آن ميبخشد. او به خوبي ريشههاي هستي شناسي و تاريخي تابلوهايي را كه براي دوبارهسازي انتخاب ميكند، ميشناسد. تمامي آثار در ابعاد بزرگ و با استفاده از رنگهاي اشباع شده مي باشند، تا بيشتر به نقاشي شباهت داشته باشد. او در اين آثار تمامي تكنيكها را از قبيل استفاده از كامپيوتر، گريم، لباسها به كارگرفته تا اثرش شبيه كولاژ نشود و در كنار تكنيك بالا به تمامي ريزهكاريها اهميت داده است. حال براي آنكه بيشتر با فضاي اين آثار آشنا شويم به توصيف چند اثر از اين مجموعه ميپردازيم.
اثري است كه بر پاية داستان جوديت[2]و هلوفرن[3]دوباره سازي شده است. در حالي كه مفهوم داستان، لباسها و اشياء غربي هستند، تصوير مرد ژاپني بيننده را شوكه مي كند. در جوديت و قرباني گردن زدهاش ظاهر ميگردد و در اثر دوم جوديت مادر جوديت و قرباني اش با اشياءگوناگون جايگزين مي شود به طور مثال سر هلوفرن با يك سيبزميني و گردنش با يك تكه گوشت استيكي جايگزين مي شود و در همان حال صورت جويت با يك ماسك كاملاً از برگهاي كلم سبز روشن پوشيده شده است. در اين تصوير بيننده با عدم قطعيت در موضوع مواجه مي شود و اين مسئله باعث التهاب او مي گردد. موريمورا خود را در پشت يك تصوير احمقانه پنهان كرده است. ولي در زير اين وانمودي، جزئيات زيادي قرار دارد. تم مذهبي تصوير و بكاربردن سبزيجات و سيبزميني و صورت ژاپني در تصوير بازسازيشده باعث ميشود با شوخي و لودگي، دو فرهنگ شرق و غرب به يكديگر بپيوندند. در حقيقت موريمورا در بهبازيگرفتن تفكر غربي و انعكاس فرهنگ شرقي سعي دارد كه يك اثر هنري پست مدرن و دو ريشهاي ايجاد كند. بدن او وسيلهاي است تا خصوصيت شرقي به نشانه هاي هنر غربي منتقل شود و اين كار دلالت ضمني با اشتغال قسمتي از تصوير غربي توسط شرق دارد كه در پايان فرهنگي جديد برگرفته از شرق و غرب بوجود ميآيد او ابتدا تصويري را انتخاب كرده كه در دو فرهنگ داراي معناست و سپس به شيوهاي مبتكرانه زمينههاي غربي و ژاپني را به هم آميخته است. او در اين اثر تفسيري از غرب و در عين حال مجذوبيت خود به فرهنگ غربي را نشان ميدهد. او يك غرب خيالي را با زمينة شرقي خود ميسازد يعني هنر شرقي برگرفته از هنر غرب كه قسمتي از آن مديون اقتصاد و ثروت و تكنولوژي ژاپن است. در حال حاضر هنر ژاپني برگرفته از كلية فرهنگهاي جهان ميباشد كه همه درهم آميخته و به صورت يك مجموعه به جهان عرضه ميشود. مجسمههاي رومي و يوناني، سينماي هاليوود، هنر رنسانسي، معماري مدرن، همه و همه به هم آميختهاند تا ژاپن جديد را شكل دهند. فرهنگ نوين ژاپني ميتواند هر چيزي از هر جاي دنيا به عاريه گيرد و متعلق به خود كند همان گونه كه در تابلوي جوديت2 اين كشش به فرهنگ غرب ديده مي شود البته اين مسئله در تمامي زمينههاي صنعت و معماري، مد و سياست ديده ميشود در اينجا مسئلة هويت مطرح ميشود: ژاپني بودن چه معنايي دارد؟ آيا ژاپن هم بر هنر غرب تاثيرگذار بوده است؟ نخست هنر و تفكر ژاپني(در كنار ديگر جنبه هاي هنر آسيايي) با چاپهاي چوبي در حدود يك قرن بر هنر غربي تاثير گذاشت. اما خود اين هنرمندان ژاپني نيز توسط نقاشاني كه به ژاپن سفر كرده بودند تحت تاثير هنر غربي قرار گرفته بودند! ولي فضاي تصوير و تركيببنديهاي بينظير اوكيوئهها كه بسيار پيشرفته و ماهرانه بود و همچنين در سنتهاي پرسپكتيوي رنسانس جاي نميگرفت بر هنرمندان پيشروي غرب همچون امپرسيونيست ها تاثير تعيينكنندهاي گذاشت. پس از جنگ جهاني دوم هنر غربي در كنار تكنولوژي غرب به ژاپن وارد شد ولي در كنار آن بايستي در نظر داشت كه تمامي هنرمندان ژاپني حتي در فضايي نفس مي كشند كه انديشه هاي سنتي دربارة زمان و مكان حكمفرماست پس شهرهاي ژاپن همچون آگهي ها، كوكاكولا و مكدونالد را در درون فضا و زمان سنتي جاي داده. در اين فضا موريمورا به دنبال هويت ژاپني خويش است. در فضايي كه هنرمندان را تشويق ميكند به سمت و سوهاي جديد بروند. او درونيات خود را در پس اين بازسازيها و در درون سوژههاي متفاوت خود، جمع مي كند تا بازسازي ها و در درون سوژههاي متفاوت خود جمع مي كند تا با زباني متفاوت فرديت خود را ثابت كند. در اينجا لازم ميدانم به عكس بازسازيشدهاي از سالوادوردالي اشاره نمايم. در اين تصوير دالي در صورت و لباس يك سامورايي در حالي كه نشسته و به شمشير خود تكيه كرده است و در مقابلش سر خود كه در يك كاسه قرار گرفته است به تصوير كشيده شده. شايد اين تصوير نشان دهد كه در قرن 19 و 20 هنر غرب و شرق تا چه اندازه بر يكديگر تاثير گذاشتهاند. موريمورا خود را به لباس انسان غربي در ميآورد و دالي به خود جامه سامورائي ميپوشاند و هر دو داستان تصويري مشابهي نقل ميكنند.
اثر بعدي بازسازي المپياي مانه[4]است. خود اثر اصلي در زمان خود يك رسوايي به شمار آمد و شوك شديدي به جامعه پاريس آن زمان وارد كرد. به حدي كه توصيه شده بود كه زنان باردار اين تابلو را مشاهده نكنند چون زن لميده اي كه به همراه خدمتكار سياه پوست شباهتي به المپيا و فضاي اساطيري آن ندارد بلكه تداعي كنندة زني روسپي در پاريس است كه احساسات جنسي بيننده را تحريك ميكند و نگاه خيره او را با نگاه خيره پاسخ ميدهد. حال بدن برهنه مرد آسيايي به بيننده زل ميزند و در حالي كه تمايل همجنسخواهانه مردانه را بيدار ميكند با نگاه خيره خود اجازه نميدهد كه هدفي آسان براي چشم چراني باشد. قدرت هر دو اثر در شكستن يك تابوي اجتماعي با نگاه خيره بازيگر مي باشد. او بيشتر از تمايلات همجنس خواهانة خود حمايت مي كند و اغتشاشي در نگاه بيننده ايجاد مي كند و در كنار آن با ايفاي نقش مستخدم سياه پوست، هويت نژادي خود را نيز به زير سوال ميبرد و سنت را به نقد مي كشد. او در اين تصوير به جاي دو زن قرار مي گيرد و از محروميتهاي خود به عنوان يك آسيايي كه در تاريخ بي اهميت و گمنام است سخن ميگويد. وي خود را به «ديگران» تحميل مي كند و دربارة نژاد و جنسيت خود از ايشان ميپرسد. او در اين اثر از سينه مصنوعي استفاده نكرده(در حالي كه در بازسازي مرلين مونرو از سينه مصنوعي استفاده ميكند) و بر روي جنسيت مرد تاكيد دارد، يك مرد آسيايي كه جواب نگاه خيره بيننده را با چشماني بادامي ميدهد، او از ابهامي كه در آثارش به وجود مي آورد نهايت استفاده را ميكند بين عكس و نقاشي، بين گذشته و حال، بين كپي و اصل، بين مرد و زن و همه اينها باعث ميشود بيننده بي ثبات شود و در ذهن او سوالاتي ايجاد گردد واقعيت يا خيال؟ جنسيت؟ هويت؟ نژاد؟ او از قدرت نقاشي اصلي مطلع است و در لفافه به بوالهوسي بيننده اشاره مي كند و بيننده را در اين جرم همدست خود ميكند. موريمورا با قدرتي كه در قرارگرفتن در اين وضعيت بدست آورده اشتياق به همجنسگرايي خود با بدستآوردن هويت جديدي به كمك جايگزينشدن به نمايش ميگذارد. ميل به جايگزينشدن در تصوير، تقليد و تسمخركردن، حاضر در همهجابودن مسائلي را مطرح ميكند به هويت قسمتي از جامعه بازميگردد. هويتي كه ممكن است تحت فشار رسانه ها خود غيرواقعي و گمراه كننده شود. او از نگاه خيره مردانه خود به نقد روابط زن و مرد نشسته است. البته تغير جنسيت در هند و فرهنگ ژاپني مسئله غريبي نيست چون از ديرباز مردها ايفاگر نقش زنان در كابوكي بودهاند، پس او با تغييرشكل دادن يك ايده يا اثر به آفرينشي جديد دست مي زند و از جنسيت مردانه و همجنسخواهي خود دفاع ميكند و از مرزهايي كه سيندي شرمن قبل از او به آنها رسيده بود عبور ميكند و سوء استفاده از جنسيت مرد را در فرهنگ جهان مطرح ميكند. او در عين حال كه نياز به ديده شدن دارد و هوشيارانه تمايزات در فرهنگ و تفكرات خود را با جامعة غربي نشان ميدهد در جستجو بين خود عمومي و خصوصي است و همين مسئله باعث ميشود تصوير بازسازي شده داراي نفوذ و قدرت شود. اين قدرت قسمتي از بازسازي المپياي مانه بدست آمده كه خود اجرايي از سه پيكره يونان باستان است. پس خود مانه نيز يك نوع بازسازي انجام داده است به مانند اينكه دست نوشتهاي به دليل گذشت زمان كم رنگ و در قسمتهايي پاك شده و بر روي اين متن، دست نوشتهاي ديگر توسط هنرمندي ديگر نوشته شده باشد.
اثر موناليزا نيز توسط موريمورا دوبارهسازي شده است. ميتوان گفت بيش از 100 دوبارهسازي از اثر لئوناردو داوينچي وجود دارد كه معروفترين آنها موناليزاي مارسل دوشان است. مارسل دوشان نيز همچون موريمورا خود را در تابلوي موناليزا بازسازي ميكند تا اثري دادائيستي خلق كند و مناظرهاي قوي با قوانين تاريخ هنر و فرهنگ صنعتي اروپا به راه انداخت و با تعبيراتي مضحك گروتسك وار و حتي هتاكانه به قوانين اجتماعي و هنر غرب يورش برد و بين تاريخ هنر و فرهنگ معاصر زمان خود رابطه اي كنايه آميز بوجود آورد. يك جعل تاريخ هنر كه شايد جرقه هاي اوليه آثار موريمورا را شكل داد. در آثار مارسل دوشان نيز جنسيت مطرح ميشود و حتي با قراردادن خود به جاي يك زن در موناليزا تداخل جنسيت نيز مطرح ميشود كه با يك شوخي پيشرفته فرهنگي هنرمند در مقابل بيننده به اين مسائل گريزي ميزند و واقعيت نامطمئن زمان خود را كه با قوانين اجتماعي ناسازگاري دارد به روي صفحه ميبرد ولي در اثر موريمورا با وجود تمامي اين مزيتها به خاطر چشمان بادامي فاصله مبهم دو فرهنگ ژاپني و غرب نيز احساس ميشود. او ستايشي محبتآميز به هنر غرب نشان ميدهد در حالي كه دوشان اينگونه به اثر خود نمينگريست پس نمي توان گفت موريمورا يك نقد منفي در اين اثر ارائه داده است بلكه وي ميخواهد با تجليل از اين اثر آن را كشف كند و متعلق به خود كند و به جاي اينكه ترسان در گوشهاي بايستد، به داخل رسوخ كند و آن را بشناسد. هويت جنسي، سوژههاي زيادي به هنرمندان معاصر داده است. براي بيان اين مسائل عروسك باربي يكي از موفقترين اشياء است، تصوير كليشه اي كه باربي ارائه مي دهد توجه به فرهنگ عوام غربي دارد كه حالت دفاعي بالقوه بيننده را ميگيرد و نوعي پريشان خيالي به بيننده منتقل مي كند.
اثر «دختر تاريخ هنر»(1989) تصوير بازسازي شده «شاهزاده خانم» ولاسكوئز است كه در دهة (1650) نقاشي شده است موريمورا به وسيله كامپيوتر تصوير صورت و دست خود را به نقاشي منتقل نموده است. او با دقت و مهارتي بالا كالبدي را براي جسم خود انتخاب نموده است. يك كالبد توخالي كه واقعيتي را به صورت مصنوعي و ساختة ذهن او تغيير مي دهد. در تصوير اصلي دختري موقر به صورت نشسته نقاشي شده است در حالي كه در اثر موريمورا با عجوزهاي برخورد ميكنيم كه به صورت كامل خودشيفته است و داستاني سطحي را به نمايش درميآورد. اين اثر بيشتر به يك بازي نزديك است تا بيان يك داستان آموزشي. اين اثر ايدههايي از هويت را مينماياند. اثر به حقيقتي ساده، مبتدل و عوامانه تغيير شكل يافته، با انتخاب نام «دختر تاريخ هنر» نيز به اين مسئله كمك ميكند. دختري كه پدر او تاريخ هنر است يا با نگاهي ديگر پدر تجديدنظر كنندة تاريخ هنر ميباشد تاريخ هنري كه از نو نوشته ميشود و ايجاد اين مجاورت فرهنگ، معاني پيچيده و مشترك و مشخصه هاي دو فرهنگ را در جامعة معاصر بيان و نقد مي كند. او هم همچون مارسل دوشان در راه اسطورهشكني قدم مي گذارد و جنسيت خود را به عنوان مرد در لباس زنانه به زير سوال ميبرد و در پايان بين عشق و نفرت، هنر و زندگي معاصر بيننده را آزاد ميگذارد تا انتخاب كند.
اثر «بازي با خدايان در شب» در سال 1991 ميلادي به تصوير كشيده شده است، و دوبارهسازي نقاشي كرناخ به نام «مسيح بر صليب» به سال 1503 ميلادي ميباشد. موريمورا تصوير خود را در كسوت دو كودك دختر و پسر در ميان عكس مونتاژ كرده است. اولين سوالي كه در ذهن بيننده مطرح ميگردد آن است كه چرا موريمورا خود را به صليب نكشيده است و همچون يك توريست كه به ديدن فرهنگ غربي آمده دوربين بدست در ميان باربيهاي به صليب كشيده شده قدم ميزند؟ تصوير اين توريستها، تصوير ژاپنيهايي كه غربيها در خاطر خود ثبت كردهاند ،توريستهايي كه از هر شيء و موجودي عكس ميگيرند، تجسمي كه در فيلم هاي تلويزيوني و سينمايي نيز به تصوير كشيده شده است. توريست هاي موريمورا تصويرسازي هاي كتاب هانسل و گروتل را به ياد مي آورند و حالت گم گشتگي به اين دو بخشيدند. گرچه زمينه اثر مذهبي است ولي در اثر بازسازي شده اين معنا از دست رفته و با وجود اشياء مصرفي در جامعه سرمايهداري و لذت و ميلي كه به مصرف كردن وجود دارد. باربيها نشانهاي از اين فرهنگ هستند و گرچه چشمان بادامي اين اثر بازتابي از مغايرت شرق و غرب نيز هست ولي او ديدگاه شخصي خود را با اثر وفق داده تا خالقي حاضر در همه جا گردد و علت بقاي اين آثار در تاريخ هنر را پيدا كند و به اين دليل نيروهاي اين آثار را فراميخواند. در اين راه از جعل هويت به عنوان منشاء اثر خود و تلفيق خود در درون يك ظاهر غربي نيز رويگردان نيست، حاضر است دست و صورت «اينفانتا» را با صورت و دست چروكيدة خود عوض نمايد و ارزش تاريخي، ثبات جنسيت و خود هنرمند ژاپني را به زير سوال برد و يك خرده هنر از هويتي كه وابسته به اسطوره اصلي است بيافريند.
مجموعة بازسازي آثار فريداكالو به نسبتا متاخرتر است. مي خواهم در اين قسمت به سخنان خود موريمورا دربارة اين آثار اشاره نمايم تا نظر خود او را در مورد اين آثار نيز بدانيم.
او در مصاحبه مرد هزار چهرة ژاپن كه در تاريخ 8/6/2001 در مجلة نيوزويك بينالمللي توسط بابك دهقان پيشه انجام شده است دليل اين انتخاب را دربرداشتن تمامي جنبه هاي زندگي در آثار فريداكالو است «عشق، شادي و لذت، رنج و بيماري كه كالو به حالتي خشمانه بيان ميكند او ميگويد: بينندگان فكر مي كنند سلف پرترهنگاران از در معرض گذاشتن خود لذت ميبرند ولي من از اين كار متنفرم و چون از آن متنفرم، پس انجامش ميدهم». نورهاي ملايم و سايه هاي بعدارظهر و گلها و پرندگان مصنوعي به جاي گل و پرندگان واقعي قرار ميگيرد و حالتي اسرارآميزتر به اثر او ميبخشند. او به عنوان يك منتقد به نقد مينشيند. او اين بار به جاي زني مينشيند كه پس از يك حادثه ترامورا نتوانست بچهدار شود و نامزد خود را از دست داد و پس از آنكه براي التيام آلامش به نقاشي روي آورد با ريورا نقاش ديواري بزرگ مكزيكي ازدواج كرد زجر بيشتري متحمل شد. حال براي اين زن ديگر خشنودنمودن ديگران و آلت دست بودن معنايي ندارد و تمامي دردها و شاديهاي خود را در نقاشيهاي خود عرضه مينمايد و به دنبال خود خويش نقاشي ميكند. پس موريمورا با حالتي متفاوت از گذشته خود را به جاي فريدا قرار ميدهد. آن چشمهاي بادامي تا حدودي با چشمهاي فريدا منطبق ميشود و اين بازتوليد ناپايداري جهان را به مسخره مي گيرد و موريمورا و فريدا هويتي به هم پيوسته پيدا مي كنند و تجربه ديدن اصل اثر را تكرار مي كند. در آثار اين مجموعه موريمورا عكس و نقاشي (كه حالتي آشتيناپذير دارند) را به كار برده است. زيبايي نيز كه در آثار هنري معاصر كمتر مشاهده مي شود در اين آثار پيداست. او حتي از سطح دوبعدي نيز خارج ميشود و پرفورمنسي را بوجود ميآورد به نام «يك ديالوگ دروني با فريدا كالو». در اين اثر موريمورا يك كت براق به تن كرده و يك سينتي سايزر مينوازد پس از مدتي روح فريدا با موسيقي احضار ميشود روح فريدا، موريمورا است كه آرايشي غليظ نموده است.
فريدا عبارات اسپانيولي بيمعني تكرار ميكند و پس از مدتي كمكم محو ميشود و موريمورا ميماند.
پرفورمنس تداعي كنندة اين جمله از كتاب پيدايش[5]است كه مي گويد: بدنهاي آنها در آرامش مدفون شده است اما نامهاي آنها تا ابد زنده است.
در مجموعة دوبارهسازي بازيگران سينما و خوانندگان وجه ديگري از جامعة غربي مطرح ميشود. وجهي كه به مردم عادي نزديك است نه طبقة فرهيختة جامعه. در اين مجموعه آثاري بازسازي ميشود كه هر كسي مي تواند ايشان را به عنوان قهرمان اسطوره اي خود بپذيرد. عكس هاي آنها بر روي كاغذ روزنامه اي چاپ شده و خاطراتي را در ميان همعصران خود بيدار ميكند . در نگاهكردن به اين آثار اطلاعات قبلي چندان اهميتي ندارد چون اگر در زمان اين بازيگران زيسته باشيم، ناخودآگاه به خوبي با ايشان آشنا شدهايم حتي وقتي صحبت از مرلين مونرو ميشود، جوانان عصر حاضر نيز او را به خوبي ميشناسند و خريد پوسترها و عكس هاي او هنوز باب روز است. آنها اسطورههاي جامعة عصر خويش بودهاند و حتي ايشان بالاتر از زمان به زيستن خود در خاطرات جامعه ادامه ميدهند و براي پذيرفتن اين اسطورهها تبليغات سنگيني صورت گرفته است، تا مورد قبول بيننده قرار گيرند و علاقه اي ايجاد شود، همه مي دانند اغلب اين تصاوير غيرواقعي است ولي از ستايش بيننده نسبت به آنها كم نميشود.
بسياري از مجلهها، آگهيهاي تبليغاتي و فيلم هاي تلويزيوني و سينمايي بدون توقف دربارة آنها برنامه ميسازند. در اين آثار مانند چاك كلوز[6]كه با نشان دادن تمام خلل و فرج هاي پوست صورت در آثاري بزرگ، كالبد بيروني موضوع را فاش ميكند، آنها نيز همچون يك پاپاراتزي هويت بيروني بازيگران را به نمايش ميگذارند و پس از مدتي انگار اتفاقي نيافتاده است، سراغ بازيگر ديگري ميروند.
هميشه اين رسانهها مملو از بازيگران زيبايي هستند كه انگار ماسك بر چهره دارند و مورد ستايش جامعه و مخصوصاً نسل جوان هستند.
در اين هياهو موريمورا در هر دو جنسيت مرد و زن (البته بيشتر زن) در صحنه ظاهر ميشود در قدم اول خواستة او با مجموعة تاريخ هنر يكي است يعني طرح سوال دربارة جنسيت، نژاد و هويت. اما تكنيك او كمي تغيير مي كند ديگر فضا كاملاً بعد عكاسانه يافته است و در بعضي اوقات از عكس سياه و سفيد چاپ ژلاتين نقره استفاده ميشود. وجه شهواني آثار بسيار بالاتر از مجموعة تاريخ هنر است و حس لذتي كه از واقعيت به بيننده انتقال مييابد شباهت به ديدن اثر دارد. حتي در بعضي آثار اگر ندانيم موريمورا مرد است او را به عنوان يك زن مي پذيريم. در اين مجموعه موريمورا ريشه هاي هويت خود را در ميان بازيگران درجه دو[7]مي جويد و با تجديدنظري كه اتفاق مي افتد، فرهنگ ژاپني را در اين آثار جايگزين مي كند. البته اين مسئله آنقدر در دنياي غرب، غريب نيست. هنوز در چند باشگاه (حتي در شرق) خوانندگاني هستند كه با هيبت الويس پريسلي تصنيف هاي او را ميخوانند و تعدادي از زنان نيز خود را همچون مرلين مونرو گريم مي كنند. حتي خوانندة معاصر پاپ مادونا نيز در بعضي از اجراهاي خود به شكل مونرو درآمده است، ولي موريمورا از خود عكس ميگيرد و با كيفيت عالي و در ابعاد بزرگ ارائه مي دهد. او از بكاربردن تكنيكهاي كامپيوتري، مو و اندام مصنوعي نيز ابائي ندارد، تا در آثار خود فضايي دوگانه از شرق و غرب، جنسيت مرد و زن در ميان فروريزي تصاوير اين اساطير معاصر شود. اسطورههاي پوشالي در دهكده اي جهاني كه عقيده و مفهوم سنتي را از بين برده و منسوخ مي نمايد. فقط قسمت كوچكي از سنت جذب مي شود و تغيير شكل مي يابد: آثار او تقليدي شوخطبعانه و طعنهاي بيهمتاست و اين مجموعه ساده تر از آثار ديگر است و موريمورا به دنبال آن است كه جوهره دوران بازيگران را كشف نموده و تجربه اي زيركانه بدست آورده و يا بهتر آن است كه بگوييم با فروريختن مرزهاي فرهنگي و تاثيرپذيري از غرب از فرهنگ برتر بوجود آمده تقليد مي كند و فقط حضور پايدار صورت و بدن هنرمند علامت يا نشانة فرهنگ اوست. حال دو اثر از اين مجموعه را مورد بررسي قرار ميدهيم.
او با انسانها همچون شيء برخورد كرده است تا يك انسان. شيءاي كه بايد حس كنجكاوي و نوستالوژي او را ارضاء كند يك دادوستد كه هويت دوگانه وي را خلق ميكند.
اين بازيگران تبديل بهشيءشده وظيفه دارند به عنوان يك عامل جهاني با موريمورا تركيب شده دوباره سازي شوند و يك صورت ديگر بدون هويت شده و در پايان همان فرهنگ دوگانه را ايجاد نمايند. فرهنگي مانند يك شهرفرنگ پوشالي. گرچه هنوز موريمورا طبع شوخ خود را از دست نداده و به دنبال تجديد حيات اين اسطوره ها در آثار خود است و با ايجاد كمال مطلوب زيبايي و ظرافت در غرب با يك مرد شرقي نتيجهاي دربارة جنسيت، نژاد و هويت خود تركيب برسد. موريمورا هنوز خود را شبيه بازيگري ميكند. گاهي اوقات برهنه و گاهي اوقات با لباسي مناسب موقعيت اصلي حالتهاي بازيگران را به خود ميگيرد، به صحنه وارد ميشود. مجموعة مرلين مونرو يكي از درخشانترين آثار موريمورا است. پرترة مرلين مونرو (1990) را بازسازي مي كند. مرلين مونرو هنوز الهة روابط جنسي در غرب است.
به طوري كه حتي پس از سالها لوازم و لباس هاي مرلين مونرو به قيمت هاي باورنكردني به فروش ميرسد. او بازيگريست كه از زمان برتري يافته و همچنان ميتواند با اغواكردن تودة مردم ادامه دهد. او سمبل زنانگي در جامعة غرب است سمبل نوعي از زيستن. ياد او در ترانههاي خوانندگان پاپ همچون التون جان[8]زنده است. حال در فضاي هنري نيز از دهة 60 اندي وارهل[9]با به تصويركشيدن مرلين مونرو در چاپهايي با رنگهاي متفاوت با تكنيك سيلك اسكرين، تفسيري از جامعة آمريكايي ارائه مي دهد، او گردنكشي پنهان و محرك مرلين مونرو را به نمايش مي گذارد و جامعه اي كه از او سوء استفاده مي كند و با دانستن سرگذشت مرلين مونرو به ادراكي عميق تر از تصاوير وارهول خواهيم رسيد.
موريمورا با بازسازي «مرلين مونرو» سعي مي كند مرد شرقي را در ميان اين نمايش قرار دهد تا حسي از دوران را بازسازي كرده و باعث شود بيننده سپر دفاعي خود را به زمين اندازد و با مرد ژاپني همراه گردد. وقتي موريمورا خود را به جاي تصوير بدن لخت مرلين مونرو در زمينة مخمل قرمز قرار مي دهد و با قراردادن يكي از دستانش به پشت سر برجستگي سينه مصنوعي خود را به بيننده نشان مي دهد، برخوردي نقادانه و در عين حال متقاعدكننده اتفاق مي افتد. در اين حالت به سختي پي ميبريم كه موريمورا مرد است و همچون مجموعة تاريخ هنر حركتي به سوي شناخت دروني عكاس است. آزمايشي كه با بازسازي موقعيت و جعل هويت او كوشش در همراه شدن با او در دوران طلايي او دارد. ولي با تفاوت در اينكه موريمورا همچون روسپي پيري كه ترس از فراموششدن دارد به صحنه ميآيد پس حاضر است به هر قيمتي بيننده را به خود جذب نمايد.
اثر بعدي تصوير مايكل جكسون و مادونا در كنار يكديگر است با نگاهي به كليپ و ترانههاي مادونا ميتوان گفت كه او ادامه دهندة مرلين مانرو است و خود يك بازسازي كنندة بي نقص است. او در هر كليپ موسيقي تصويري جديدي از خود ارائه مي دهد كه بازسازي شدة داستاني ديگر است. او مي خواهد به جاي مرلين مونرو الهة شهرت دورة خود گردد. مايكل جكسون هم در جامعة آمريكايي، انساني ملون المزاج است كه جنسيت، زيبايي مردانه، رنگ پوست و نژاد خدادادة خود را به زير پا مي گذارد، پوست سياه خود را به رنگ سفيد تبديل مي كند. او نيز بتوارة مرد غربي است.
در اثر، موريمورا در زمينه اي آبي ساده خود را به جاي مايكل جكسون و مادونا قرار داده است. انگار اين دو با يك موسيقي به هوا پريده اند و مي رقصند.
و اين جهاني است كه ايشان اسطوره هاي آن هستند. طرز لباس پوشيدن اين دو ستاره عجيب و غريب است و حالت خداگونگي اين دو را تشديد ميكند به حدي كه اين دو را بايستي زئوس و هراي معاصر جامعة غربي ناميد.
موريمورا به اندازهاي ماهيت هر فيگور را گرفته كه تصويري منطبق با زمانة معاصر و متقاعدكننده بوجود آورده است.
به نظر نويسنده مجموعة بازيگران گرچه حرفهاي براي گفتن دارد ولي نسبت به مجموعة «تاريخ هنر» موريمورا و آثار عكس و فيلم سيندي شرمن در درجة دوم اهميت محسوب ميشود و فقط باعث ميشود ادراكي از زمانه بدست آيد.
[1] Yasumasa Morimura
[2] Judith
[3] Helofren
[4] Manet
[5]Ecclesiasticus
[6] Chuck Close
[7] B movies
[8] Elton John
[9] Andy Warhol