khoreye.film
khoreye.film
خواندن ۳۲ دقیقه·۴ سال پیش

نقد، تماشا و دانلود فیلم «آوای وحش» با دوبله فارسی

https://filmgardi.com/p/d020
فیلم آوای وحش با دوبله فارسی
فیلم آوای وحش با دوبله فارسی

فیلم آوای وحش با وجود همه ضعف‌هایی که دارد، در یک چیز اما موفق می‌شود؛ شخصیت‌پردازی یک سگ دوست‌داشتنی.

اغلب فیلم‌های سینمایی که در چند سال اخیر از بستر طبیعت وحشی و حیوانات استفاده کرده‌اند، در یک چیز مشترکند؛ روایت و شخصیت‌پردازی اصلی متعلق به انسان یا انسان‌های اثر بوده است و حیوانات در شخصیت‌پردازی دست‌دوم اثر به آن اضافه شده‌اند. همیشه مرکز توجه مخاطب انسان است و آن سگ یا گربه‌ای که در پس‌زمینه وجود دارد، در تکمیل شخصیت اصلی کار می‌کند مگر در آثاری که اساس و بنیان مضمون، هویت‌بخشی به حیوانات در دنیایی غیرواقعی است، درست مانند آثار انیمیشنی نظیر «زندگی حیوانات خانگی» که شخصیت‌پردازی از ناطق شدن حیوانات نیز عبور می‌کند. داستان فیلم آوای وحش (The Call of the Wild) مربوط‌به سگی به نام «باک» است که از زیست‌بوم ابتدایی خود (شهر) جدا شده و در سفری پر افت و خیز به زیست‌بوم اصلی خود یعنی طبعیت وحشی بازمی‌گردد. فیلم آوای وحش در کمال ناباوری موفق به شخصیت‌پردازی سگی می‌شود که نه مانند فیلم‌های مشابه شخصیت دسته‌دوم اثر است و نه با تزریق تخیل لب به سخن می‌گشاید بلکه او را طوری برایمان تصویر می‌کند که گویی با یک انسان عادی سروکار داریم.

اولین نکته در این رابطه، استفاده به‌جا و درست از جلوه‌های کامپیوتری و CGI است. در اغلب فیلم‌هایی که می‌شناسیم، تکنولوژی کامپیوتری برای یک چیز زور می‌زند و آن طبیعی کردن هرچه بیشتر جلوه بصری است. فیلم‌ها درحالی تلاش می‌کنند چنان آن سگ یا گربه را برایمان طبیعی بازسازی کنند که بابت نوازش باد به یال و کوپالشان، آب از لب و لوچه‌مان جاری شود که ببینید چقدر «زیبا» و «طبیعی» از آب درآمده درحالی که هنوز اهمیت و جایگاه آن حیوان در روایت و شخصیت‌پردازی الکن یا در بهترین حالت نحیف است. در چنین حالتی نقش جلوه‌های کامپیوتری در اثر، حداکثر به یک تزیین‌کننده‌ی دکور تبدیل می‌شود، درست مانند گیمی که گرافیک خیره‌کننده‌اش ما را به لکنت می‌اندازد اما هنوز در شخصیت‌پردازی و روایتش لنگ می‌زند.

خوشبختانه در فیلم آوای وحش حد و فاصله‌ی تکنولوژی به اندازه و در راستای شخصیت‌پردازی است. CGI به کار رفته در چهره‌پردازی باک سبب شده تا علاوه‌بر طبیعی از آب درآمدن فیزیک بدن باک، حالات حسی او را نیز در لحظات مختلف دریابیم. در ابتدای فیلم و به محض ورود به آشپزخانه، نگاه باک به آشپز ملتمسانه است. نگاهش به دانه‌های برف و بیرون آوردن زبانش نشان از شوق دارد و رابطه‌اش با سگ‌های دیگر گله، دوستی و رفاقت را نشان می‌دهد. حتی زمانی‌که برای اولین‌بار می‌خواهد هدایت گله سگ را بر عهده بگیرد، پا به زمین می‌کوبد و لجاجت از چهره‌اش فریاد زده می‌شود. در این لحظات و بسیاری لحظات دیگر، جلوه‌های بصری کامپیوتری سبب شده که باک به‌عنوان یک حیوان عادی، بدون به زبان آوردن حتی یک کلمه، با نشان دادن حالات چهره صاحب پرسوناژ شود. ما فقط قرار نیست از بابت میزان دقت بازسازی یال‌ها و گوش‌های باک به وجد آییم بلکه از بابت واکنش‌های حسی باک به لحظات مختلف، آن هم به شکل انسانی حیرت می‌کنیم.

نکته دوم استفاده به جا و درست از جایگاه دوربین برای شخصیت‌پردازی است. اغلب نماهای فیلم یا در لانگ‌شات گرفته شده است یا در نماهای کلوزآپ یا مدیوم‌کلوز. نماهای لانگ همگی برای وصف عظمت و زیبایی طبیعتی است که فیلم در آن جریان دارد اما نماهای مدیوم و کلوز اغلب متعلق به باک و در راستای شخصیت‌پردازی اوست. مواجهه دوربین با او، درست مثل مواجهه دوربین با یک شخصیت انسانی است. مثلا در سکانسی که باک سردسته گله را در نبردی شکست می‌دهد و بالاسر او ظاهر می‌شود، دوربین از زیر چهره باک را به ما نشان می‌دهد که بر موقعیت غالب است و سردسته سگ‌ها مغلوب یا مثلا در سکانسی که مأموریت گله سگ‌های نامه‌رسان تمام می‌شود، آن‌ها باید با باک خداحافظی کنند و جالب است که پس از دور شدن آن‌ها، یک پلان کوتاه اور شولدر از باک داریم و کات به نمای کلوزآپ از او که غمگین است. دوربین حتی پا فراتر هم می‌گذارد و لحظاتی که را نشان می‌دهد که POV از باک است. به یاد آورید سکانسی را که بهمن در حال سقوط است و باک نهایتا یک راه میان‌بر به داخل غار پیدا می‌کند. هم‌گام با چرخش سر باک به سمت کوه و سپس به سمت غار، دوربین نیز در همین راستا از نقطه دید باک می‌چرخد و دقیقا این حس را القا می‌کند بیننده همه چیز را از دید باک نظاره می‌کند و نه انسان‌هایی که پشت سورتمه سوار هستند.

اصلا مگر می‌شود یا داشته‌ایم که دوربین از یک حیوان، نمای اورشولدر یا POV شخصیت‌ساز بگیرد؟ تجمع چنین کارگردانی از نماهای مختلفی که یا نقطه دید باک است یا واکنش حسی او نسبت به موقعیت‌های مختلف، خودبه‌خود او را تبدیل به پدیده‌ای می‌کند که مخاطب متوجه می‌شود شخصیت اصلی قصه، باک است و انسان‌ها شخصیت‌های فرعی‌اند. به بیان خلاصه، دوربین چه در مواجهه و چه رفتار با باک و چه در تدوین نماها، طوری عمل می‌کند که گویی با یک انسان طرفیم که می‌فهمد، حس می‌کند، می‌بیند و صاحب شعور انسانی است. همه اینها سبب می‌شود که نقطه دید ما حتی در پیگیری قصه نیز، باک باشد، دغدغه‌مان این باشد که کنش و واکنش‌های او در موقعیت‌های مختلف چیست درحالی که کنش سایر انسان‌های حاضر در فیلم اصلا برایمان مهم نشود. اینکه فیلم آوای وحش بتواند یک سگ را نسبت به انسان دوست‌داشتنی‌تر بکند، اگر دستاورد جدیدی نباشد، کم‌اهمیت نیست. تنها نکته منفی کارگردانی اثر، لحظاتی است که فیلم روی تصاویر حسانی و ادراکی باک، نریشنِ جان (هریسون فورد) را می‌خواند. بماند که نقطه دید این نریشن از نظر منطق روایی غلط است چرا که جان در نیمه دوم به قصه اضافه می‌شود و چون هنوز رابطه‌ای با باک برقرار نکرده، نمی‌تواند به‌عنوان نقطه دید سوم شخصی چیزی را روایت کند اما همین که فیلم می‌‎تواند حالات حسی و ادراکی باک را چه در دوربین و چه در CGI و پرسوناژ نشان دهد، استفاده از نریشن یک کار اضافه و بی‌مورد است.

نکته دوم استفاده به جا و درست از جایگاه دوربین برای شخصیت‌پردازی است. اغلب نماهای فیلم یا در لانگ‌شات گرفته شده است یا در نماهای کلوزآپ یا مدیوم‌کلوز. نماهای لانگ همگی برای وصف عظمت و زیبایی طبیعتی است که فیلم در آن جریان دارد اما نماهای مدیوم و کلوز اغلب متعلق به باک و در راستای شخصیت‌پردازی اوست. مواجهه دوربین با او، درست مثل مواجهه دوربین با یک شخصیت انسانی است. مثلا در سکانسی که باک سردسته گله را در نبردی شکست می‌دهد و بالاسر او ظاهر می‌شود، دوربین از زیر چهره باک را به ما نشان می‌دهد که بر موقعیت غالب است و سردسته سگ‌ها مغلوب یا مثلا در سکانسی که مأموریت گله سگ‌های نامه‌رسان تمام می‌شود، آن‌ها باید با باک خداحافظی کنند و جالب است که پس از دور شدن آن‌ها، یک پلان کوتاه اور شولدر از باک داریم و کات به نمای کلوزآپ از او که غمگین است. دوربین حتی پا فراتر هم می‌گذارد و لحظاتی که را نشان می‌دهد که POV از باک است. به یاد آورید سکانسی را که بهمن در حال سقوط است و باک نهایتا یک راه میان‌بر به داخل غار پیدا می‌کند. هم‌گام با چرخش سر باک به سمت کوه و سپس به سمت غار، دوربین نیز در همین راستا از نقطه دید باک می‌چرخد و دقیقا این حس را القا می‌کند بیننده همه چیز را از دید باک نظاره می‌کند و نه انسان‌هایی که پشت سورتمه سوار هستند.

اصلا مگر می‌شود یا داشته‌ایم که دوربین از یک حیوان، نمای اورشولدر یا POV شخصیت‌ساز بگیرد؟ تجمع چنین کارگردانی از نماهای مختلفی که یا نقطه دید باک است یا واکنش حسی او نسبت به موقعیت‌های مختلف، خودبه‌خود او را تبدیل به پدیده‌ای می‌کند که مخاطب متوجه می‌شود شخصیت اصلی قصه، باک است و انسان‌ها شخصیت‌های فرعی‌اند. به بیان خلاصه، دوربین چه در مواجهه و چه رفتار با باک و چه در تدوین نماها، طوری عمل می‌کند که گویی با یک انسان طرفیم که می‌فهمد، حس می‌کند، می‌بیند و صاحب شعور انسانی است. همه اینها سبب می‌شود که نقطه دید ما حتی در پیگیری قصه نیز، باک باشد، دغدغه‌مان این باشد که کنش و واکنش‌های او در موقعیت‌های مختلف چیست درحالی که کنش سایر انسان‌های حاضر در فیلم اصلا برایمان مهم نشود. اینکه فیلم آوای وحش بتواند یک سگ را نسبت به انسان دوست‌داشتنی‌تر بکند، اگر دستاورد جدیدی نباشد، کم‌اهمیت نیست. تنها نکته منفی کارگردانی اثر، لحظاتی است که فیلم روی تصاویر حسانی و ادراکی باک، نریشنِ جان (هریسون فورد) را می‌خواند. بماند که نقطه دید این نریشن از نظر منطق روایی غلط است چرا که جان در نیمه دوم به قصه اضافه می‌شود و چون هنوز رابطه‌ای با باک برقرار نکرده، نمی‌تواند به‌عنوان نقطه دید سوم شخصی چیزی را روایت کند اما همین که فیلم می‌‎تواند حالات حسی و ادراکی باک را چه در دوربین و چه در CGI و پرسوناژ نشان دهد، استفاده از نریشن یک کار اضافه و بی‌مورد است.

از طرفی هیچ مانعی برای پیشروی باک در فیلم‌نامه وجود ندارد. سکانسی که باک صاحبان سورتمه را از دریاچه یخ نجات می‌دهد، مخاطب هیچگاه حس نمی‌کند که باک ممکن است بمیرد. آن هم به این علت که این حادثه در ابتدای فیلم رخ می‌دهد و علی‌القاعده نمی‌توان انتظار داشت که شخصیت اصلی و دوست‌داشتنی قصه، در همین ابتدا حذف شود. پس هر اتفاق یا حادثه‌ای که در ادامه شاهد آن هستیم، قطعا نمی‌تواند باک را تهدید کند. در حقیقت فیلم همیشه شخصیت اصلی‌اش را از خطر مصون می‌کند و چون در این کار کاملا عریان و رو بازی می‌کند، دستش هم برای مخاطب رو می‌شود. مخاطب همیشه جلوتر از مانع یا خطری است که قرار است متوجه باک باشد و از آنجایی که پیش‌تر می‌داند باک قطعا به مقصد نهایی‌اش (بازگشت به طبیعت) می‌رسد، سبب می‌شود که هیچگاه حس نکند در لحظه یا موقعیتی، مانعی برای سفر باک وجود دارد. این موضوع خصوصا در لحن فیلم نیز دیده می‌شود. لحن فیلم در بسیاری از لحظات عامدانه به سمت کمدی می‌رود که بد نیست اما به همان اندازه از جدیت آن کم می‌کند و در نتیجه چیزی تحت عنوان مانع یا خطر نیز در روایت برای مخاطب جدی نمی‌شود. حتی شخصیت منفی که در یک‌سوم پایانی فیلم از آن رونمایی می‌شود، کاملا کلیشه‌ای تصویر شده؛ یک شکارچی سادیست و دیوانه با گریمی اغراق‌آمیز که بی‌دلیل حیوانات را آزار می‌دهد، درست مثل بسیاری از شخصیت منفی‌های مشابه‌ای که در فیلم‌های مختلف دیده‌ایم.

فیلم آوای وحش اصلا فیلم بدی نیست، همین که موفق می‌شود یک سگ را چنان در تصویر برایمان شخصیت‌پردازی کند که او را حتی بیشتر از انسان‌ها دوست بداریم، دست‌آوردی است که کمتر به آن در سینما برمی‌خوریم. اما روند فیلم‌نامه درست مانند یک قصه کلیشه‌ای و قابل‌پیشبینی عمل می‌کند به‌طوری که مخاطب خصوصا از نیمه دوم، هم پایان را حدس می‌زند و هم شخصیت سگ را در خطری جدی نمی‌بیند.

منبع: زومجی


آوای وحش یک اثر انگیزشی برای نوجوانان

آوای وحش یک اثر انگیزشی برای نوجوانان
آوای وحش یک اثر انگیزشی برای نوجوانان

به دست آوردن انگیزه تأثیر بسیار زیادی در سرعت دستیابی به اهداف دارد. وقتی فرد در طی کردن مراحل موفقیت انگیزه‌ی کافی داشته باشد، افکار منفی و تمسخر دیگران، موانع و شکست‌ها، هیچ یک نمی‌تواند او را از رسیدن به هدف خود منصرف کند؛ زیرا اشتیاق کافی برای رسیدن به مقصود وجود دارد. این امر در سنین کودکی به خاطر روحیه‌ی بسیار شکننده و لطیف آن‌ها از حساسیت بسیار بالایی برخوردار است که می‌تواند تأثیر به سزایی در تعیین مسیر آینده‌ی او داشته باشد.

انگیزش، شرط اساسی رشد شخصیت، رضایت خاطر و موفقیت است. برای این امر پدران و مادران باید سه عامل خودباوری در کودک خود، کارایی و لیاقت داشتن او برای انجام کار، روحیه‌ی خودگردانی و مستقل بودن در رفع مشکلات را در او ایجاد کنند و پرورش دهند.

جدا از الگوی تمام‌ نمای هر پدر و مادری برای کودک خود، کارهای زیادی را در ایجاد این روحیه در کودکان می‌توان انجام داد؛ از جمله دادن مسئولیت و کارهای کوچک به آن‌ها و تحسین و تشویق او در قبال آن، ایجاد رقابت‌های مفید بین او و هم‌سن‌های او و… .

یکی از راه‌های ارتباط‌گیری برای تربیت مؤثر یک کودک قوه‌ی بصری و بینایی اوست و یکی از طرق هیجان انگیز و بسیار مؤثر در رقم زدن رفتارها و الگوگیری او، دیدن کارتون و انیمیشن است که اغلب کودکان با آن سر و کار دارند. متأسفانه خیلی از پدر و مادرها به جهت سرگرم شدن کودک خود و به اصطلاح اذیت نکردن او (بخوانید عدم دانستن چگونگی تربیت صحیح کودک خود و حوصله نداشتن آن‌ها)؛ ساعت غالبی از وقت کودک را به دیدن انیمیشن و برنامه‌های در خور سن او اختصاص می‌دهند؛ غافل از این که از محتوای تربیتی و راهبردهای آن به طور صحیح آگاهی داشته باشند.

افراد در سنین کودکی به دنبال الگوگیری‌های متعدد هستند، آن‌ها می‌بینند و انجام می‌دهند. پس چه بهتر الگوهای موثر آموزنده‌ی درست تربیتی را پیش چشمان او قرار دهیم.

حال در این اینفوگرافیک قصد داریم، با معرفی ده اثر در حوزه کودک با محوریت ایجاد انگیزه برای کسب موفقیت کودکان و پشتکار آن‌ها در این مسیر، به شما پدر و مادرهای گرامی پیشنهادهایی دهیم:

Scoob! (اسکوب)، The Call of The Wild (آوای وحش)، منطقه پرواز ممنوع، Wonder Park (پارک عجایب)، Toy Story 4 (داستان اسباب بازی ۴)، The Lego Movie 2: part 2 (لگو ۲)، بنیامین، Early Man (انسان‌های نخستین)، Zootopia (زوتوپیا)، The Good Dinosaur (دایناسور خوب)



خلاصه نظر منتقدان:

مجله Slant Magazine ( امتیاز ۷.۵ از ۱۰ )دوری فیلم از حقایق مثل چیزی که در « جویندگان طلا » ( Gold Rush ) دیده بودیم نیست اما جنب و جوش روحیات درونی اثر و عمق رابطه‌ی بین انسان و حیوان این اثر آن را جبران می‌کنند.Variety ( امتیاز ۶ از ۱۰ )علی‌رغم سطحی بودن کلیت فیلم اما باید خیلی سنگدل باشید که حتی ذره‌ای هم تحت تاثیر آن قرار نگیرید.پیتر بردشا – The Guardian ( امتیاز ۶ از ۱۰ )نتیجه‌ی اثر یک مقدار سطحی است و ممکن است در طی تماشای اثر کاملا متوجه این موضوع باشید که موجوداتی که می‌بینید توسط کامپیوتر خلق شده اند و واقعی نیستند.Washington Post ( امتیاز ۵ از ۱۰ )فیلم می‌تواند سرگرم بکند بدون اینکه زیاد به خودش غره بشود.فران شک – The Hollywood Reporter ( امتیاز ۵ از ۱۰ )نتیجه‌ی اثر حداقل به لحاظ بصری بسیار نامتجانس است. اگرچه که تیم جلوه‌های ویژه‌ی بصری اثر تا جایی که تکنولوژی به آن‌ها اجازه بدهد تلاش خود را قرار کرده اند اما خب « باک » هیچ‌وقت واقعی به نظر نمی‌رسد.آلیسون شومیکر – The A.V Club ( امتیاز ۵ از ۱۰ )فیلم نه یک فاجعه است و نه یک شاهکار؛ با قاطعیت در جایی نزدیک به ناامیدی میانی سکنی می‌گزیند.یولاندا ماچادو – The Wrap ( امتیاز ۴.۵ از ۱۰ )این فیلم بی‌احساس با کیفیت تولید بسیار متوسط خود داستان « جک لندن » درباره‌ی دنیای طبیعت را تبدیل به چیزی کرده که به سختی می‌توان آن را به عنوان بخشی از دنیا قبول کرد.فیونولا هالیگان – Screen Daily ( امتیاز ۴ از ۱۰ )« آوای وحش » نه یک فیلم انیمیشنی بوده و نه یک اثر Live Action. بشر همیشه می‌تواند از بهبود دیجیتالی بهره ببرد، نزدیک‌ترین دوست بشر اما زیاد نه.

نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)

نشریه reelviews

نمره 6.3 از 10

هشدار؛ برخی قسمت‌های این نقد ممکن است اسپویلر درباره‌ی تفاوت‌های بین کتاب و فیلم باشند.

اعتراف می‌کنم که جدیدترین اقتباس از « آوای وحش » ( The Call of the Wild ) نوشته‌ی « جک لندن » باعث ناامیدیم شد. تکنولوژی موشن کپچر که سگی را از دل تلاش‌های یک اجرا‌کننده‌ی سیرک می‌سازد ( و به همین خاطر کنترل کاملی از رفتار، تعامل‌ها و حالت‌های صورت سگ به این کارگردان می‌دهد) خیره‌کننده و در ۹۸٪ مواقع قابل‌باور است ( نقاط مشکل‌داری گاها دیده می‌شوند). « هریسون فورد » بازی‌ای از خود نشان داده است که در سالیان طولانی از او ندیده بودیم. و فیلم‌برداری این اثر ( توسط فیلم‌بردار کهنه‌کار « جانوس کامینسکی ») شکوهمند است. اما تغییرات لحنی اثر باعث ایجاد شوک‌هایی در روایت می‌شوند و « بهبود »هایی که به فیلم « جک لندن » داده شده است هم ( که احتمالا برای سینمایی‌تر شدن اثر بوده است ) تنها باعث ضعیف‌تر شدن جنبه‌های روایی و مضمونی فیلم شده اند. آیا واقعا نیاز به برخی از جنبه‌های بصری ای که توسط کارگردان، « کریس سندرز » و همچنین نویسنده، « مایکل گرین » داده شده اند داریم؟ این موارد چگونه می‌توانند داستانی را بهتر کنند که از زمان انتشارش در نزدیک ۱۲۰ سال پیش همچنان دوست‌داشتنی باقی مانده است؟

« هریسون فورد » بازی‌ای از خود نشان داده است که در سالیان طولانی از او ندیده بودیم.

شخصیت اصلی مثبت فیلم « باک » نام دارد، کسی که بخش موشن کپچرش توسط « تری نوتاری » انجام شده است و داستان بخش بخش اثر عروج او از یک حیوان خانگی بودن به سگ/گرگ آلفا یا برتر یک قبیله‌ فراتر از دسترسی انسان‌ها است. در ابتدای « آوای وحش »، سگ ۱۴۰ پوندی داستان ما حیوان خانگی وفادار اما بازیگویش فردی به نام « جاج میلر » ( با بازی بردلی ویتفورد ) است که در منطقه‌ی دره‌ی سانتا کلاریتای کالیفورنیا زندگی می‌کند. پس از به سرپرستی گرفته شدن و یاد گرفتن « قانون کلوپ »، « باک » به عنوان عضوی از گروه سگ‌هایی تحت مالکیت « پرالت » ( عمر سای ) و « فرانکو » ( کارا جی ) که فرانسوی-کانادایی اند درمی‌آید و آن‌ها هم رفتار خوبی با او دارند. اربابان بعدی « باک » گروه سه‌نفره‌ی به شدت مغروری از آمریکایی‌ها اند که در جست و جوی طلا به سمت « یوکان » آمده اند. « هال » ( دن استیونز )، خواهر او یعنی « مرسدس » ( کارن گیلان ) و شوهر خواهرش یعنی « چارلز » ( کالین وودول ) از این سگ‌ها سواستفاده می‌کنند. « باک »ی که حالا بسیار خسته و بریده است توسط « جان ثورنتون » ( هریسون فورد ) دوره‌گرد نجات داده می‌شود اما دیگر سگ‌ها زمانی که قصد دارند از طی یک رودخانه به همراه « چارلز » و « مرسدس » گذر بکنند، از بین می‌روند. « هل » نجات می‌یابد و خودش را وقف این می‌کند که « باک » و « ثورنتون » را پیدا کرده و آن‌ها را بکشد.

داستان ما حیوان خانگی وفادار اما بازیگویش فردی به نام « جاج میلر » ( با بازی بردلی ویتفورد ) است که در منطقه‌ی دره‌ی سانتا کلاریتای کالیفورنیا زندگی می‌کند.

جلوه‌های ویژه‌ی بصری این اثر به طرز باورنکردنی‌ای شگفت‌انگیز است. در بسیاری از سکانس‌ها، « باک » به حدی احساس زنده بودن به شما می‌دهد که باور اینکه هیچ‌زمانی در طی ساخت این اثر یک سگ واقعی در جای او حضور نداشته کار بسیار سختی است. « سندز » ( که قبل از این آثاری مثل « چگونه اژدهای خود را آموزش دهید » ( How to Train Your Dragon ) را ساخته بود ) اصلا با استفاده از شخصیت‌های انیمیشنی غریبه نیست اما این اولین باری است که او مجبور بوده تا با شخصیت‌هایی با بازیگران واقعی هم سر و کله بزند. کارهای او در زمینه‌ی آثار لایو-اکشن بی‌نظیر اند. « هریسون فورد » که دوران کاریش را صرف بازی در نقش شخصیت‌هایی متضاد کرده که حضور ندارند، در این نقش به راحتی انجام وظیفه کرده ( او همچنین به عنوان روایت‌کننده‌ی این اثر هم حضور داشته است ) و توانسته تا ذکاوت و دانایی را به دنیای فردی بیاورد که زندگی خانه‌به‌دوش گونه‌ای را پس از مرگ پسرش و نابودی ازدواجش تجربه می‌کند. « دن استوینز » از سوی دیگر در نقش شخصیت منفی کارتون‌گونه‌ی این اثر کاملا حضوری اغراق‌آمیز دارد ( شخصیت « هل » به صورت خیلی خلاصه در کتاب حضور دارد و با « چارلز » و « مرسدس » می‌میرد). بازیگران قابل‌ذکر و سرشناس دیگری هم در این فیلم حضور دارند – « کارن گیلان، عمر سای، کارا گی و بردلی ویتفورد – اما هیچ کدام مدت زمان زیادی در فیلم حضور ندارند.

« سندرز » مشکلاتی با لحن و سرعت اثر دارد. گاها او با محتوای فیلم برخوردی عادی و ساده دارد، مثل جایی در ابتدای اثر که « باک » در اطراف خانه‌ی « جاج » هرج و مرج به پا می‌کند. در لحظاتی دیگر رویکرد او تاریک است و یا ترسناک. بسیاری از لحظات دیگر اثر که با « ثورنتون » همراه اند چیزی شبیه به مالیخولیا به نظر می‌رسند علی‌الخصوص در یکی از سکانس‌هایی که او تصمیم می‌گیرند برای همسر سابقش نامه‌ای بنویسد و توضیح بدهد که چرا او را ترک کرده است. لحظاتی از اثر که به نظر می‌رسد برای جلب توجه مخاطبان جوان‌تر ساخته شده اند احتمالا باعث سر آمدن طاقت مخاطبان بزرگ‌سال‌تر می‌شود و برعکس این قضیه هم صادق است. در راستای تلاش برای رسیدن به حداکثر مخاطبان ممکن، روایت « سندرز » پر از بخش‌هایی است که با یکدیگر تناسب ندارند. فیلم همچنین صحنه‌های اکشنی را اضافه کرده است که در رمان اصلی حضور نداشتند. یکی از جالب‌ترین موارد آن‌ها صحنه‌ی نجات زیر دریا و دیگری صحنه‌ی فرار از بهمن است. در بخش‌هایی پایانی، فیلم به طرز محسوسی از فضای رمان فاصله می‌گیرد در حالی که تعداد بسیار کمی از آن تغییرات باعث بهبود کیفیت آن شده اند.

برای جلب توجه مخاطبان جوان‌تر ساخته شده اند احتمالا باعث سر آمدن طاقت مخاطبان بزرگ‌سال‌تر می‌شود و برعکس این قضیه هم صادق است.

حتی با در نظر گرفتن اینکه پیشرفت‌های تکنولوژی چگونه به فیلم‌سازان کنترل کاملی بر روی نحوه‌ی حرکات حیوانات داده اند، ساخت فیلمی درباره‌ی سگی انسان‌نما که اصلا صحبت نمی‌کند کار سختی به نظر می‌رسد. اگرچه که رمان آقای « جک لندن » به نظر چندان برای پرده‌ی نقره‌ای مناسب نیست اما اقتباس‌های متعددی از روی آن صورت گرفته است؛ اولینِ این اقتباس‌ها در سال ۱۹۲۳ بود، سپس یک نسخه در سال ۱۹۳۵ با بازی « کلارک گیبل » ساخته شد و سال ۱۹۷۲ هم « چارلتون هستون » در آن حضور یافت. آخرین و جدید نسخه هم سال ۱۹۹۷ با « روتگر هائر » بود. هیچ‌کدام از این فیلم‌ها کاملا موفقیت‌آمیز نبودند ( نسخه‌ی سال ۱۹۹۷ شاید موفقیت‌آمیزترین نسخه محسوب می‌شود ) و این اقتباس جدید هم به عنوان یک تلاش هدررفته‌ی جدید وار این چرخه شده است. این فیلم پروژه‌ی افتضاحی نیست – هریسون فورد و فیلم‌برداری اثر نقاط قوت آن محسوب می‌شوند اما وقتی که بیننده فرصت زیادی را صرف تکنولوژی بی‌نظیری می‌کند که این شخصیت‌ها را به واقعیت آورده است، چیزی در این میان گم خواهد شد. تمرکز و توجه بیشتری به داستان و لحن به جای تکیه بر روی جلوه های ویژه می‌توانست باعث شود که آخرین نسخه‌ی « آوای وحش » تبدیل به تجربه‌ی پرثمرتری باشد.

مترجم: امید بصیری


آوای وحش فیلمی اقتباسی از رومان آوای وحش نوشته جک لندن‌

نقد و بررسی کتاب آوای وحش

جنگیدن قهرمان‌های داستان‌ها برای رسیدن به اهدافشان موضوع بدیهی است که در اکثر کتاب‌ها روایت می‌شود؛ اما در کتاب آوای وحش قهرمان داستان در قالب یک حیوان در شرایطی غیرمعمول قرار می‌گیرد و برای زندگی و بقا می‌جنگد. جک لندن با قلم توانای خود تلاش قهرمان داستان را که یک سگ است، به تصویر می‌کشد.




جنگ برای بقا در آوای وحش

کتاب آوای وحش با نام اصلی The call of the wild معروف‌ترین اثر جک لندن است. او این کتاب را در سال 1903 میلادی منتشر کرد که داستان سگی به نام «باک» است، سگی اهلی که میان انسان‌ها زندگی می‌کند. زمان این داستان به دوره‌ی «تب طلای کلوندایک» (Klondike Gold Rush) برمی‌گردد. در اواخر قرن نوزدهم کارگران معدن‌چی در منطقه‌ی کلوندایک در شمال غربی کانادا طلا پیدا کردند. خبر این اکتشاف به ایالت‌های آمریکا رسید و حدود هزاران نفر در جستجوی طلا به این منطقه عازم شدند. جک لندن‌ نیز به همراه چند نفر از اعضای خانواده‌اش در تابستان 1897 به این منطقه رفتند و در جریان این سفر جک دچار آسیب‌های جسمی شدیدی شد و سوتغذیه گرفت و چند دندانش را از دست داد. پس از بازگشت، جک به تاثیر از این سفر کتاب «تب طلا» Klondike Tales را در آپریل 1982 منتشر کرد. ماجرای «تب طلای کلوندایک» الهام بخش آثار ادبی و سینمایی زیادی شد. «چارلی چاپلین» فیلم صامت «جویندگان طلا» The Gold Rush را در سال 1925 براساس این واقعه ساخت.


جک لندن کتاب آوای وحش را هم تحت تاثیر این یورش نوشت. آوای وحش داستانی بی‌نظیر با بینش و درک عمیق از این ماجرای تاریخی که شهرت جک لندن‌ را چند برابر کرد.


جک لندن در این کتاب نبرد یک موجود با طبیعت را به تصویر می‌کشد که برای زندگی در تلاش است. این تفکر از اندیشه‌ی «چارلز داروین» نشات می‌گیرد. «چارلز داروین» در کتاب «خاستگاه گونه‌ها» که در میانه‌ی قرن نوزدهم آن را منتشر کرده بود، اندیشه‌ی «انتخاب طبیعی» را عنوان کرد. براساس «انتخاب طبیعی» موجوداتی که بتوانند خود را با شرایط محیط وفق دهند، موفق می‌شوند تا نسل خود را ادامه دهند و جک لندن به تاثیر از این تفکر در آوای وحش تنازع بقا را نشان داد.


سه سال بعد از انتشار کتاب آوای وحش، جک لندن کتاب «سپید دندان» را منتشر کرد. بعضی معتقد هستند آوای وحش و «سپید دندان» مکمل یکدیگرند و آن‌ها را با هم «کتاب‌های سگی» جک لندن می‌نامند. در کتاب «سپید دندان» هم داستان زندگی یک سگ روایت می‌شود که وارد چالش جدیدی می‌شود. این سگ در داستان «سپید دندان» از دنیای طبیعت وحشی فراری است و به زندگی کنار انسان‌ها روی می‌آورد.


به عقیده‌ی منتقدان آثار جک لندن؛ سگ‌ها در آثار این نویسنده نمادی از انسان اوایل قرن بیستم میلادی هستند که در مسیر متمدن شدن پیش می‌روند. روایت داستان‌های جک لندن از زبان یک موجود غیر انسان سبب شد سبک داستانی و نگارشی کتاب‌های او با سایر آثار ادبی قرن بیستم میلادی متفاوت باشد. او مسائل جدی و دغدغه‌های اخلاقی را در قالب زندگی سگها و ارتباطش با انسان‌ها بیان می‌‎کند.


آوای وحش مورد توجه کارگردانان سینما نیز قرار گرفت و براساس آن در سال 1935 فیلمی ساخته شد. اقتباس براساس این اثر ادبی ادامه داشت و در سال‌ 1972 «کن آناکین» Ken Annakin فیلم دیگری ساخت. همچنین در سال 2020 فیلم دیگری براسای این کتاب به کارگردانی «کریس سندرس» Chris Sanders اکران می‌شود که هر سه کارگردان به نام انتخابی جک لندن پایبند مانده‌اند و نام آوای وحش را برای فیلم‌هایشان برگزیده‌اند.


خلاصه داستان آوای وحش

در آوای وحش «باک» سگی است که به دور از طبیعت و حیات وحش در خانه‌ی «قاضي ميلر» زندگی می‌کند. او نسبت به بقیه سگ‌ها از توجه بیشتر «قاضي ميلر» برخوردار است. اما «باک» دزدیده می‌شود و تحت تاثیر جریان «تب طلای کلوندایک» به آلاسکا برده می‌شود. در این سفر ناگهان تمام شرایط زندگی‌ این سگ تغییر می‌کند و از او به عنوان سگی سورتمه‌کش استفاده می‌کنند. «باک» در آب و هوای سرد شمال آمریکا قرار می‌گیرد و برای بقا تلاش می‌کند. او به غرایزاش برمی‌گردد و به حیوانی وحشی تبدیل می‌شود. در میان این ماجرا این سگ رئیس گله‌ای از گرگ‌ها می‌شود و جک لندن با ذهن خلاق‌اش «باک» را تا مرز اسطوره‌های کهن پیش می‌برد.


انتشار کتاب آوای وحش

«پرویز داریوش» کتاب آوای وحش را اولین بار در سال 1334 به فارسی ترجمه کرده است؛ بعد از او مترجمان دیگر هم این کتاب را ترجمه کرده‌اند. کتاب آوای وحش با ترجمه‌ی «محسن سلیمانی» را «نشر افق» منتشر کرده است. «محسن سلیمانی» از مترجمان به نام ایرانی است که تا امروز آثار زیادی از او منتشر شده است. او در زمینه‌ی نقد ادبی و اصول داستان‌نویسی حدود هفتاد کتاب ترجمه و تألیف کرده است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به پاس تلاش‌های او، نشان درجه ‌یک هنری در زمینه‌ی ادبیات داستانی را در سال 1394 به او اعطا کرد. «بینوایان» از «ویکتور هوگو»، «آرزوهای بزرگ» از «چارلز ديكنز»، «تام سایر» از «مارک تواین» و «اوژنی گرانده» از «اونوره دو بالزاک» از ترجمه‌های دیگر محسن سلیمانی هستند.


نسخه الکترونیک همه‌ی این کتاب‌ها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو موجود است و پس از خرید می‌توانید این کتاب‌ها را دانلود کنید.


کتاب آوای وحش اثری بسیار مهم و تاثیرگذار در ادبیات کلاسیک است که نثر روان آن باعث شده است مورد توجه نوجوانان هم قرار بگیرد. «نشر آبشن» با ترجمه‌ی «مهران محبوبی»، «انتشارات شهر قلم» با ترجمه‌ی «محمد قصاع»، «انتشارات کتاب پارسه» با ترجمه‌ی «پروین ادیب»، «انتشارات اساطیر» با ترجمه‌ی «پرویز داریوش»، «انتشارات چلچله» با ترجمه‌ی «کیومرث پارسای» و «انتشارات ثالث» با ترجمه‌ی «هوشنگ اسدی» هم این اثر را منتشر کرده‌اند. انتشارات نوین کتاب گویا چندی پیش کتاب صوتی آوای وحش را با صدای «مرتضی حسنلو» منتشر کرد.


جک لندن، گران‌ترین نویسنده عصر خود

جک لندن نویسنده‌ای بسیار موفق در ادبیات کلاسیک آمریکا است که آثارش بازتابی از آمریکای قرن نوزدهم و بیستم است. جک لندن Jack London در ژانویه 1876 در سان فرانسیسکو در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد. مشکلات مالی خانواده سبب شد تا او در کودکی در یک کارخانه به کارهای سخت مشغول شود. پس از تجربه کارهای مختلف به عنوان کارگر با یک کشتی به ژاپن رفت، که این سفر تجربه‌های فراوانی برای او به همراه داشت. پس از این سفر زمانی که جک لندن به اوکلند، محل زندگی‌اش بازگشت تصمیم گرفت وارد دانشگاه کالیفرنیا شود. او سخت تلاش کرد ولی به دلیل مشکلات مالی پس از یک سال، دانشگاه را ناتمام گذاشت.


او پس از ترک تحصیل به گروهی پیوست که عازم سفر به یکی از شهرهای قلمرو کانادا بودند. جک لندن در این سفر بیمار شد و در آنجا تحت درمان یک پزشک قرار گرفت. او پس بازگشت به محل زندگی‌اش نوشتن را به طور جدی دنبال کرد و با الهام گرفتن از بیماری‌اش در کانادا کتاب «برپا کردن آتش» را نوشت. او در آمریکا تحت تاثیر اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه اندیشه‌ی سوسیالیسم را دنبال کرد و در مجلات محلی داستان‌های کوتاهش را منتشر کرد تا بتواند کسب درآمد کند.


پس از مدتی آثار جک لندن بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفت و او یکی از گران‌ترین نویسنده‌های عصر خودش شد. جک درآمد قابل توجهی از راه نوشتن به دست آورد و به نویسنده‌ای موفق تبدیل شد. او در میان‌سالی زمینی به وسعت چهار کیلومتر مربع در کالیفرنیا خرید و در آن به کشاورزی مشغول شد. جک لندن در نوامبر ۱۹۱۶ درگذشت و او را در ملک‌ خودش به خاک سپردند. این زمین در حال حاضر پارک تاریخی جک لندن است و دولت آمریکا آن را اداره می‌کند. او بیش از 50 کتاب و مقاله به جا مانده است که تعداد زیادی از آن‌ها به فارسی ترجمه شده‌اند. از جمله‌ کتاب‌های او می‌توان به «آوای وحش»، «سپید دندان»، «مارتین ایدن» و «ستاره گرد» اشاره کرد.




در بخشی از کتاب آوای وحش می‌خوانیم:

بالاخره روزی رسید که بیلی، سگ خوش قلب هم به زمین افتاد و دیگر بلند شد. هل که تپانچه‌اش را در مقابل آذوقه معامله کرده بود، تبر را از سورتمه برداشت و محکم بر سر حیوان که روی جاده دراز شده بود کوبید. بعد حیوان را از تسمه‌های سورتمه جدا کرد و لاشه‌اش را کشان کشان کنار جاده برد. باک و سگ‌های دیگر که شاهد این اتفاق بودند، می‌دانستند که به زودی چنین بلایی سر آن‌ها هم خواهد آمد. روز بعد کونا مرد. اما پنج سال دیگر باقی مانده بوند: جو، که از شدت ضعف و بی‌حالی، شرارت را فراموش کرده بود؛ پایک، که لنگ و چلاق و نیمه هشیار بود اما دیگر آن قدر هوشیار نبود تا شر به پا کند؛ سولکس یک چشم که هنوز صادقانه با رمقی که داشت سورتمه را می‌کشید، اما از این که قدرتی برایش نمانده بود تا سورتمه را بکشد عزا گرفته بود؛ تیک تازه نفس که زمستان آن سال سفر چندانی نکرده بود اما حالا به خاطر تازه کاری‌اش بیش از بقیه از پا افتاده بود.

منبع: فیدیبو

فیلمپیشنهادحال خوبآوای وحشنقد
نقد و بررسی فیلم و سریال ها از نظر یک فیلم بین غیر متخصص!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید