نوید خرسند
نوید خرسند
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

20 رمانی که باید خواند؛ رمان هشتم : اگر شبی از شب های زمستان مسافری

رمان شبی از شب های زمستان مسافری ترجمه لیلی گلستان
رمان شبی از شب های زمستان مسافری ترجمه لیلی گلستان

روی صفحه‌ی اول «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» (۱۹۷۹) نوشته‌ام: «شنبه، ۲۱ / ۴ / ۱۳۸۲ – نشر کارنامه، نیاوران – مامان برایم خرید.» به استناد این تاریخ می‌توانم بگویم اولین‌بار خواندن این کتاب را، دوشنبه بیست‌وسوم تیرماه ۸۲ تمام کردم؛ بعد از دو روز، که در حالتی شبه‌قرنطینه ماندم توی اتاقم و شام و نهاری اگر خوردم، در بی‌خودی تمام بود.

مست شیوه‌ی روایت کالوینو بودم و داستان‌های جذاب و متنوعی (گیریم بعضی‌شان به‌عمد ناتمام) که شهرزادوار برایم می‌گفت و من را در آن‌ها راه می‌برد. مستیِ آغاز و میانه‌ی رمان به جای خود، به اواخرش که رسیدم، قلبم شروع کرد تند زدن؛ فصل یازدهم را می‌گویم و آن مباحثه توی کتابخانه را.

همان‌جاکه شخصیت محوری رمان -تو- می‌گوید «به نظرم چیزی در دنیا وجود ندارد مگر داستان‌هایی که بلاتکلیف مانده‌اند و در راه گم شده‌اند.» و بحث می‌کشد به هرازویک شب. کار به این‌جا که کشید، دوشنبه شبِ بیست‌وسوم تیرماه ۸۲ شد یکی از شکوهمندترین شب‌های زندگی من؛ شکوهی که کالوینو آن را ساخت، و به‌این‌ترتیب، هم تا همیشه خودش را در ذهنم ماندگار کرد، و هم من را مدیون خودش.

سال‌های اول جوانی‌ام بود و وقتی دیدم نویسنده‌ی بزرگ ایتالیایی در ساختار کارش از یک اثر کلاسیک ایرانی الهام گرفته، غرور ایرانی‌ام بدجوری باد کرد (غروری که هنوز هم دارم؛ گیریم معقولانه‌تر و پذیراتر از آن سال‌های اول جوانی). جایی همان اوایل «اگر شبی…»، راوی می‌گوید: «زیر فشار سد کتاب‌هایی که نخوانده بودی و از روی میزها و قفسه‌ها برای خجالت دادن تو نگاه‌های گله‌آمیز می‌کردند» رد شدی. دیدم راست می‌گوید؛ دیدم همیشه وقتی می‌روم سراغ قفسه‌های کتاب، کلاسیک‌ها (که نظام آموزشی یأجوج‌ومأجوج ابتدایی و متوسطه و عالی ایران، آن‌ها را برایم در حد تاریخ ادبیات تقلیل داده بود و ازشان بیزارم کرده بود) نگاه‌های گله‌آمیز و شماتت‌بار به من می‌اندازند.

تاآن‌وقت فقط گلستان و بوستان و شاهنامه را دقیق خوانده بودم و فکر می‌کردم همین کفایت می‌کند. و در مستی شکو‌همند همان شب بود که نیمی از کتاب «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند» را هم خواندم و با خودم قرار گذاشتم درست‌وحسابی بروم سراغ کلاسیک‌خوانی و این شد سنتی که هنوز هم در زندگی‌ام تداوم دارد و همین است که می‌گویم مدیون کالوینو هستم.

او در «اگر شبی…» در جایگاهی قرار می‌گیرد که هر نویسنده‌ای آرزویش را دارد: هم رمانش را می‌نویسد، هم نظریه‌های ادبی‌اش را صورت‌بندی و مطرح می‌کند، هم (به مدد طرحی که برای داستانش ریخته) تنوعی بدیع و غریب در روایتگری رمان را تجربه می‌کند، و هم (چنان‌که بارها در مقاله‌ها و سخنرانی‌هایش گفته) ارتباطی معنادار و عمیق با ادبیات پیش از خودش برقرار می‌کند.

چهار سال بعد از نوشتن این رمان است که فوئتنس در «چگونه آئورا را نوشتم» -حاشیه‌نویسی‌ای برای رمان «آئورا» – می‌گوید: «آیا کتابی بی‌پدر، مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟ کتابی که زاده‌ی کتاب‌های دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخه‌ای از شجره‌ی پرشکوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟» کالوینو به‌خوبی خودش را به سرچشمه‌ی کلاسیک‌ها متصل کرده و دقیق و درست با آن‌ها مواجه شده است.

از همین رهگذر است که خلاقیتش هم بارورتر شده و توانسته این شیوه‌ی روایت جذاب را برای «اگر شبی…» رقم بزند. «اگر شبی…» با زاویه‌دید دوم‌شخص و با مخاطب قرار دادنِ مستقیم خواننده روایت می‌شود و با نقش دادن به خواننده در خلال روایت، سوژه و ابژه را باهم یکی می‌کند تا یکی از جذاب‌ترین نمونه‌های تلفیق واقعیت و خیال در روایتگری خلق شود.

و این روایت متجددانه، با وام گرفتن از ساختار روایی هزارویک شب است که شکل گرفته؛ مدام از داستانی به داستانی دیگر سرک کشیدن و در هزارتوی روایت فرو رفتن. روی صفحه‌ی اول این رمان، کمی پایین‌تر از تاریخ ورودش به کتابخانه‌ام، نوشته‌ام: «به اگر شبی… شدم، روایت باریده بود، و صفحه‌ها مصور شده بود. چنان‌که تن به تصویر فرو شود، به روایت فرو شدم.» نمی‌دانم کِی بوده و در کدام بازخوانی‌ام. زیرش هم اضافه کرده‌ام: «با عرض عذر، از محضر شیخ عطار و حضرت بایزید، که سلطان عشق من است، و این خودْ حدیث دیگری است.»

مطلب فوق توسط کاوه فولادی نسب نوشته شده است.

معرفی کتابداستانکتابمعرفی رمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید