در یادداشت قبلی مجموعه «روایت هزیمت» که به بازکاوی شکست اصلاحطلبان بین سالهای 1396 تا 1400 میپردازد، به عارضه «طفره رفتن به جای سیاستورزی» پرداختم. متن کامل این یادداشت را میتوانید اینجا بخوانید. قبل از آن وارد نقد وضعیت هویتی و تشکیلاتی اصلاحطلبان شوم پرداختن به یک خطای رایج استراتژیکِ جریان اصلاحات در طول 4 سال گذشته ضروری است.
عارضه مورد بحث در این یادداشت چیزی است که آن را «درک نادرست اصلاحطلبان از گفتگو» مینامم. طرح مسئله گفتگوی ملی در میان اصلاحطلبان احتمالا با یک سخنرانی از سید محمد خاتمی آغاز شد که در آن خواستار «آشتی ملی» در کشور شده بود. این سخنرانی در سال 1395 و بعد از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ ایراد شد؛ در زمانی که جریان اصلاحات هنوز در تعادل قوای سیاسی کشور در نقطه ضعف کامل نبود. اقبال مردم در انتخابات مجلس دهم در 1394 و ریاست جمهوری دوازدهم در سال 1396 که با پیروزی اصلاحطلبان همراه بود، به خوبی این وضعیت را نشان میدهد. پاسخ به سید محمد خاتمی در همان زمان و از عالیترین تریبونهای نظام سیاسی داده شد. این پاسخی سرد بود که تاکید داشت که مردم با یکدیگر قهر نیستند که حالا آشتی کنند. دیگر تریبونهای هسته سخت قدرت نیز در همان زمان این طرح را تخطئه و پیشنهادی از سوی فتنهگران دانستند.
اصلاحطلبان اما با جدیت بیشتری کوشیدند این طرح را پی بگیرند. این کار به خصوص در مجلس دهم با سامان دادن اقداماتی حول مسئله «گفتگوی ملی» صورت گرفت و برای مدتی اخباری از اقداماتی در راستای گفتگوی ملی به گوش میرسید. خبرها از جلسات برخی از نمایندگان مجلس دهم با چهرههای سیاسی اصولگرایان حکایت داشت. این اقدامات در شرایطی صورت گرفت که شرایط کشور به تدریج از میانه سال 1396 به شدت بحرانی شده بود. اقتصاد کشور در محاصره وتحریم قرار گرفته و امواج تورمی یکی از پس دیگری از راه میرسیدند. کشور دو بار در دی ماه 1396 و آبان 1398، با ناآرامیهای گسترده و خونبار مواجه و اعتراضات گروههای کارگری و اقشار آسیبپذیر و فرودست در خیابانها به امری تقریبا روزمره بدل شده بود. همزمان در شبکههای اجتماعی و رسانههای مختلف اعتراض شدیدی از سوی بدنه اجتماعی اصلاحطلبان نسبت به نحوه عملکرد این جریان در مجلس دهم و البته عملکرد دولت حسن روحانی وجود داشت. در این شرایط بود که گاه و بیگاه افراد و گروههای مختلف اصلاحطلب بر لزوم گفتگوی ملی و آشتی ملی برای حل مشکلات تاکید میکردند. بی آن که نه جوابی از حاکمیت و هسته سخت قدرت دریافت کنند و نه حتی در چارچوبی معنادار و روشن با بخشهای سیاسی جناح اصولگرا گفتگو کنند.
اما چرا طرح «گفتگوی ملی» از سوی اصلاحطلبان در آن شرایط یک خطای راهبردی بود.
برای روشن شدن بهتر مسئله لازم است بر تمایز میان دو مفهوم «گفتگو» و «مذاکره» در عرصه سیاست متمرکز شویم. آن چنان که از سیاق کلام و عمل سیاستمداران اصلاحطلب در این دوره زمانی بر میآید این گروه «گفتگو» را بیشتر از هر چیز در معنای (دیالوگ) به کار میبردند. دیالوگ معنای فلسفی پیچیدهای دارد که در حوزه دانش نگارنده و مجال این یادداشت نیست. اما در هر حال گفتگو یا همان دیالوگ بر گفتگویی برای کشف حقیقت میان دو منطق متمایز دلالت دارد. عنصر اصلی در گفتگو همین مواجه میان دو منطق عقلانی متفاوت است. گفتگو میان جریانهای سیاسی و اجتماعی و فکری هم بر همین مبنا میتواند شکل بگیرد. گفتگوهایی که دو یا چند منطق مختلف را در مورد موضوعات مختلف در مقابل یکدیگر قرار میدهد. هدف گفتگو هم قاعدتا دستیابی به نوعی از «تفاهم» یا حداقل روشن شدن منطق طرفین برای یکدیگر است. با این مقدمات روشن است که گفتگو بیش از آن که در عرصه بغرنج سیاست عملی کاربرد داشته باشد مفهومی متعلق به فضاهای آکادمیک، جامعه مدنی و سپهر عمومی است.
در گفتگو این منطق و درک طرف مقابل است که اهمیت دارد. هر چند هیچ تعامل انسانی نمیتواند از روابط قدرت بری باشد، اما در گفتگو باید روابط قدرت بین طرفین گفتگو به حداقل برسد. این همان دلیلی است که بر اساس آن امکان گفتگو با حکومت به عنوان عالیترین شکل نهاد قدرت در جامعه اگر منتفی نباشد، بسیار دشوار است.
اگر بپذیریم که روابط قدرت عنصر اصلی صحنه سیاست است، در آن صورت باید گفت که در این عرصه این مذاکره (negotiation) است که از اهمیت برخوردار است. منظور از مذاکره در این جا فرآیند چانهزنی است که در آن طرفین میکوشند با کمترین مخاصمه حداکثر منافع را برای خود تامین نمایند، راه حلهای مرضی الطرفین پیدا کنند، منافع مشترک را بیشینه سازند و در مورد اختلافات به نوعی «مصالحه» دست یابند. در مذاکره نه منطق که میزان قدرت هر یک از طرفین در میدان واقعی سیاست است که تعیین کننده است.
البته که قدرت و مهارت چانهزنی، درک الولویتهای استراتژیک طرف مقابل، داشتن درک روشن از خطوط قرمز و منافع حیاتی طرف خودی و عوامل متعدد دیگر هم در توفیق مذاکرهکنندگان و به نتیجه رسیدن مذاکره نقش دارد. مذاکره در واقع هنر ترجمه ابزارها و قدرت سختِ میدان سیاست در پشت میز گفتگو و مبدل کردن آن به قدرت نرم و کلمات و در نهایت به حداکثر رساندن منافع ممکن است. در واقع در مذاکره بر خلاف گفتگو این منطق طرفین نیست که عامل تعیین کننده است بلکه این قدرت سخت و نرم هر طرف است که در نهایت به حاصل مذاکره شکل میدهد. حاصلی که نه تفاهم یا حداقل درک منطق رقیب، که نوعی مصالحه است.
اما آیا گفتگو در معنای پیش گفته هیچ تاثیری در عرصه سیاسی ندارد؟ چنین قضاوتی آشکارا خطاست. گفتگو بین جریانات مختلف فکری، گروههای اجتماعی و سیاسی و گرایشهای مختلف فرهنگی در میان مدت و دراز مدت حتما تاثیراتی مهم بر عرصه سیاست عملی هم خواهد گذاشت. با این حال چنین گفتگوهایی بیش از آن که کار سیاستمداران و جریانات سیاسی باشد، کار اهالی حوزههای فکری و اجتماعی و فرهنگی است هرچند طبعا حاصل این گفتگوها درعرصه سیاست هم نمایان خواهد شد.
اما چرا تاکید اصلاحطلبان بر «گفتگو ملی» در آن مقطع زمانی کم فایده و یک انحراف استراتژیک بود؟
جریان اصلاحطلب یک جریان سیاسی است. آن چنان که پیش از این توضیح داده شد، مقوله گفتگو بیش از آن که به حوزه سیاست عملی تعلق داشته باشد به حوزههای آکادمیک، فرهنگی و اجتماعی مربوط است. اصلاحطلبان به عنوان کارگزاران سیاسی بیش از هر چیز باید در پی برآوردن خواستههای بدنه اجتماعی خود از طریق مکانیزمهای سیاسی باشند. دعوت کردن طرف مقابل به گفتگو و اصرار یک جانبه بر گفتگوی ملی هر چه باشد وظیفه اولیه و کارکرد ضروری این جریان سیاسی نبود. در یکی از بحرانیترین دورههای حیات سیاسی و اجتماعی ایران و در حالی که بدنه اجتماعی اصلاحطلبان آشکارا ازعملکرد این گروه ناراضی بود، به جای طراحی استراتژیهاییبرای تغییر موازنه قدرت و در صورت لزوم «مذاکره» با ساختار قدرت به اتکای نیروی سیاسی و اجتماعی، وقت به دعوتی یکسویه از حاکمیت و هسته سخت قدرتی میگذشت که اساسا نه اصلاحطلبان را به عنوان طرف گفتگو به رسمیت میشناخت و نه مسائل مورد نظر آنها را به عنوان مسائلی مهم برای گفتگو تلقی میکرد.
ممکن است گفته شود که منظور از گفتگوی ملی در ادبیات اصلاحطلبان در آن زمان در واقع همان مذاکره بوده است و عدم دقت واژگان در این زمینه میتواند مشکلاتی را برای فهم دقیق موضوع فراهم آورد؛ چه آن که گفتگو و مذاکره در عرف سیاسی ایران و در زبان فارسی گاه به جای هم به کار میروند.
با این حال شواهد و قرائن مهمی نشان از آن دارند که منظور اصلاحطلبان از گفتگوی ملی در آن مقطع مذاکره نبود. مهمترین شاهد این مدعا آن است که هیچ گاه هیچ چارچوب و دستورکار مشخصی برای این گفتگوی ملی ارایه نشد. روشن نبود که این گفتگو باید در مورد چه موضوعاتی صورت پذیرد. روند مذاکرات (اگر منظور از گفتگو مذاکره بود) باید چگونه باشد، چه کسانی و از چه پایگاههای سیاسی و با چه صلاحیت و مشروعیتی با یکدیگر به بحث مینشینند ودر یک کلام چارچوب و روش و هدف بحث به هیچ عنوان روشن نبود. مواردی از این دست یعنی روشن کردن چارچوب و اهداف بحث، نقاط محل اختلاف، صلاحیت طرفهای بحث و نمایندگی آنها از گروههای مشخص، از مشخصات مهم مذاکره است. حال آن که در گفتگو چنین الزاماتی وجود ندارد.
التجاء یک جانبه اصلاحطلبان برای گفتگو با هسته سخت قدرت در شرایطی که طرف مقابل دست بالا را به لحاظ ساختاری داشت و روحیه بدنه سیاسی اصلاحطلبی مدام در حال تحلیل رفتن بود، ضعف و عدم اعتماد به نفس بیشتری را به این بدنه سیاسی تزریق میکرد.
موضع حمایت از گفتگوی ملی به درستی یک موضع اخلاقی بود، اما رهبران اصلاحطلب با سنگر گرفتن در پشت این موضع درست اخلاقی، وظایف سیاسی خود را به فراموشی سپردند و دست آخر هم حتی یک دستاورد جزئی ملموس از این اصرار و تَکرار برای گفتگو ملی به دست نیاوردند.
آن چه باید در دستور کار فوری قرار میگرفت، کانالیزه کردن نارضایتیهای اجتماعی موجود، مبدل کردن این نارضایتیها به قدرت سیاسی از طریق سازماندهی مبتنی بر شجاعت و خلاقیت و مذاکره و چانه زنی با هسته سخت قدرت بر اساس این قدرت سیاسی تولید شده بود؛ کاری که یکسره به فراموشی سپرده شد و تنها مصاحبه از پس مصاحبه با مضمون مزایای گفتگوی ملی منتشر شد.
نکته بسیار مهم دیگر این بود که اصلاحطلبان در حالی به جای مذاکره با هسته سخت قدرت خواهان گفتگو با آن بودند، که وجه دیگر کار خود یعنی گفتگو با گروههای مختلف اجتماعی، نهادهای مدنی و صنفی و سایر نیروهای سیاسی خواهان تحول را یکسره به فراموشی سپردند.
هیچ تلاشی برای گفتگو با سایر گروههای سیاسی خواهان تحول در ایران صورت نگرفت. در حالی که این گفتگو در سپهر عمومی میتوانست به تدریج زمینه نزدیکی میان این نیروهای سیاسی و خلق قدرت را فراهم نماید. با نهادهای مدنی و صنفی هم هیچ گفتگوی نظاممندی در جریان نبود تا کار اصلاحطلبی هم در مجلس و هم در دولت یکسره به جزئیاتی بگذرد که تاثیر آن در عرصه سیاسی چندان ملموس نبود.
اصلاحطلبان آن جا که باید به مذاکره بر مبنای قدرت خلق شده میپرداختند در پی ابراز حسن نیت و گفتگو بودند و آن جا که باید با حسن نیت گفتگو وقدرت سیاسی خلق میکردند، در سکوتی محتاطانه و بدبینانه فرو رفته بودند.
این که چرا این وضعیت وارونه خلق شد به سرگشتیهای گفتمانی و هویتی، بلبشوی تشکیلاتی و تسلط الیگارشیها بر سازمان اصلاحطلبی باز میگردد که در شمارههای بعدی «روایت هزیمت» به آن خواهم پرداخت.