متن زیر را در روز تشییع پیکر قاسم سلیمانی نوشتم. در روزهایی که خیابانها از عزاداران او آکنده بود و در فضای مجازی طبق معمول غوغایی بود میان هواداران و منتقدان و دشمنان او. آن روزها فضا و فرصتی برای انتشار این متن نبود. بعد از دو سال اما حال و هوای ایران، در حقیقت و مجاز، همان است که بود و حال و هوای من هم همینطور. پس تصمیم گرفتم متن را با اندکی تعدیل! منتشر کنم.
***
1_ شریعتی در ابتدای "حسین وارث آدم" از غربتی می گوید که در یک شبِ عاشورایِ مشهد احساس کرده است. از این که در شهری چون مشهد و به عنوان یک شیعه معتقد، مجلسی نیافته است تا بر حسینش گریه کند، مجلسی که میزبانان و میهمانانش بر همان حسینی بگریند و از همان امامی بگویند که شریعتی می شناخت. لاجرم خودش روضه ای بر حسین نوشته و به تعبیر بیهقی بزرگ لختی قلم را بر امامش گریانده است، حاصل "حسین وارث آدم" شده است.
2_ ایران و عراق غرق در اندوه عزاداران قاسم سلیمانی است. فوج فوج در شهرها می گریند، یزله می کنند و رجز انتقام میخوانند. کور نیستم که نبینم در صف عزادارانش از همه رنگ مردمی هست. شیفتگان سردار در خیابانها و شهرها بر پیکر پاره پاره او مرثیه میکنند. منتقدانش خاموشند. یا در صفهای مردم عزادار پیکر او را تشیبع میکنند و یا در خانهها به صفحههای تلویزیون خیره اند و حضور عظیم مردم را نگاه میکنند. مخالفان او اما راهی به خیابان ندارند. در صفحههای مجازی اما میتازند و خروش میکنند و خشم بی پایان خود را بر سر سردار و حکومت و حامیانش و حتی منتقدان خاموش او میریزند. ایران تنها خیابانهای انبوه از مردمیعزادار نیست، آن دیگران خاموش و حتی خشمگین بخشی از همین وطنند. البته که کفتارهایی که بر جنازه هر کس ـحتی دشمنـ رقص شادی میکنند، حتما از این وطن نیستند. حساب آنها جداست.
3_ من شریعتی نیستم. نه استعداد او در خطابه را دارم و نه ارادتی از آن جنس که او به امامش داشت، به قاسم سلیمانی دارم. پس روضه ای نمینویسم. چند خطی مینویسم که که روایت روان آشوب زده خودم است به عنوان یک انسان زاده این خاورمیانه آشوب زده که زیر سنگ آسیای استعمار خارجی و استبداد داخلی نفسی برایش باقی نمانده.
4 ـ من مخالف سیاست گسترش عمق استراتژیک ایرانم. جستجوی امنیت برای ایران در ورای مرزها و از سواحل مدیترانه تا دریای سرخ را خطا میدانم. مهم تر از این مخالفت، اتخاذ این سیاست به شیوه ای غیر دموکراتیک را قبول ندارم. مردم ایران هرگز فرصت نداشته اند که این سیاست را انتخاب کنند. هیچ کس از این مردم نپرسید که آیا رشادت سربازان را در خارج از مرزها به نام و به خاطر این وطن میخواهند یا نه. دیده ام که معتقدان به این سیاست غالبا از میان تندروترینها در سیاست داخلی اند. آنها که استاد تمام ایجاد نفرت و انشقاق در میان ملتند. آنها که آبان امسال ملتی را عزادار فرزاندانش کردند و بر جنازه کشتگان تهمت مزدوری بستند.
5 ـ روایت سرنوشت خاورمیانه را اما تنها معتقدان به سیاست گسترش عمق استراتژیک ایران ننوشته اند و نمینویسند. محافظه کاران آمریکایی و صهیونیستها سالهاست بر این منطقه خیمه زده اند. عربده میکشند و آدم میکشند، با مستبدترین حکومتها و با نفرت انگیزترین گروهها پیوند میخورند، بر جان ملتها افتاده اند و عرض و مال و و سرزمین مردمان میبرند. غرور ملتها بازیچه آنهاست و در جنون ایدئولوژی آخرالزمانی و محافظه کاری خونریز و منافع عریان خود هیچ مردی و مردمی نمیشناسند.
6 ـ درد اما فراتر از این هم هست. خاورمیانه سکونت گاه مردمانی است از قومیتها و ادیان و فرقههای گوناگون. این مردمان هر کدام خود رامالک مطلق حقیقت میدانند و هیچ از مدارا بر دیگران نمیشناسند، اگر خِرَد زندگی روزمره سالها و قرنهایی آنها را در کنار هم به زیست مسالمت آمیز وادارد، هر حادثه ای و هر آشوب و هر تغییر این پوسته نازک مدارا را میدرد و فاجعه میسازد. داعش آخرین میوه نامبارک این خاک مصیبت خیز است. همان داعشی که بیش از صهیونیستها از مردمان عراق و سوریه کشته گرفت و آن جنایتها کرد که قلم از نوشتنش شرمسار و وحشت زده میشود.
7ـ قاسم سلیمانی سردار بی بدیل سرکوب داعش بود، او اگر برای کودکان موصل آزادی به ارمغان نبرد اما آنها را از دام هیولا رها کرد. او مجری و سیاست گذار راهبرد گسترش عمق استراتژیک ایران بود. با شجاعتی افسانه ای و درایتی که دشمنانش هم به آن معترفند، سیاستی را پیش برد که هیچ گاه در مورد آن از مردمش نپرسیده بود. او از تبار پرده دران و سرکوب گران داخلی هم نبود، گفته اند و میگویند که دلی هم با میانه روهای داخلی داشت؛ حداقل آنها را به شلاق تندروی ننواخته بود. اسلحه او هیچگاه به سمت مردمانش نشانه نرفت آن چنان که اسلحه و زبان برخی دیگر. البته که هیچ گاه علیه آن دیگران هم سخنی نگفت.
8 ـ به گمان منِ حیران در این دایره تناقضها، آنها که جبهه خود را یافته اند، رستگارانند. از هر سو بر هم میتازند و به شمشیر اطمینان یکدیگر را سخت مینوازند. هر ضربه رقیب را به کلامی تند یا استدلالی بَیِن پاسخ میدهند. من اما در این دایره سرگردانم. رفیقانم از هر دو سو میآیند. با کلامهای سخت، گاهی جواب میدهم به آنها با دلی لرزان از سستی استدلالم و شرمی از آن روی دیگر حقیقت که میدانم و در جواب آنها ندیده میگیرم.
9_ ایها الناس من نمیتوانم بر پیکر پاره پاره سربازی از وطنم که با بعثیها و داعش جنگیده، نگریم. من نمیتوانم غرور له شده وطنم به دست یک خوکِ سیراب شده از آبشخور محافظه کاری را که بر مسند ریاست جمهوری آمریکا نشسته نبینم و از تعرض او بگذرم.
ایها الناس من نمیتوانم بر دستهای خون آلود بعضی از آنها که امروز گلوی خود را با فریاد انتقام پاره میکنند، چشم ببندم. من عزادار آن کشته شدگان آبانی هم هستم، من داغ مادران و پدران این سرزمین را که فرزندانشان کشته خرداد و دی و آبان شده اند، میدانم و در عمق استخوان احساس میکنم.
رفقا من مخالفم سیاست گسترش عمق استراتژیک ایرانم، مخالف مداخله آمریکا، مخالف سیاست خارجی جمهوری اسلامی، دشمن اسراییل، مخالف حماس، دلداده آرمان فلسطین، متنفر از دشمن سازی ای که سوخت استبداد داخلی باشد و حیرانم در این دایره مخالفتها و موافقتها، دل دادنها و دل کندنها....
10ـ سیاست آن هم در خاورمیانه، جایی برای مرددها و میانه روها ندارد. این جا سرزمین ایمانهای سخت است و اطمینانهای سترگ. سیاست جایی برای مردمان دل رحم و دست و دلهای لرزان نیست. بر سیاستمداران مردد و بر میانه روی در این گوشه دنیا، تنها باید مرثیه کرد، آن چنان که من برای وطن پاره پاره ام و برای سرگردانی خودم مرثیه کردم.