لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ است
هر ثانیه ای منتظرت گوش به زنگ است
در قصه ی عشق آغوش تو پر خطر است
تو ماه در این قصه ای دل مثل پلنگ است
بی گمان مستی در آغوش تو آسان بشود
آغوش تو آغوش نیست مزرعه بنگ است
بی هوا بوسه بزن سر گیجه کمتر نشود
هر دکمه ی پیراهنت آغاز گر جنگ است
نوشتی در آیینه آیین من آیین توست
با نقاب عشق حضورت مایه ننگ است
محمد خوش بین