محمد خوش بین
محمد خوش بین
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

ننویس

از زلیخا خبری نیست به یوسف، ننویس!

روی این کاغذ در حال تصرف ننویس


یک نفس رابطه‌ی ما و شما خوب نبود

چیزی از روی تظاهر و تعارف ننویس


من دلم خواسته از خانه به بیرون بزنم

من دلم خواسته، این بار توقف ننویس


صاحب چند یخن‌قاق پر از مشروبم

به من از پاکی و از رنج و تصوف ننویس


خون این خاک پر از تاک و پر از پستی را

هر که خورده‌ست و نخورده‌ست تأسف ننویس


می‌کند -خواسته نا خواسته- در یک کوچه

شعر با زنده‌گی یک روز تصادف، ننویس


بگذار این سر شوریده به بالین برسد

صبح شد، صاحب تشویش و تکلف ننویس!


بسته کن! هیچ کسی نیست غزل گوش کند

از زلیخا خبری نیست، به یوسف ننویس

دکلمه زیباشعر پارسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید