آن شب، کبری تا صبح خوابش نبرد،
صبح بر مادرش پیشدستی کرد و گفت:
از تصمیم دیروزم منصرف شدم
میخواهم «خودم» باشم هرچند مردم بگویند کبری «ساده» است
مادر جان! دخترت هرگز خودش را در «قضاوت دیگران»، زندانی نخواهد کرد.
و عمرش را با «زندگی به سبک دیگران»، هدر نخواهد داد.
اشک در گوشه چشم مادرش حلقه زد ....