حسین خضوعی
حسین خضوعی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دایره‌ی عشق

اسم من نقطه است

من عضوی کوچک از یک جامعه‌ی پرجمعیت هستم

و در محلی منحصر بفرد روی قطعه‌ی شمال غربی محیط یک دایره‌‌ زندگی می‌کنم.

من به همراه بی‌شمار نقطه‌ی دیگر با کمک هم به فاصله‌ای مشخص از مرکز محیط زیست‌مان را ساخته‌ایم.

هرکدام از ما اگرچه به تنهایی چیزی در مرز هیچ‌‎‌ایم ولی با این وجود اگر نباشیم محیط زیستمان از هم می‌پاشد.

همه‌ی ما با خط ویژه‌ و بالقوه‌ای به مرکز دایره وصلیم

اگر روی آن خط به‌سوی مرکز حرکت کنیم فاصله‌ی بین‌مان کم و کمتر می‌شود و ما به هم نزدیک و نزدیک‌تر

آنقدر نزدیک که همه‌ با هم یکی و در مرکز محو می‌شویم.

و آن وقت هیچ کدام از ما دیگر نقطه نیستیم

بلکه هرکداممان یک شعاع شده‌ایم.


داستان ریاضیداستان مفهومیداستان فلسفیداستان عشقدایره عشق
بر سر آنم که گر زدست برآید دست به کاری زنم که غصه سراید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید