ویرگول
ورودثبت نام
سایه
سایه
سایه
سایه
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

نصوح

17 سالم بود که یکی از همکلاسیهام که وضع مالیشون خوب بود ، یه مدتی مدام از این صحبت میکرد که با دخترِ تن فروشی در ارتباطه ومدام از اجزا و ... تعریف میکرد.

یروز که موقع تعریف کردن ، من هم در کف فرو رفته بودم ، ناگهان پیشنهاد کرد که اینبار که او را میاورم ، تو هم بیا و مهمان من باش و با او خوش بگذران.

من هر چند برق از چشمانم پریده بود ، ولی حس خوبی نداشتم وگفتم چرا اینکار را برای من میخواهی بکنی؟ و او با بی تفاوتی گفت نخواستی هم نیا.

یروز پنج شنبه بود که گفت امروز آن دختر میاد ، توام بیا باهم بریم ، یک واحد در خانه شان داشت و گفت به آنجا میاد.

من سست شدم و به همراهش رفتم، خانه اش نزدیک مدرسه بود.

وقتی رسیدیم ، دیدم دختری نیست ، گفت میاید و یکی دیگر از همکلاسیها رفته دنبالش.

مدتی که گذشت گفت بیا باهم حال کنیم تا دختر بیاید!

من اول گفتم نه ولی اسیر شهوت رانی شدم و قبول کردم ، با داخل رفتیم و کمی با هم ور رفتیم و او خواست که اول او اینکار را بکند و کارش تبدیل شد به یک تجاوز ....

و بعد از آن هم از من آتویی(بعدا میگویم) داشت و با همان روحم را هم عذاب داد و علی رغم تهدیدات من ، حاضر نشد آنگونه من کارم را بکنم.

آن روز گذشت و در زندگی من دریچه ای به جهنم باز شد که تا همین امروز هم این دریچه باز مانده است.

دریچه ای به بزرگی تمامِ مدتِ زمان زندگی ام.

البته آن روزها همجنس... در مدرسه ما بسیار زیاد بود ، حداقل در کلاس ما که زیاد بود.

اما این اتفاق همچون یک سرشکستگی ، یک بدبختیه همیشگی بر روح و روان من تسلط پیدا کرده است.

میدانم که خودم هم مقصربودم ، ولی او با نقشه هدفِ تجاوزش را عملی کرد.

تنها یک شب خواب دیدم که آن فرد را با کمربند به شدت کتک زدم.

و سالهاست که در ذهنم او را مجازات میکنم ، مجازاتی که فایده ای برایم ندارد و او هم واقعا مجازات نمیشود.

ولی این درد هست.شاید تا آخر عمر.

۳
۱۳
سایه
سایه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید