Kian
Kian
خواندن ۱۳ دقیقه·۲ سال پیش

چرا به ایران برگشتیم؟

خلاصه: تعلقاتی داریم. آمده‌ایم امتحان کنیم.

این پرسش را فراوان می‌پرسند که چرا به ایران برگشتی، خیلی‌ها با تعجب و «همه دارن می‌رن» و «حتما مغزت ضربه خورده» و «حتما مجبورت کردن»، و شمارِ کمی هم با تبریک. پیش‌تر در سال ۹۴ هم یک بار مثلا برگشته بودم (به آن خواهم پرداخت). آن زمان هم برخی می‌پرسیدند چرا گوگل را رها کردی و برگشتی، ولی هم شمارِ خیلی کمتری می‌پرسیدند و هم من با اعتماد به نفس و حتی طلب‌کارانه پاسخ می‌دادم. این بار ولی نه، هم فراوان‌تر می‌پرسند و هم خودم با تعجب‌کنندگان همدل‌ترام.

قضیه‌ی برگشت

مدت‌ها برنامه‌ی بازگشت در ذهن داشتیم ولی عقب می‌انداختیم. بالاخره در سفری که در آذر سال گذشته (۱۴۰۱) به تهران داشتیم، هم با دیدن شادابی بیشترِ خودمان و (مخصوصا) فرزندمان در کنار خانواده‌ها، و هم با انجام گفتگوهایی با بازار کاری ایران، تصمیمان را نهایی کردیم. رفتیم از کار استعفا دادیم، خانه و وسایل را جمع کردیم و با بلیط یک‌سویه آمدیم ایران زندگی کنیم. چه کار سختی هم بود این جمع کردن زندگی!

این بازگشت ما، تصمیم چندان شاخی هم نیست، چون اگر هم خیلی سخت افتاد، جمع می‌کنیم و دوباره می‌رویم. شرایط کاری‌ام شکرِ خدا خوب است و خواهان‌دار (به زعم خودم). یعنی با تکیه به این که پلِ پشت سر داریم، آمدیم. پس حتی مطمئن نیستم که «برگشتیم»، بلکه امتحانی آمده‌ایم. معمولا تا همینجای گپ، پاسخ نصف پرسندگان و تعجب‌کنندگان را می‌دهد. همچنین تنها پس از گفتگوهای مفصل با بازار کاری ایران و دلگرمی از حاشیه‌ی امن اقتصادی، آمدیم. اگر نبود، نمی‌آمدیم. سابقه‌ی کاری‌ام را در بازار مربوطه در ایران، خوب تحویل می‌گیرند، ولی این بار «شکرِ خدا» نه بلکه «شوربختانه». شرایط زندگی در کشورمان به جایی رسیده که حتی می‌مانیم-و-می‌سازیم‌ترین متخصصان میهن‌دوست هم آن آرمان را ناممکن یافته و به جریانِ کوچ پیوسته‌اند، چه رسد به این که جریان برعکسی برای آمدن و آوردن وجود داشته باشد. برای همین خوب تحویل می‌گیرند. امیدوارم ناامیدشان نکنم.

خلاصه تصمیم شاخی نیست، و به معنی رو به راه بودن شرایط داخل کشور هم نیست (همین که برگشتن این‌قدر عجیب است که این یادداشت را می‌طلبد گواه است)، و شرایط ما هم قابل تعمیم یا مقایسه نیست. نه انبوهِ داخل‌نشینی که دنبال رفتن‌اند چیزی از میهن‌دوستی کم دارند و نه خارج‌نشینانی که برنگشتنی شدند. کسی که تا چند سال پیش با پس‌انداز دو ماهش لپتاپ می‌خرید و اکنون با پس‌انداز یک سالش هم نمی‌تواند، یا کسی که خانه‌دار شدن برایش حتی پس از سی سال پس‌انداز کردن و تنها نان و پیاز خوردن هم متصور نیست، باید هم برود. مقایسه نکنیم. (متوجه‌ام آنچه به کوچ وامی‌دارد تنها مشکلات اقتصادی نیست؛ اینجا صحبت صرفا از این یک جنبه است.)

درباره‌ی خودم

شانزده سال پیش از ایران رفتم، مستقیم پس از پایانِ دوره‌ی کارشناسی، برای درس خواندن و برگشتن؛ حتی فکر مهاجرت را هم نمی‌کردم. هدف متداولی بین «اَپلای‌»کنندگان نسل ما و پیش از ما بود، هرچند شاید امروزه نه. چند سالی درس خواندم (فوق و دکترا) و چند سالی کار کردم - در علوم و مهندسی کامپیوتر. در آخرین کارم، مدیر/TLM تیمی در سرویس نمایش تبلیغات گوگل بودم. احتمالا دست شستن از همین موقعیت شغلی هم نقشی در فراوانیِ پرسش «چرا برگشتی؟» دارد. (بگذریم که گوگل چندان تحفه‌ای هم نیست و حتی سال به سال افول کرده نسبت به آن تصویر معروفش.)

یک خانواده‌ی کوچک سه نفره هستیم که در گوشه‌ای ساکت و آرام، زندگیِ حاشیه‌ی شهری می‌کردیم؛ پرنده تماشا می‌کردیم؛ کشاورزی می‌کردیم؛ مرغ داشتیم! اگر پی‌گیر صفحه‌ی اینستاگرامم بوده‌اید احتمالا آن‌ها را دیده‌اید. بازگشتمان هم یک تصمیم سه‌نفره و با حمایت همسر شجاعم است. اگر به خاطر من نبود، شاید او هم مانند همه‌ی بقیه‌ی منصرف‌شدگان-از-بازگشت می‌بود. حق هم داشت.

چرا برگشتیم

برخی از آغاز برای همیشه رفتند، و برخی برای بازگشت ولی کوچِ موقتشان به مرور دائمی شد. خدا به همراهشان. کسی به خاطر محل تولدش که انتخابی هم در آن نداشته، مدیون کسی یا جایی نیست - باید بدیهی باشد ولی همچنان برخی به مهاجران احساس گناه و «پُشت کردی» می‌دهند. کوچ ما ولی دائمی نشد. از دلایلش، که زیاد پرسیده می‌شود، در ادامه خواهم گفت (که قابل حدس‌اند: خانواده و میهن) ولی خودِ دلایل، نکته‌ی خاصی ندارند: همین دلایل برگشتن، حتی برای کسانی که برنمی‌گردند هم وجود دارند. تنها وزن‌هایشان برایمان متفاوت‌اند. فضا صفر و صدی نیست. خودِ ما شاید با وجود همه‌ی دلیل‌هایی که برای بازگشت به ایران داشته و داریم (همان خانواده و میهن)، باز ول کنیم و برویم؛ گفتم که امتحانی آمده‌ایم.

یعنی وقتی در ادامه با آب و تاب از فلان دلیل بازگشت حرف می‌زنم، صرفا دارم از یکی از دو کفه‌ی ترازو صحبت می‌کنم، نه این که کفه‌ی دیگر را انکار کنم. کفه‌ی دیگر، از نبودِ امنیت و آزادی و امید، از به-گروگان-گرفته-شدگی مملکت، تا محدودیت‌های اجتماعی و ارتباطی، تا تورم و آلودگی و ترافیک، نیازی به شکافتن ندارد و بنده هم ازشان ناآگاه نیستم. وزنه‌ی کمی هم نیستند و سال به سال هم سنگین‌تر شده‌اند.

اما آن یکی کفه:

۱. دوری از خانواده آسان نبوده، مخصوصا با بچه‌ی کوچک. هم تنهاییِ خودمان بوده—در این سال‌ها دوستانِ فوق‌العاده‌ای داشتیم ولی جای خالی خانواده همچنان بوده—هم عذاب وجدانِ ول کردنِ والدین سالخورده. امیدوارم هیچ کسی، عزیز از دست دادن در دوری را تجربه نکند. عذابش می‌ماند. نمی‌خواهیم بنشینیم و منتظر خبر بعدی باشیم. ولی البته باز بیشتر به خاطر خودمان است: ما و فرزندمان در کنار خانواده شادتر و آسوده‌تریم. (متوجه‌ام که شاید تجربه‌ی «سفر» و «زندگی» متفاوت باشد، و خوب حالا خواهیم دید.)

۲. مشتاق بوده و هستم تا برای کشور مادری‌ام چرخی بچرخانم، گره‌ای باز کنم. این کار برایم اقناع‌کننده‌تر است تا مثلا کاراتَر کردن سرویس نمایش تبلیغات گوگل - نه این که دومی ایرادی داشته باشد بلکه بحث اقناع/fulfillment است. این اشتیاق، پیش‌تر شورِ «برمی‌گردیم می‌سازیم» بود ولی امروز شور چندانی نمانده. موج تخریب، حتی فقط با یک تصمیم یک‌شبه، قوی‌تر از موج ساختن امثال ماست. ولی این به معنی بی‌فایده بودنِ کارِ سازنده نیست.

  • نخست، چرخاندن چرخی از اقتصاد مملکت یعنی دو نفر بیشتر، نان به سر سفره ببرند. (همین هدف کوتاه‌مدت، ارزش است، ولی هدف بلندمدت، آزادی و بهبود بلندمدت و «بقاپذیر» در اوضاع کشور هم، از همین مسیر می‌گذرد، ولی قصد باز کردن بحث‌های علوم اجتماعی آن هم در این فضای احساسی و رادیکال را ندارم.)
  • دوم، حتی در همین اوضاع هم باید ساخت، هم برای امروز و هم (مخصوصا) برای فردا. ساخته‌ها می‌مانند. حاکمان می‌آیند و می‌روند ولی پیشرفت‌ها می‌مانند. ارج و پارس و مینو، ماندند. البته کار بنده، توسعه‌ی سیستم‌های نرم‌افزاری کجا و کارخانه‌ی ارج کجا، تقویت جامعه کجا! صرفا در حد وُسعم تلاشی می‌کنم - دو سطل آب سهم من در پر کردن این چاه.

متوجه‌ام که اینترنت نیست، نیروی کار نیست، در عوض سنگ‌اندازی و باج‌خواهی هست، اوضاع فعلا رو به بهبود نیست. ولی با منفی‌ترین نگاه هم (که مطلقا نمی‌شود کاری کرد؛ که می‌شود)، در یک مثال دراماتیک: برای بیماری که رو به بهبود نیست، کنارش بودن و مثلا ناخن‌هایش را کوتاه کردن برای من اقناع‌کننده‌تر است تا رهایش کردن - یا از راه دور نسخه درمان‌های شبه‌علمی پیچیدن.

۳. از زندگی در سرزمین مادری لذت می‌برم. همه‌ی مشکلاتش سرِ جا، ولی لذت هم می‌برم؛ از زبان فارسی؛ از جَو شلوغی نوروز؛ از آلبالو و گوجه سبز؛ از سفر به چهار گوشه‌ی ایران؛ از زندگی در میان کسانی که از یک جنس‌ایم. البته از زندگی در سرزمین نامادری هم لذت برده و از آن متشکرم. همچنین آگاهم که روی دیگرِ آلبالو و گوجه سبز، خِفت شدن به خاطر یک گوشی موبایل و فحش خوردن به خاطر یک ترمز و تحقیر شدن به خاطر متفاوت اندیشیدن است. ولی چنان‌که گفتم، داریم از وزنه‌های یکی از دو کفه‌ی ترازو حرف می‌زنیم.

دو کفه‌ی بسیار سنگین هستند و اصلا تصمیم آسانی نبوده و نیست.

چرا الان؟

پس کی؟ هر وقت اوضاع درست شد - یا به قول معروف «آخوندا رفتن»؟ آخوندها فعلا جایی برو نیستند، فقط این عمر ماست که سال به سال می‌گذرد و پیر می‌شویم و آرزوی بودن با خانواده و میهن بر دلمان می‌ماند. حالا دست کم امتحانش می‌کنیم.

این تصمیم، برای الان نیست. چندین بار عقب افتاد. همان سال ۹۴ هم که آمدم و پس از یک سال رفتم،‌ رفتم که مدتی بمانم و بُنیه را برای بازگشت دائمی قوی‌تر کنم و باز به ایران برگردم. روزگار چرخ زیاد خورد و خیلی چیزها هم برای ما و هم برای کشور عوض شد. برنامه‌ی ما هم کمی عوض شد. خلاصه‌اش این که از سنگر «برمی‌گردیم» رسیدیم به «امتحانی برمی‌گردیم».

فیل در اتاق

اوضاع کشورمان خوب نیست. بالاتر توضیح دادم که چرا در همین فضا هم باز باید ساخت. اما علاوه بر اوضاع کشور، اوضاع خودمان هم خوب نیست. فضا بسیار قطبی شده. عده‌ای واقعا معتقدند ساختن که هیچ، باید خراب و خراب‌تر کرد و گلوی ملت را فشرد تا فروپاشی شود و بلکه از آن خیری درآید؛ هر کمکی به بهبود چرخ اقتصاد و کیفیت زندگی ملت یعنی کمک به ادامه‌ی اوضاع کنونی؛ تنها راه خروج، له شدن بیشتر و بیشتر ملت! به همین پَرتی. (پس چه؟ پاسخ یک‌خطی نداریم ولی پرسش این‌قدر کلیدی هست که حوصله‌مان را زیاد کنیم و کمی از سرگذشت ملت‌هایی که رها شدند و نشدند، توسعه یافتند و نیافتند، بخوانیم، از آمریکای جنوبی تا آفریقا تا همین بیخ گوشمان. اگر حوصله تحقیق در انقلاب مصر و خواندن فوکویاما و عجم‌اوغلو نیست، شاید پادکست مختصر و مفید «دغدغه ایران» مفید باشد. قرار بود وارد بحث‌های سیاسی و علوم اجتماعی نشوم ولی اجتناب از فیل در اتاق، سخت است.)

برگردیم به بحث: عده‌ای واقعا معتقدند کمک به کسب و کارهای ایرانی یعنی بقای ظلم (!) و شاید بازگشت ما به ایران را هم در همین راستا تعبیر کنند! عده‌ی دیگری واقعا معتقدند کشور رو به پیشرفت است (لابد به خاطر چهارتا موشک!) و شاید بازگشت ما را در آن راستا تعبیر کنند: ببینید نخبه‌ها (!) در حال بازگشت‌اند. کاش هر دو گروه بیدار شوند.

سخن پایانی

پیش‌تر، هم خودم ذوق بازگشت داشتم و هم اطرافیان را به این کار دعوت می‌کردم - بیایید بسازیم. بیایید نفری یک سطل آب بریزیم این چاه پر شود. اما فعلا که چاه در حال عمیق‌تر شدن است، رغبتی برای دعوت ندارم. فقط دوست دارم خودم به آنان که به همین هدف مشغول‌اند کمک کنم، حتی موقت. فعالیتم در فضای مجازی هم، اگر پی‌گیر کانال‌های بنده بوده‌اید، همین بوده. احتمالا به زودی در یک شرکت مشغول به کار شوم ولی علاقمندم در کنارش با ده‌ها شرکت دیگر هم مراوده و گفتگو داشته باشم، اگر برایشان آورده‌ای داشته باشد.

شاید در پی بازگشت ما به ایران، حمله‌ها یا تهمت‌هایی زده شود. به علی شریفی بیچاره (سال‌بالایی ما در دوره‌ی کارشناسی بود و الان استاد همان دانشکده) که فقط گفته بود «به hiring manager فیس‌بوک گفتم می‌خوام ایران بمونم» زده شد، پس دور از ذهن نیست به بنده که مثلا «از گوگل برگشتم ایران» هم زده شود. امیدوارم این یادداشت کمکی به چنین سوءتفاهم‌هایی هم باشد: نه آقا ما نگفتیم اوضاع ایران خوب است، از قضا خیلی هم بد است، ما فقط خواستیم به تعلقات شخصی‌مان برسیم. هیچ‌یک از کسانی که رفته‌اند یا می‌روند هم را قضاوت نکرده و نمی‌کنیم و حتی توضیح دادم که چرا بازگشت ما نباید وسیله‌ای برای چنین قضاوتی باشد و شرایط هر کس متفاوت است. کسانی که می‌روند، حق دارند. من هم بودم (شرایط کنونی را نداشتم)، می‌رفتم. متاسفانه آن‌قدر فضا احساسی و پر از خشم است که باید چنین توضیح واضحاتی را پیش‌دستانه داد.

پیوست: چند نظر متداول

پایین‌تر توضیح می‌دهم چرا این پیوست را نوشتم.

ولی همه‌ی شرکت‌هایی که در ایران فعال‌اند رانتی‌اند؛ اگر رانتی نبودند سرپا نبودند. بله بسیاری رانتی‌اند، و بسیاری هم نیستند. البته احتمالا باجِ زور ازشان گرفته شده یا خواهد شد، ولی «همه رانتی» ادعای گزافی‌ست. بسیاری هم هستند که آسه می‌روند و آسه می‌آیند و در حد وسع خودشان مقاومت هم می‌کنند و حداقلی می‌دهند. متوجه‌ام که سیستم معیوب است. ولی چه کنند؟ همه تعطیل کنند چون شهر در اختیار پدرخوانده‌هاست؟ چیزی عوض می‌شود؟‌ آن پدرخوانده‌ها خوشحال هم خواهند شد - بارها به این را به فعالان اکوسیستم یادآوری هم کرده‌اند («همه‌تان را جمع می‌کنیم»). سرویس‌هایی که می‌دهند هم، از تاکسی تا فروشگاه تا تبلیغات، به هر حال نیاز جامعه است. روزی مزیت رقابتی کشور هم خواهد شد، اگر این تنگ‌نظران شرّشان کم شود.

فلانی عامل خودشان بود که برگشت پیششان، قبلا هم دستی در محدودسازی اینترنت داشته. درباره‌ی بازگشت یک‌ساله‌ام در سال ۹۴ پیش‌تر نوشته‌ام. خلاصه‌اش این که یکی از شرکت‌هایی که با آن همکاری کردم، چند سال بعد منسوب شد به نقش داشتن در کارهای ناصواب (تحلیل ترافیک و فیلترینگ) و این اتهام تعمیم داده شد به هر کسی که در هر برهه‌ای از زمان روی هر پروژه‌ای در آن شرکت کار کرده! فضای سال ۹۴ خیلی با امروز متفاوت بود، هم سال برجام و خوش‌بینی بود و هم برخی اتفاق‌هایی که بعدها و به ویژه از ۹۸ به بعد افتاد، نیفتاده بود. اگر امروز به سال ۹۴ برگردم از همان پروژه (که از قضا سازنده بود) و از هر پروژه‌ی دولتی دیگری هرچند خوب و مثبت، دوری می‌کنم. ولی به هر حال عده‌ای امروز سرشار از خشم سرگردان‌اند و دنبال یک گلو برای فشردن، با ربط یا بی‌ربط.

در گوگل آینده‌ای نداشت / اخراج شده بود و برگشت. نه از جهت بزرگ کردن خود، بلکه از این جهت به این نظر می‌پردازم که مایلم این پیامِ بازگشت بنده (مخصوصا برای فعالین داخل کشور) تحریف نشود: «یک نفر که اوضاعش در گوگل خیلی هم خوب بود برگشت به ایران».

  • به قیمت مقداری تعریف از خود (ببخشید): یک مدیر رهبر فنی/TLM در سطح ۶ (سطح ۵/senior یعنی تقریبا ۵۰٪ بالای گوگل و سطح ۶/staff یعنی ۱۰٪ بالا) و رو به رشد هم بودم و به گفته‌ی مدیرانم از سرآمدهای زیرسازمانمان. مشخصا وقتی قصدم برای جدایی از شرکت را با آن‌ها در میان گذاشتم سخنانی مانند «کسی که حتی به اندازه‌ی نصف تو خوب باشد هم پیدا نخواهیم کرد» و «رفتنت یک فقدان بزرگ برای زیرسازمان ما و کل گوگل خواهد بود» و (علی‌رغم تاکیدم که این یک تصمیم به دلایل شخصی و نه کاری و مالی‌ست) «چه کاری هست که بشود انجام داد تا تو تصمیمت را عوض کنی»، پاسخشان بود. لطف داشتند و برخی‌اش را در صفحه‌ی لینکه‌داینم هم نوشته‌اند. خیلی تعریف از خود شد، ببخشید، ولی گفتم چرا.
  • من همچنان (در زمان نگارش این یادداشت) کارمند گوگل هستم، تا حدود سیزده‌به‌در. در مرخصی هستم و قرار است در روز آخر در دفتر دبی سر کار بروم - اجازه‌ی آوردن سخت‌افزار شرکت به ایران را نداریم. قصدم برای جدایی از گوگل تا پایان فصل را از همان آغاز فصل (ژانویه) اعلام کردم و بعد که تعدیل‌های گوگل پیش آمد و می‌توانست چندین ماه حقوق و مزایا برایم داشته باشد، درخواست و خیلی هم پی‌گیری کردم، ولی جور نشد. (اگر به موضوع تعدیل‌ها و اثرش در شرکت علاقمندید در هایلایت‌های صفحه‌ی اینستاگرامم هست.)

مجبورت کرده‌اند برگردی / از خودشان هستی. اجباری از سوی جایی نبوده. حتی تشویق هم نبوده جز چند نفر تک و توک. علاقه شخصی بوده. در این سال‌ها به همه‌ی دوستانی که در سفرها به شرکتشان سری زده و گپ و گفتی داشتیم گفته بودم برمی‌گردیم. حتی پی‌گیری می‌کردند. آن طرف هم تکراری‌ترین شوخی رایج دوستانمان در این سال‌ها این بوده که تا آخر امسال ایران هستی دیگه؟ (چون می‌گفتم برمی‌گردیم.) اگر پی‌گیر فعالیت‌های فضای مجازی‌ام بوده‌اید هم احتمالا سرنخ انگیزه‌های بنده دستتان هست.

اوضاع مملکت آن‌قدر خراب است که نه خواهی توانست کاری کنی و نه اگر بکنی فرقی می‌کند. توضیحش را در بخش «چرا برگشتیم» دادم. به زبان دیگری تکرار می‌کنم: اگر شرایط عوض شد، آنچه ساخته‌ایم سرمایه‌ی آینده‌ی روشنمان می‌شود و به جای صِفر از کمی جلوتر شروع می‌کنیم؛ اگر نشد، گره‌ای باز کرده‌ایم و چرخی چرخانده‌ایم و دغدغه‌ی نانی رفع کرده‌ایم و این خودش هم به تنهایی ارزش است و هم قطره‌ای در راستای عوض کردن شرایط.

توضیحات بالا را برای همان هدف حفظ پیام و جلوگیری از تحریف که گفته شد، برای دوستانی که گوش شنوایی دارند دادم. وگرنه قضاوت برای عموم، آن هم در این فضای خشم‌آلود، آزاد است.


فعال در مهندسی نرم‌افزار با اندکی تجربه از صنعت (عمدتا گوگل) و آکادمی (عمدتا اتلاف عمر). علاقمندم آموخته‌هامون رو رد و بدل کنیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید