کیانا واعظ
کیانا واعظ
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

خاطرات سم حوزه

امروز امتحان سلامت بهداشت داشتیم. وقتی سارا گفت دو امتحان بیشتر نمانده باورم نمی‌شد که دارد تمام می‌شود. احتمالا تا بعد از کنکور دیگر پستی نگذارم و این را به عنوان یک یادگاری با ارزش و حسن‌ختامی بر تمام دوازده‌سال عمر هدر رفته‌ام در این نظام آموزشی نگه می‌دارم.


حوزۀ دهاتی من

هیچ وقت از محله‌مان خوشم نیامده و نخواهد آمد. معمولا یا رفت و آمدی نمی‌کنم، یا آنقدر به مناطق دورتر کرج و تهران می‌روم که چشمم به این اطراف نیفتد. خیلی بد نیست ولی دوستش ندارم. کارت‌هایمان که آمدند فهمیدم مثل ریاضی‌ها آنقدر خوشبخت نبوده‌ام که حوزۀ نهایی‌ام بیفتد مدرسۀ کنار کتابخانه. فهمیدم یک جای دوردست است؛ چندین کیلومتر فاصله است و با اتوبوس می‌رویم. البته برگشتنی را یک چهل دقیقه‌ای با پای خودمان می‌آییم تا مغزمان بعد از امتحان آرام بگیرد.

بافت منطقه انگار از درون کتاب درآمده است. منظور آنکه هیچ نمی‌دانستم همچین جاذبه‌های توریستی (!) سمت ما هم پیدا می‌شود.

در راه حوزۀ دهاتی من
در راه حوزۀ دهاتی من


اولین بار که رفتیم نمی‌دانستیم باید دقیقا کجا پیاده شویم و کمی زودتر از اتوبوس پیاده شدیم. منظورم از کمی زودتر بیست دقیقه پیاده‌روی خالص در آن بیابان بی‌آب و علف است.

سارا که در پراژکتورِ طبیعیِ آفتابِ تابستانیِ بهاری‌نما در حال سوختن بود اظهار داشت: «نه. نه. به ما باید سهمیۀ منطقه محروم بدن. این‌جا شهر نیست.»

و من داشتم آرامش می‌کردم و می‌گفتم حالا کمی خاک و خل دیدن اشکالی ندارد و صبح‌ها نفس عمیق می‌کشیم و مغزمان خالی می‌شود؛ که ناگهان در کوچۀ اصلی پیچیدیم و من یکسری بز را در‌حال چرا دیدم.


در راه حوزۀ دهاتی من
در راه حوزۀ دهاتی من


راستی این را هم بگویم: امروز اولین بار بود که گوشی می‌بردم و دعادعا می‌کردم این گله را به چرا بیاورند. از آنجا که دعای ویرگولیان به بار می‌نشیند و جهان اسباب خشنودی آنان را فراهم می‌سازد، توانستم امروز هم قوم بُزیون را مشاهده کرده و عکسبرداری نمایم. یک بار به بچه‌ها می‌گفتم فلاسک چایی بیاوریم برویم زیر این درخت‌ها بنوشیم ولی مشخص شد آنها هم از این ناکجاآباد دل خوشی ندارند. این بود که کیمیا اظهار داشت: «آره اگه می خوای ترتیبت ‌رو بدن پاشو بیا!»

و به خودم زحمت ندادم که جزئیات بپرسم.

طبیعتا با رسیدن به آنجا گوشی مبارک را درون کیف چپاندم. در توصیف مدرسه بگویم که: یک ساختمان نسبتا بزرگ در یک بیابان است که می‌توانم آن را خوش‌ساخت بنامم. قبل از آنکه وارد ساختمان اصلی شویم یک تابلو زده‌اند: "مدرسۀ امام رضا ساخته شده با کمک مالی اتحادیۀ اروپا، کرۀ جنوبی، آلمان، فرانسه، ژاپن." و پرچم همۀ آنها را زیرش ردیف کرده‌اند؛ انگار نه انگار ما همین الان در راه با بزهای محل‌شان عکس انداختیم! به خودم زحمت نمی‌دهم ببینم چرا برای جغله مدرسه، یک‌بار اتحادیۀ اروپا باید کمک کند، یک بار کشورهای اروپایی مثل آلمان و فرانسه.

بعد یک دور بازرسی بدنی می‌شویم. اول با دستگاه بعدش با همان کلمه فقط منهای "گاه". خب اگر زیر آن درخت‌ها با فلاسک چای ترتیبم را ندهند، قطعا در بازرسی بدنی این مدرسه ترتیبم داده می‌شود. به خدا من بیکار نیستم در آن ژرفا تقلب قایم کنم. تازه یک دور هم کفش‌هایمان را در می‌آوریم و می‌تکانیم.

دو طبقه بالا می‌رویم و در کلاس می‌نشینیم. بین من و سارا یک میز فاصله افتاده که یکی از دوستان می‌نشیند و بقیه عقیده دارند که لوکیشن وی در آزمون‌ها حکم "بین‌الحرمین" را دارد. البته حرم من غیر از امتحان زبان به کسی حاجت نداد. کلا فکر تقلب رساندن و گرفتن در امتحانات نهایی را از سرتان بیرون کنید.

معمولا سرم را می‌گذارم و قبل از پخش برگه‌ها چرت می‌زنم. میزم با انواع مختلفی از طراحی میدل‌فینگر پر شده‌است که خواب را برایم سخت می‌کند.


دوستم عسل که به مدرسه خسارت وارد کرد.
دوستم عسل که به مدرسه خسارت وارد کرد.


خلاصه که دارد تمام می شود و بعدش کنکور است. من بدبختم و به عنوان یک داوطلب کنکور هنر، بعد از آن یک کنکور عملی هم دارم و رسما نمی‌توانم بعد از بیرون آمدن از جلسه فریاد بزنم: «آزاد شدم ننه!»


کنکوری بدبخت بی‌رنگ خسته
کنکوری بدبخت بی‌رنگ خسته


نمی دانم چرا وقتی دارم از خنده می‌ترکم همچنان اصرار می‌ورزم که لبخندی ملیح بزنم؛ همچنان نمی‌دانم چرا وقتی حوزه‌مان در بیابان است اصرار می‌ورزم کفش روباز بپوشم.

تولد مینروا

اگر مطالبی تحت عنوان هنرهای تجسمی (نقاشی، مجسمه و...)، نمایشی (سینما، تئاتر، فیلمنامه، نمایشنامه، نقد و بررسی و...)، موسیقی و معماری و ... داشتید، خوشحال می‌شوم که تگ "مینروا" را به آن بیفزایید.

باتشکر

کیانا واعظ

هجدهم خرداد ۱۴۰۲





کنکور هنرامتحانات نهاییسمطنز
I like beautiful melodies telling me terrible things.” — Tom Waits"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید