چند وقتی می شود که به ویرگول سر نمی زنم. البته گاهی می آیم و با دیدن اینکه مثلا دو عدد به آمار پست های خوانده شده ام اضافه شده افتخار می کنم.
سال آخر دبیرستان است و همه چیز گویی در یک مه از "نامعلومی" می گذرد. نسیم بهاری و باران های یکدفعه ای هم یادآور نزدیک بودن نوروزند و این برای یک کنکوری چندان جالب نیست.
به هرحال گفتم که یکی از کتاب های امسال را بهانه کنم و چیزی بنویسم. بماند به یادگاری از امسال.
نمی دانم چقدر با کتاب "مدیریت خانواده" آشنایی دارید. شاید خوانده باشید، شاید در حال خواندنش هستید (تسلیت می گویم)، شاید هم سال های تحصیل شما اصلا به چاپ این کتاب میمون و مبارک قد نداده و از خواندنش باز مانده اید (از ته دل تبریک می گویم).
برای هرکسی که می خواهد بداند، این کتاب که برای دختران و پسران به طور جداگانه تألیف شده است در مورد زندگی آینده و معیارهای انتخاب همسر است. البته یکسری چیزهای دیگر هم به صورت فرمالیته به آن اضافه کرده اند که من نتوانم اینجا به طور قطع بگویم "فقط راجع به انتخاب همسر است."
قبل از اینکه از مطالبش بگویم دوست دارم اندکی در مورد زمانبندی ورود این کتاب به برنامۀ درسی "غر بزنم": فرض کنید شما یک دانش آموز سال دوازدهم هستید. تا سال پیش و در آن یازده سالی که درس خوانده بودید آموزش پرورش با کتاب هایش به طرز عجیبی حتی وجود جنس مکمل را منکر می شد. حرف خاصی نمی زد و مارا به حال خودمان، در دنیای خودمان و مدرسه های "دخترانه" و "پسرانه" رها کرده بود.
بعد دقیقا در سال سرنوشت ساز، می آید و آدم را دچار حملۀ عصبی می کند. یادآوری می کند که بزرگ شده ایم، (ناگفته نماند که واقعا هم سر این کلاس لحن همه یک دفعه به شدت بالغانه می شود. به طوری که باور نمی کنم این افراد هم کلاسی هایم هستند. کسی که زنگ پیش با تبحر روی میز ضرب گرفته بود و نوای "عشقم رو با تو دیگه قسمت نمی کنم من" را سر می داد، سر زنگ مدیریت خانواده در مورد اینکه مدیریت اقتصادی خانواده باید چگونه باشد یا غیرتمندی آن چیزی که ما در ذهن داریم نیست حرف هایی را می زند که خود شخص من را به فکر می اندازد!) و یادآوری می کند که ورود به جامعه ای که خودمان و هم نسل های خودمان تشکیل اش می دهیم از رگ گردن به ما نزدیک تر است.
می دانم بزرگش می کنم. اما حس می کنم کرونا باعث شده سن و سالم را گم کنم. سال های دبیرستان را ماندیم در خانه و امسال یک دفعه مارا از مخفیگاهمان کشیدند بیرون و به ما درس مدیریت خانواده می دهند. مثل یک جهش است. انگار که گذر نرم و انعطاف پذیر از نوجوانی به جوانی برای ما وجود نداشت و یک دفعه خودمان را هجده ساله دیدیم. البته می دانم این چند سال برای همه عجیب بود.
نمی خواهم خیلی بلندش کنم و وقتتان را بگیرم. اصلا نمی دانم کسی این را می خواند یا نه. به هرحال دوست داشتم سر انگشتانم را با کیبورد گرم کنم. کاری که همیشه انجام می دهم و به شدت لذت دارد (در کلاس های آنلاین هم همیشه به درد می خورد. قدرت تایپ ده انگشتی و پاسخدهی سریع و تبدیل قاطع خودم به یک خودشیرین تمام عیار!)
اگر سال دوازدهم هستید، می خواهم به شما بگویم که بهتان افتخار می کنم. به تو. بله به خود تو. تو راه درازی را آمده ای. راه درازی را هم در پیش داری. نگذار که حرف های بقیه روحیه زندگی را از تو بگیرند. نگذار فراموش کنی که چقدر ارزشمندی. ارزش تو به نمراتت یا نتیجه کنکورت نیست. تو ادامه می دهی در حالی که شاید همه این کار را انجام نمی دهند. من به تو افتخار می کنم. به تویی که سرکلاس مدیریت خانواده به فکر فرو می روی!