با جرئت می تونم بگم سال 98 سخت ترین سال زندگیم بود . نمی خوام وارد جزییات بشم اما در همین حد بگم که در سال 98 من فشار هایی رو تحمل کردم که واقعا داشتند روحمو نابود می کردند.
البته با ورود به سال جدید این فشارها تموم نشدن ولی من عوض شدم
کسی نیستم که بخوام مدام بگم :
از شنبه از اول ماه از سال جدید
چون به نظرم اگه بخوای کاری رو واقعا انجام بدی از همون لحظه شروع می کنی !
ولی به هر حال از سال 98 بسیار ممنونم نه به خاطر اینکه من واقعا تو این سال نابود شدم به خاطر اینکه این و فهمیدم
موقع سال تحویل 98 وقتی تلویزیون داشت ثانیه های پایانی سال 97 رو میگفت با خودم گفتم سال 98 قراره عالی بشه !
در حالی که تو این سال مادربزرگم و ازدست دادم و به بهترین دوستم تجاوز شد و......
از 98 یادگرفتم بعضی مواقع زندگی جوریه که درست وقتی از شدت خنده نفست داره بند میاد یکی میاد و بدون دلیل میزنه تو گوشت !
چون به قول اگوستس واترز دنیا کارخونه ی براورده کردن ارزوها نیست
اینکه بشینی و به ضربه ای که زندگی بهت زده فکر کنی باعث میشه ضربه های بعدی برات بدتر بشن !
ولی حواسم هست که خاطرات بدم و توی کوله پشتیم نزارم
خاطراتی که ممکنه با مرورشون روحم نابود بشه
بدبینی و کینه هم توی کوله پشتیم جایی ندارند
اگه بخوام بهتون بگم چه چیزهایی رو همیشه تو کوله بزارین میگم
یادتون باشه از شما فقط یه دونه وجود داره
98 با تمام تلخی هاش تموم شد
99 من اماده ی امادم !