کیانا عطایی
کیانا عطایی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

فرانک ها و عصر کارولنژی

فرانک‌ها مردمی بودند از نژاد ژرمن، به همین زبان صحبت می‌کردند در این ارتباط‌ها و نشست‌وبرخاست‌ها با رومی ها فرانک‌ها هم کم‌کمک رنگ‌وبوی رومی گرفتند. زبانشان، فرهنگشان، اخلاقشان، این‌ها همه داشت رومی می‌شد، اما بین فرانک‌ها یک نفر بود که نمی‌خواست این‌طور بشود؛ نمی‌خواست فرانک‌ها بروند زیر سایۀ امپراتوری. اسم این آقای کله‌گنده، کلویس (Clovis) بود، کسی که بعدها مدال اولین پادشاه فرانسه را به سینه‌اش چسباندند. حالا ایشان کی بود؟ چی ‌کار کرد؟

کلویس آدمی بود باجذبه، کاریزماتیک، قابل، که همزمان دوتا هنر داشت: اول اینکه می‌توانست به زبان خوش یا ناخوش، نفوذش را در سرزمین‌های اطراف و میانِ فرانک‌ها گسترش بدهد و یک‌جورهایی قلمروگشایی کند

کلویس از حدود سال ۴۶۶ میلادی (تا حدود ۵۱۱ م.) کارش را شروع کرد و ذره‌ذره برای خودش نیمچه‌امپراتوری‌ای ساخت.

و البته چیزی که اسم کلویس را در وقایع مابعدش، و تاریخ ماندگار می‌کند فقط این نیست که احتمالاً اولین پادشاه فرانسه بوده و فرانک‌ها را با هم یکدل کرده؛ علت مهم دیگر‌‌ش این بوده که کلویس، پادشاهی بود که به دین مسیحیت درآمد و مسیحی شد

فرانک‌ها هم مثل انگلیسی‌ها درگیر هجوم‌های پراکندۀ وایکینگ‌ها شده بودند، ولی خطرِ اصلی‌ای که داشت تهدیدشان می‌کرد حضور وایکینگ‌ها نبود؛ جریاناتی بود که در جنوب پادشاهی فرانک راه افتاده بود: اسلام، در سومین قرن بعد از ظهورش تا شمال آفریقا پیش رفته بود و حالا تا بیخ گوش فرانک‌ها، جنوب فرانسه، رسیده بود.

در سال ۷۳۲ جنگ سرنوشت‌سازی بین مسلمان‌های اندلسی و سپاه فرانک‌ها در منطقۀ پواتیه (Poitier)، جنوب فرانسۀ امروزی درگرفت (نبرد تور). اوضاع پادشاهی فرانک‌ها درحال تغییر بود، دودمان مروونژی‌‌ها ضعیف شده بود و داشت قدرتش را از دست می‌داد، مسلمان‌ها هم از میان رشته‌‌کوه‌های پیرنه، حدفاصل اسپانیا و فرانسه، بدجوری فرانک‌ها را در تنگنا گذاشته بودند. عبور از رشته‌کوه‌های پیرنه، احتمالاً گسترش اسلام به دل اروپا را به همراه داشت.

اما قهرمان اروپایی‌ها، سردار ژرمن‌ها، کسی که تبدیل شد به مانع اصلیِ پیشروی فاتحان مسلمان‌، اینجا ظاهر شد: کسی به نام شارل مارتل (Charles Martel)

شارل مارتل
شارل مارتل

این آقای شارل در نبرد تور یا پواتیه، با لشگرش چکشی زد به صفوف مسلمین، جنگ جانانه‌ای کرد و موفق شد جلوی نفوذ اسلام، نفوذ که نه، سلطۀ اسلام در مناطق پادشاهی فرانک را بگیرد. شکستی که لشکر مارتل به مسلمان‌ها در این جنگ تحمیل کردند، به حدی جدی و سرنوشت‌ساز بود که برای مسلمان‌ها همین نقطه و همین جنگ، آخرین نقطۀ پیش‌روی‌شان در خاک اروپا شد

بعد از جنگ پیروزمندانه‌ای که مارتل با مسلمان‌ها کرد، قدرت و محبوبیتش زیاد بود، زیادتر شد. این‌طور به نظر می‌رسید که قدم بعدی می‌تواند پادشاهی باشد اما شارل سودای پادشاهی در سر نداشت

پسر شارل اما مثل پدرش فکر نمی‌کرد. بعد از مرگ شارل، پسر کوچکش پپین (Pepin) که به پپین کوتوله (Pepin the Short) مشهور شد در سال ۷۵۱ میلادی، از قدرت و نفوذی که بهش به ارث رسیده بود استفاده کرد. آخرین پادشاه سلسلۀ مروونژی‌ها را برکنار کرد و خودش را پادشاه فرانک‌ها اعلام کرد. این شروع یک دورۀ جدید در پادشاهی فرانک‌ها و تاریخ قرون وسطای اروپاست، دوره‌ای که به اسم عصر خاندان کارولنژی (Carolingians) شناخته می‌شود

اسم خاندان کارولنژی از روی اسم نوۀ شارل مارتل برداشته شد، پسر پپین. یکی از مهم‌ترین افراد تاریخ اروپا، همان کسی که فرانک‌ها آن‌سال‌ها به وجودش نیاز داشتند: شارل کبیر، شارلمانی

شارلمانی
شارلمانی

وقتی پپین در سال ۷۶۸ از دنیا رفت، حکومت قلمروی بزرگ فرانک‌ها اولش به‌طور مشترک بین شارل و برادر کوچک‌ترش کارلمان یکم (Carloman I) تقسیم شد اما این دوپارگی زمان درازی طول نکشید؛ دو سه سال بعد کارلمان به شکل مشکوکی مرد و تمام سرزمین‌هایی که تحت نفوذ فرانک‌ها بود به کارل رسید، به دست کسی که نه فقط سرنوشت فرانک‌ها که تاریخ اروپا را عوض کرد؛ همانی که بعدها بهش گفتند: «پدر اروپا»، کارلوس ماگنوس، یا شارلمانی.

شارل به‌محض رسیدن به رأس حکومت و ادارۀ فرانک‌ها، خیلی صریح و روشن موضعش را اعلام کرد و گفت که قصد دارد سیاست‌هایی را که پدر و پدربزرگش پایه گذاشته‌اند ادامه بدهد و رویاش، مدینه فاضله‌ای که در ذهنش ساخته بود، را با یک ترکیب سه‌کلمه‌ای به مردم معرفی کرد: اروپای یکپارچۀ مسیحی.

یک جهان یکپارچه، یکدست، هم‌صدا... بله آرمان قشنگی است، ولی فقط در ذهن آدم‌ها. چند دقیقه اگر در جهان واقعیت‌ها قدم زده باشیم می‌فهمیم که تحقق این آرزوی زیبا امکان‌پذیر نیست جز با ریختنِ خون‌‌های بسیار اما برای شارلمانی تحقق هدفش از همه چیز مهم تر بود

. به شمال ایتالیا حمله کرد، با قبایل آوارهای اوراسیایی در مجارستان امروز جنگید، به آلمان و هلند و حتی بخش‌هایی از بالکان و اسپانیا لشگرکشی کرد و یکی‌یکی پادشاهی‌های اطراف را ضمیمۀ فرمانروایی خودش کرد. شکست و نشدن برایش معنی نداشت. شارلمانی فاتح بخش عمده‌ای از اروپا شد

بیشتر اروپای غربی و مرکزی که بعد از عصر کلاسیکِ امپراتوری روم ازهم‌گسیخته و تکه‌تکه شده بود، دوباره بعد از سه قرن متحد و یکپارچه شد. و دوره‌ای شروع شد معروف به رنسانس کارولنژی، تولد دوباره اروپا

به دنبال نفس تازه‌ای که اروپا به‌خاطر اقدامات شارلمانی گرفته بود، مبادلات بازرگانی و ساختار داخلی‌ امپراتوری هم کم‌کم ترمیم شد. تجارت رشد کرد، شهرها رونق پیدا کردند و جاده‌ها دوباره پر شد از درشکه‌ها و گاری‌ها. حالا بخش عمده‌ای از اروپا متحد شده بود، مسیحیت دین غالبش بود، تحصیل و آموزش هم داشت دوباره در آن رونق می‌گرفت

قرار نبود رنسانس کارولنژی دوام پیدا کند. اتحاد اروپا، آرزوی دیرینۀ شارلمانی که یک عمر برایش جنگیده بود، خیلی ادامه پیدا نکرد و شاید اصلاً بشود گفت تمام دست‌رنج شارلمانی بعد از مرگش در سال ۸۱۴ از بین رفت.

بعد از شارلمانی پسرش لویی و بعد از لویی پادشاهی بین سه تا پسرش تقسیم شد

این سه‌ برادر خیلی زود به جان هم افتادند و رویای شارل ابدی نشد

شارلمانی جزو کسانی بود که تاریخ اروپا هیچ‌وقت فراموشش نکرد، و رویای اروپای متحدش الهام‌بخش حداقل دو رهبر تأثیرگذار دیگر اروپا هم شد: ناپلئون بناپارت و آدولف هیتلر


تاریخقرون وسطی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید