سن آدمی که بالاتر می رود و به همان میزان که پیرتر می شود، حسرت هایش هم بیشتر می شود. حسرت اینکه چرا آن زمانی که وقت داشت زبان انگلیسی اش را تقویت کند، نکرد! یا چرا کلاس نقاشی نرفت! و هزار چیز شبیه این. البته من فکر می کنم، صرفا داشتن همت و اراده و پشتکار مسئله نیست. جدا از امکانات، مسئله این است که آدمی به واسطه اینکه در آن برهه هنوز با واقعیت و نیازها و آرزوهایش دست و پنجه نرم نکرده است ناآگاه تر است.
آگاهی؛ از وضعیت جدا از علت اصلی و نیروی محرکه اش برآمده از زیست واقعی است. به زبان ساده اگر شما یک زیست واقعی را تجربه نکنید، آگاه نمی شوید. بنابراین، اگر امروز حسرت آن روزها را می خورید و مرتب با غصه بچه ها یا خواهر و برادرهایتان را زنهار می دهید که درس بخوانند و به آموزش و ورزش اهمیت بدهند در اشتباه هستید که آنها آگاه می شوند. فکر نکنید اگر شما آن موقع فرصت سوزی کردید بخاطر این بوده که کسی را نداشته اید. و کسی با سرنگ آن را به شما تزریق نکرده است. نه! کم حافظه نباشید قطعا کسی بوده است. مسئله این است که در آکواریوم بوده اید و هیچ صدایی را نمی شنیدید.
بهترین تلاشی که می توانید انجام بدهید باز کردن درپوش آکواریوم است.بجای گفتن اینکه باران می آید باران را نشان بدهید. وضعیت آموزشی بسازید و قبل از پرواز، آنها در موقعیت آزمایشی با واقعیت آشنا کنید. آنوقت آنها می فهمند چرا برای تعقیب آرزوهایشان روزی نیاز پیدا می کنند یک زبان خارجی یاد بگیرند، چرا برای اینکه تا به آخر عمر محکوم نشوند که برای دیگران کار کنند باید پر تلاش تر ظاهر شوند. قبل از اینکه بچه هایتان را به کلاس زبان بفرستید و هزاران تومن را آتش بزنید اجازه بدهید بفهمند چرا آموزش مهم است. البته به شرط اینکه به دور از هم چشمی خودتان این را تاکنون فهمیده باشید.