اولین کنکور کارشناسی رو دادم و مهندسی کامپیوتر گرایش نرمافزار در دانشگاه آزاد اسلامی واحد دولتآباد اصفهان قبول شدم.تقریبا با میل و علاقه خودم انتخابش کردم.رشته رو میگم.دو ترم خوندم.میتونم بگم ازش لذت میبردم.خصوصا وقتی با برنامه نویسی وب درگیر بودم.اما دانشگاهمو دوست نداشتم.تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدم.دوباره کنکور دادم و اما اینبار تحت فشار خانواده که تحت تاثیر جوّ جامعه قرار گرفته بودن که مهندسی برق پول توشه و کار براش زیاده، اینبار مهندسی برق رو انتخاب کردم.یه دانشگاه آزاد بهتر.
بهم میگفتن برو! علاقهمند میشی.رفتم.و هرچی پیش رفتم متنفرتر شدم.هم از دانشگاهم هم از رشته مهندسی برق!
اواخر دوره کارشناسیم یه روز با خودم گفتم خب حالا که دارم با کوله باری از دانش و با علاقهای وصف نشدنی از این رشته فارغالتحصیل میشم، چه غلطی بکنم!؟ برم بیرون کار گیرم نمیاد چون هیچی حالیم نیست و چون هیچ علاقهای ندارم قطعا دنبال یادگیری و دوره گذروندن هم نمیرم.
کلی فکر کردم.بررسی کردم و مشورت گرفتم و در آخر تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد برم به سمت مدیریت بازرگانی.یادمه 5 روز در هفته کلاس میرفتم توی دو ترم آخر کارشناسی و شبها تا 2 و 3 شب برای مدیریت میخوندم.حقیقتا با خوندن مباحث حوزه مدیریت زمان از دستم خارج میشد.لذت میبردم.خیلی زحمت کشیدم و بالاخره دانشگاه دولتی شهید چمران اهواز قبول شدم.
همزمان با قبولی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی(گرایش تحول)، با کسبوکارهای اینترنتی آشنا شدم.
یه نابنده خدایی! گفت بیا تو این حوزه پولدار میشی.یه سایت میزنی، محتوا میذاری( کپی میکنی!)، منم فلان تومن میگیرم و برات بازدید میفرستم تا الکسات بیاد پایین و بعدش میتونی تبلیغ بگیری و میلیونر بشی.یادمه اون موقع به اون نابنده خدا 2 و نیم میلیون تومن پول بازدید دادم.یه سایت وردپرسی هم برام زد 200 تومن با اسم jalebtarin.همه چی داشت از نظر من خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز از بی پولی و کنجکاوی، شروع کردم به سرچ درباره گرفتن بازدید رایگان برای سایت.بعد از جستوجوی زیاد متوجه شدم چیزی هست به اسم SEO که با انجام گایدلاینهاش میشه اومد توی صفحه اول گوگل و بازدید رایگان گرفت.و متوجه شدم با انجام ندادن گایدلاینها و دور زدنشون گوگل سایتمو پنالتی خواهد کرد
.اونجا بود که فهمیدم ای دل غافل! چه کلاهی سرم گذاشته اون نابنده خدا! نزدیک 3 میلیون تومن سال 94 هدر دادم...
باز هم جستوجو کردم و کم کم با بازاریابی دیجیتال آشنا شدم و HubSpot دوست داشتنی! دورههاشو گذروندم، کم کم با استارتآپها آشنا شدم، وردپرس یاد گرفتم و چندبار سایت زدم و هربار به یه دلیلی بستم.یه بار ایده اشتباه بود، یه بار جنس و لجستیک برای فروشگاه جور نشد یه بار... ولی بازم ادامه دادم.به یادگیری ادامه دادم...
چون داشتم ارشد رو توی اهواز میگذروندم، نمیتونستم وارد اکوسیستم آنلاینی که توی تهران تبش داغ شده بود بشم.ولی از دور رصد میکردم و هرروز بیشتر جوّگیر و علاقهمند میشدم.آرزوم بود ایده خودم رو پیدا کنم و استارتآپ خودم رو بزنم.
چون اصفهان زندگی میکردم وقتایی که میرفتم سر بزنم به خانواده سعی میکردم با کم کم خودمو وارد اکوسیستم نیمه فعال اصفهان کنم و برای خودم جایی باز کنم.برای اصفهان پلاس مقاله نوشتم، توی جلساتی به اسم pivot که توی یه فضای کار اشتراکی تازه تاسیس برگزار میشد شرکت میکردم و اوایل سال 96 بعد از تموم شدن واحدهای ارشدم و درگیر پایاننامه شدن، برکشتم اصفهان و توی یه استارتآپ مشغول به کار شدم به عنوان یه کارشناس دیجیتال مارکتینگ.
اون روزها مسرور و سرخوش از این بودم که تونستم وارد یه استارتآپ بشم و اون شوآفهایی که توی اکوسیستم تهران میشد رو در اصفهان تجربه کنم! محیطهای کاری جذاب، جوون بودن تیمها و خیلی از چیزای دیگه منو جوّ زده کرده بود.
پولی هم که دریافت نمیکردم ولی با این حال شوق داشتم که من الان یه دیجیتال مارکترم توی یه استارتآپ و دارم برای خودم رزومه جمع میکنم که برم تهران.رویام این بود برم تهران و مثلا توی دیجیکالا یا Anetwork کار کنم...حتی به این فکر میکردم که 5 سال دیگه استخدام HubSpot بشم
مهلتم برای اعزام به خدمت داشت تموم میشد و اگه خودمو زودتر معرفی نمیکردم، اضافه خدمت و جریمه و این داستانا برام پیش میومد.مجبور شدم خودمو معرفی کنم.پایان سال 96 خودمو معرفی کردم و اردیبهشت 97 شد قرار به اعزام!
با توجه به اینکه قوانین کسری خدمت برای فرزندان رزمنده تغییر کرده بود، به خودم امید و دلداری میدادم که بعد از آموزشی خدمتم تمومه و میرم تهران و میترکونم.واسه همین یه سایت زدم آموزش عکاسی زدم و کلی سفارش محتوا دادم که زمانی که آموزشی هستم یه بنده خدایی برام تولید کنه و بذاره تو سایت.اینجوری من در حالی که داشتم آموزشی میگذروندم سایتم داشت برام رزومه میشد و شاید هم توی برخی کلمات میومد بالا و من بعد از آموزشی و معافیت خیالی! میتونستم با دست پر برم تهران و وارد اکوسیستم خوشگل و جذاب تهران بشم!
یک هفته مونده به اعزام رفتم برگه اعزامو گرفتم و دیدم افتادم نیروانتظامی و آموزشیم هم کرمانه! ای وای! بدترین پادگان نیروانتظامی در ایران اونجا بود! همه میگفتن! و رفتم و دیدم راست میگفتن.(یه بار هم در مورد خدمتم پست میذارم) در همین حین قوانین کسر خدمت به مشکل خورد.مجلس یه چیزی میگفت و ستاد کل نیروهای مسلح یه چیزی! خلاصه بگم که کسری خدمتها محدود شد و من بعد از آموزشی معاف نشدم و 10 ماه توی نیروانتظامی و با فقط یک روز در هفته مرخصی، خدمتم رو گذروندم.من فقط دو شب خونمون خوابیدم! هرشب پست دادم.ماموریتای 10 12 ساعته و گاهی یکی دو روزه میرفتم! من یک سال رنگ لپتاپمو ندیدم! سایتم هم رفت به فنا!
ولی بازم به خودم دلداری و امید میدادم که بالاخره تموم میشه و میرم تهران و جبران میکنم.
بلافاصله بعد از اتمام سربازی و بدون هیچ استراحت، سفر یا تفریحی رفتم راننده اسنپ شدم تا یه پولی در بیارم و برم تهران کلاس دیجیتال مارکتینگ.اردیبهشت رفتم کلاس عادل طالبی.کلاس فوق العادهای بود.چیزای خیلی زیادی یاد گرفتم و مدام انگیزه، امید و اعتماد به نفسم بیشتر میشد.در حین کلاس رفتن و انجام تمرینات و مطالعه زیاد، دائم دنبال کار گشتم و برای مصاحبه مرتب بین اصفهان و تهران رفت و آمد داشتم.تا بالاخره یه شرکت بزرگ که یه واحد نوپا در دیجیتال مارکتینگ داشت استخدام شدم.حقوق زیادی نداشت ولی جوّ خوبی داشت.بعد از یک ماه متوجه شدم من قراره اونجا فقط یه ادمین باشم! هیچ چیزی برای یادگیری وجود نداشت.مدیرای مستقیم من دکترای داروسازی داشتن و خودشون تجربه عملی در دیجیتال مارکتینگ نداشتن! اختیار تصمیمگیری و عملشون هم محدود بود و به همین دلیل من نمیتونستم چیزایی که یادگرفته بودم رو اجرا کنم.بعد از 3 ماه استعفا دادم...
دوباره مصاحبه مصاحبه مصاحبه...باز یه جایی استخدام شدم.باز همون شرایط شرکت قبل رو تجربه کردم.تازه برای حق و حقوقم هم بهم دروغ گفتن...
برای یه آدم کم تجربه توی این حوزه ورود به یه شرکت درست درمون خیلی خیلی سخت بود.اگه هم جایی پیدا میشد با حقوق حداقلی وزارت کار بود که کفاف هزینههای زندگیم توی تهران رو نمیداد.
بازم گشتم...بازم گشتم...این گشتنها باعث شده بود هرچی یاد گرفته بودم فراموش بشه.ولی با حضور در ایونتهایی مثل DmWay سعی میکردم هم توی اکو سیستم باشم هم تجربیات دیگران رو بشنوم هم شبکهسازی کنم.
بازم استخدام در یک شرکت مشابه...بازم دروغ...بازم شکست...از این طرف و اون طرف هم به گوشم میرسید که شرکتهای تخصصی هم وضعیت خیلی بهتری ندارن!
و من کم کم امیدمو از دست دادم و امروز ناامیدانه باید بگم من در بازاریابی دیجیتال شکست خوردم.
متن خیلی طولانی شد.
اما اگه بخوام بگم دلیل اصلی شکست من چی بود، میگم این دو مورد: جوّ زدگی و عاشق نبودن!
نه! من هیچوقت نه آدم مارکتینگ بودم نه روحیش رو داشتم نه تواناییش رو.بهتره بگم عشقش رو نداشتم.اگه عشقش رو داشتم با تلاش بیشتر و صبوری و جنگیدن، خودم رو بالاخره تو اکوسیستم جا مینداختم.
من باختم.شکست خوردم.