
آیا ممکن است کسی پدرش را بکشد و با این کار، خود را نجات دهد؟ آیا میتوان در برابر رنج و بیعدالتی سکوت کرد و همچنان «آدم خوب» باقی ماند؟
فیلم «پیرپسر» به کارگردانی اکتای براهنی، تلاش میکند همین مضامین را از دل رمان «برادران کارامازوف» بیرون بکشد و در یک داستان خانوادگی بیان کند. اما چه اتفاقی میافتد وقتی این پرسشهای بزرگ، در قاب کوچک یک داستان سطحی جا میگیرند؟
در این مطلب نظر خودم را درباره فیلم «پیرپسر» نوشتم؛ داستانی که بهجای اقتباسی درخشان از «داستایفسکی» تبدیل به روایتی سطحی از او میشود.
در رمانهای داستایفسکی، ما با داستانهایی چندلایه، شخصیتهای متضاد و موقعیتهایی سرشار از تعارض مواجه هستیم. ساختاری که نویسنده در این فیلم بسیار سادهسازی کرده است.
چهار برادرِ کارامازوف در اینجا به دو برادر تقلیل پیدا کردهاند؛ دختری که در رمان هم پدر و هم پسر عاشقش هستند، به رعنا تبدیل شده و ماجرا در یک خانوادۀ کوچک و پرتنش خلاصه شده است.
این سادهسازی باعث شده فیلم بهجای اینکه لایههای روانشناسانه و فلسفی داستایفسکی را بسط دهد، صرفا روایتی خطی و بیعمق از یک رابطۀ پیچیده خانوادگی ارائه دهد.
شخصیتپردازی در «پیرپسر» تقریبا در سطح باقی مانده است.
شخصیتها از ابتدا تا انتها تقریبا همان هستند که در صحنۀ اول میبینیم. تنها تغییری که شاید بتوان به آن اشاره کرد، مربوط به پدر (غلام باستانی) است؛ او در طول فیلم تا حدی لایههایی از شخصیتش را نشان میدهد.
اما سایر شخصیتها، مخصوصا علی (با بازی حامد بهداد)، بدون تغییر باقی میمانند.
بازی حامد بهداد هم به این ضعف دامن میزند. او نقش علی را بیش از حد کنترلشده و بیحس بازی میکند. نه تماشاگر میتواند با او همدردی کند، نه از او متنفر شود.
علی شخصیتی خنثی است؛ یک کاراکتر بیرنگ که نمیتواند بار دراماتیک داستان را بهدوش بکشد.
یکی از ایرادهای بزرگ فیلم، فیلمنامهی آن است.
از همان ابتدای داستان، مخاطب با ابهاماتی روبهرو میشود که نه از نوع تعلیق، بلکه از نوع سردرگمی است.
مثلا ما میبینیم غلام باستانی پولدار است، ولی منبع این پول مشخص نیست. یا او با اینکه معتاد است و در طول روز چندین بار مواد مصرف میکند چطور میتواند قوی و زورمند باشد.
فیلم حتی تلاشی هم برای نشان دادن این جزئیات نمیکند و فقط با چند جمله اطلاعات را به خورد تماشاگر میدهد.
دیالوگها هم در جاهایی شعاری و مصنوعیاند؛ مثلا وقتی رعنا به علی میگوید:
«تو خوبی… خوب بمون!»
این جمله نه بهعنوان یک دیالوگ واقعی، بلکه بهعنوان یک شعار اخلاقی بیان میشود و تاثیرش را از دست میدهد.
یا خیلی از دیالوگهای علی در طول فیلم، بیشتر از آنکه حاصل بینش و جهانبینی علی باشد، جملاتی بیانیهطور است که فقط روخوانی میکند.
از طرف دیگر، تغییرات شخصیتی هم بهشدت شتابزدهاند. رعنا ناگهان به علی اعتماد میکند و این تغییر بدون منطق درونی اتفاق میافتد.
نیاز مالی رعنا در طول فیلم هم مبهم است؛ او میگوید پول لازم دارد، اما معلوم نیست برای چه نیاز دارد. صرفا شنیدن اینکه «پول لازم دارم» کافی نیست تا مخاطب با این شخصیت همذاتپنداری کند. اگر این نیاز مالی مشخصتر بود، شاید مخاطب میتوانست همدردی بیشتری با رعنا داشته باشد.
شاید مهمترین نقطهضعف فیلم در پایانبندیاش باشد.
ما متوجه میشویم که علی رازی بزرگ را میدانسته؛ راز قتل زن غلام باستانی. اما چرا علی این راز را پنهان کرده؟
فیلم پاسخی نمیدهد. تنها حدسی که میتوان زد این است که کارگردان خواسته علی را بهعنوان «آدم خوب» معرفی کند؛
کسی که بهرغم دانستن حقیقت، لب به سخن نمیگشاید.
اما این تصمیم، وقتی بدون زمینهسازی قبلی رخ میدهد، بیشتر حالت شعاری پیدا میکند تا اخلاقی.
مخاطب احساس میکند فیلمساز با دستکاری پایان، میخواهد از علی قهرمانی اخلاقی بسازد، ولی این انتخاب بهجای آنکه تاثیرگذار باشد، کاملا مصنوعی بهنظر میرسد.
«پیرپسر» متاسفانه در اجرا، به جای آنکه به اثری فلسفی و روانشناسانه تبدیل شود، به روایتی سطحی، پر از شعار و خالی از پیچیدگی بدل شده است.
فیلم سعی میکند مفاهیم انسانی و اخلاقی را منتقل کند، اما بهدلیل فیلمنامهی ناقص، شخصیتپردازی ساده و پایانبندی شعاری، نمیتواند به تاثیر موردنظرش برسد.
در نهایت، «پیرپسر» فقط پوستهای از یک درام فلسفی را نشان میدهد؛ بدون آنکه به عمق برسد.