پس از انجام مأموریت در شیراز با قطار به سمت تهران برمیگشتم. به خاطر کرونا در کوپههای 4 نفره، 2 نفر را قرار میدهند مگر اینکه کوپه را دربست گرفته باشید. وارد کوپه شدم. در این چند آمد و شد معمولاً همقطاریهایم از 40 سال بیشتر نداشتند اما این بار مردی حدود 60 ساله در کوپه بود. سلام کردم و جواب داد و گفت: بفرمایید. نشستم. چشمانش کنجکاو بود. معلوم بود تا به حال زیاد سوار قطار، یا حداقل این قطار، نشده. احتمالا اولین بار است که بعد مدتها تن به راه آهن سپرده تا بعد از 17 یا 18 ساعت به مقصد برسد.
پرسید: کی میرسیم؟
جواب دادم: توی بلیت زده ساعت 6:30 صبح ولی دو ساعت معمولاً تاخیر داره.
-پسرم برام بلیط قطار گرفت. ولی برگشتم با هواپیماست. میرم تهران خرید کنم.
احتمالاً منظورش برای تجارت و خرده فروشی در شیراز بود. قطار راه افتاد. محو تماشای حومه شیراز و تپهها بودیم. آدمِ سربهگوشی نبود. از آن مدلها که غرق در اینستا و ... میشوند. من به اقتضای سن کمی نگاه کردم و بعد اینترنت رفت و ما بودیم و فلات ایران. عجیب بود، هوا ابری شد و نمنم، باران بارید. در مورد آب صحبت کردیم، در مورد خوزستان. در مورد زمینهایی که در فارس در آن کشاورزی کرده بود. من خیلی آماتور در مورد مدیریت آب صحبت میکردم. در این مورد که به گفته دکتر محمد فاضلی به نقل از یک کشاورز خراسانی که در پاسخ به سوال شما چقدر زمین دارید گفته بود: من دو سیر آب دارم. یعنی خاک هست ولی آب است که تعیین میکند من چقدر کشت کنم.
از چاههای بی رویه شاکی بود، از مدیریت بد و از برخی تصمیمهای گذشته خود ناراحت و پشیمان بود.
بعد از حدود 3 ساعت قطارسواری کیسهای درآورد که در آن خرما بود.گفت: بیا، این خرمای قَصبه، خرمای جَهرُم.
این خرما بر خلاف خرماهایی که دیده بودم تیره نبود. بالای آن رنگ زرد مایل به سفید داشت و پایین آن قهوهای روشن. طعم خودش را داشت، شیرینِ شیرین نبود.
ادامه داد:« این دُمبازه. یعنی اون قسمت روشنِ بالاش بیشتره. به اون قسمت روشن میگیم خارَک. نخلش اون قدرها بزرگ نمیشه حدود 3 یا 4 متر بالا میره. خرما انواعی داره مثل: گیوونی(Givooni)، پنجه عروسی، رُطَب، تُوَرز، خاصویی، هیلیله و کبکاب. در جهرم به نخل تَروک میگیم. به ساقه و شاخه خرما میگیم پَنگ. برگ خرما اسمش پیش هست و انتهای برگ تُوَخْتَک نام داره. خرماهایی که خودرو باشن عَلْوون(Alvoon) میگیم. مُهَر، کسی هست که از نخل با پَروَند بالا میره و خرما میچینه. پروند رو دور نخل میندازن و قدم به قدم بالا میرن. به خاکی که آب در اون نفوذ نمیکنه سُل گفته میشه(چند جایی در مسیر بهم نشان داد، خاکی که ته رنگ سبز دارد و در اکثر فلات مرکزی ایران آن را دیده ام). وقتی نخلی میافتد(میمیرد) آن را کَپه(نصف) میکنند و آن نصف را دوباره نصف میکنند و 4 تیر چوبی به دست میآید که در قدیم برای سقف خانهها استفاده میشده. بر خلاف نواحی شمالی شیب خانه بسیار کمتر است و در حدی است که اگر مختصر بارانی بارید به سمت ناودان هدایت شود. در بهار چون سقف خانهها کاهگلی است سبز میشود!»
از جایی حس کردم شاید فرصت دیگری پیش نیاید که با خرما و زبان منطقه جهرم آشنا شوم، پس قلم و دفتر آوردم و هرچه را میگفت نوشتم و حاصلش شد نوشتهای که خواندید. نمیدانم شاید اطلاعات ارزشمندی نباشد، شاید آنقدر به کار نیاید ولی شاید هم چندین سال بعد کَسی، جایی آن را بخواند و از این دیار و مردمان و زبان یادی کند.
پینوشت: همیشه سفر با قطار برایم جالب بوده. چه با دوستان و خانواده و چه انفرادی. با آشنایان که حال خودش را دارد چندین ساعت رو در روی هم. فرصت مناسبی برای صحبت، برای دیدن و درک کردن یکدیگر. به صورت انفرادی هم حکایتی است. کسی را که نمیشناسی باید چندین ساعت حداقل تحمّل کنی و اگر شد دریچهای باز کنی به دنیای او.
مرداد 1400 شمسی