
بعضی کتابها را نمیشود «خواند»…
باید در دل نشاندشان.
«پسرک، موش کور، روباه و اسب» از آن کتابهاییست که نه قصه تعریف میکند،
بلکه دستت را میگیرد و آرام تو را از صدای شلوغ دنیا دور میکند.
ظاهرش ساده است؛ تصویرهایی لطیف، جملههایی کوتاه، شخصیتهایی دوستداشتنی…
اما زیر این سادگی، حسهایی جریان دارد که آدم را یاد چیزهایی میاندازد که انگار سالهاست فراموششان کردهایم.
یک سفر آرام با چهار همراه
در این داستان، چهار شخصیت کنار هم راه میروند:
پسرک، با ترسها و سؤالات کودکانهاش
موش کور، با عشق بیقید و شرطش به کیک
روباه، زخمی اما ساکت
و اسب… که انگار صدای خرد آرام جهان است
آنها دنبال مقصد خاصی نیستند.
راستش خیلی وقتها حتی نمیدانند دقیقاً دنبال چه هستند. اما همین ندانستن، همین راه رفتن، خودش معنا میسازد.
کتابی دربارهی قوی بودن… به شیوهی مهربانانه
چارلی مکسی در این کتاب، تصویر تازهای از «قوی بودن» میسازد.
اینجا قدرت یعنی: اعتراف به ترس
پذیرفتن آسیبها
گفتنِ «نمیدانم»
و بلد بودنِ دوست داشتن خود
اسب یکبار میگوید: «تو از آن چیزی که فکر میکنی، قویتری.»
و آدم با خودش میگوید: چند نفر این را تا به حال واقعاً از کسی شنیدهاند؟
فلسفهای ساده، اما عمیق
این کتاب تلاش نمیکند فلسفه یاد بدهد،
اما سؤالهایی میپرسد که فلسفیتریناند:
اگر راه را گم کنیم چه؟
اگر کافی نباشیم چه؟
اگر نتوانیم دوستداشتنی باشیم چه؟
پاسخها در این کتاب، بلند و پیچیده نیستند،
گاهی فقط یک جملهاند،
اما همان یک جمله میماند در دل.
چرا این کتاب اینقدر محبوب شده؟
چون با ما حرف میزند… نه از بالا
نه با شعار
نه با نسخه پیچیدن
به زبان دل.
در دنیایی که همه میخواهند «موفقتر» باشیم، این کتاب فقط از ما میخواهد: «خودت باش… همین کافیست.»
شاید این کتاب بیشتر از یک قصه باشد
شاید یک پناه است. شاید یک مکث. شاید یادآوری سادهی چیزی که همیشه داشتهایم و فراموشش کردهایم:
اینکه مهربانی ضعف نیست، اینکه آسیب داشتن یعنی زندهای، و اینکه لازم نیست همیشه بلد باشیم راه را.
گاهی فقط کافیست ادامه بدهیم.
با هم.
- کیمیا آریان