لاکردار چه سیگار مشتی ای بودا.
اون موقع ها که تو پاریس بودیم خیلی توتون ها بهتر بودن. از موقعی ای که اومدیم اینور همه چی فیک شد.
یه روز یهو داشتم با خودم تو خیابون راه می رفتم که چشمم بهش خورد ...
+ به چی؟
خودش بود، خودِ بی معرفتش.
+کی؟
همونی که همه سیگار ها رو ازم تو پاریس قاپید و در رفت.
+ چی کار کردی؟ رفتی پیشش؟
راستش نه. گفتم بی خیال. الان برم پیشش چی بگم وقتی نه سیگاری بود و نه چیزی که اثبات کنم.
+کار خوبی کردی.
- شاید کارِ خوب رو من نکردم. شاید اون بود که با کارش واقعیتِ دنیا رو بهم نشون داد.