دیوار که فروریخت، زن و شوهر پیری به پسرشان تلفن زدند و گفتند بازم که دیر کردی. کجایی پس؟
+ بیرونم. چی شده؟ چرا با استرس حرف میزنی؟
- چه فایده؟ نیستی که به دادمون برسی...
هِی گفتم به پیمانکار زنگ بزن بیاد این دیوار رو درست کنه. آخر سر زنگ نزدی و دیوارِ بیلاوارِس ریخت رو سرمون.
+ خوبین؟ طوریت که نشد؟
- آره خوبیم اما خونه خراب شدیم.
+نگران نباش مادر درست میشه.
- آخه چه درستی؟ تو این اوضاع من پول از کجا بیارم؟ تو هم که کلا به فکر خودت و جمعیتی. اصلا انگار نه انگار که مادری داری.
+ آخه مادر جان این چه حرفیه میزنی. من چه گناهی کردم؟
الان میام پیشت، نگران نباش. از دیوار فاصله بگیر تا خودمو برسونم