Kimia Abdolahzadeh
Kimia Abdolahzadeh
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

مادر و پسر

دیوار که فروریخت، زن و شوهر پیری به پسرشان تلفن زدند و گفتند بازم که دیر کردی. کجایی پس؟


+ بیرونم. چی شده؟ چرا با استرس حرف میزنی؟


- چه فایده؟ نیستی که به دادمون برسی...


هِی گفتم به پیمانکار زنگ بزن بیاد این دیوار رو درست کنه. آخر سر زنگ نزدی و دیوارِ بیلاوارِس ریخت رو سرمون.


+ خوبین؟ طوریت که نشد؟


- آره خوبیم اما خونه خراب شدیم.


+نگران نباش مادر درست میشه.


- آخه چه درستی؟ تو این اوضاع من پول از کجا بیارم؟ تو هم که کلا به فکر خودت و جمعیتی. اصلا انگار نه انگار که مادری داری.


+ آخه مادر جان این چه حرفیه میزنی. من چه گناهی کردم؟


الان میام پیشت، نگران نباش. از دیوار فاصله بگیر تا خودمو برسونم

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید