اگر زندگی یک روز فرزندان ما را برای کسی تعریف کنند، باور نمی کنند که این زندگی یک کودک باشد.
اگر خودمان نگوییم که این کارها را فرزند ما انجام داده، و نگوییم که ما این دستورات را به فرزندمان داده ایم،
دیگرانی که می شنوند، فکر می کنند که در مورد یک انسان بزرگ سال صحبت می کنیم.
ما اگر کارهای فرزندمان و دستوراتی که ما به او می دهیم را لیست کنیم، این گونه می شود.
به این مثال ها توجه بفرمایید:
*شب ها قبل از خواب فیلم های ما را می بیند.
کسانی که کودک زبر هفت سال دارند می دانند که اکثر فیلم هایی که شب ها تلویزیون نشان می دهد را پدر و مادر می بینند، و در کنار آن ها فرزندشان نیز در حال تماشای آن فیلم است.
در حالی که پدر و مادر می دانند این فیلم و صحبت هایی که بین بازیگران این فیلم رد و بدل می شود، مناسب سن فرزندانشان نیست.
*اگر به میهمانی می رویم، از فرزندانمان توقع داریم که مثل ما یک گوشه بنشینند و جنب و جوش نداشته باشند.
یعنی قبل از این که به منزل میزبان برسیم به فرزندمان می گوییم: کنار من بنشین و از کنار من جنب نخور.
*فرزندشان را تازه از پوشک گرفته اند، و اگر فرزندشان یک مرتبه فرش را کثیف کند، سر کودک داد و بیداد می کنند که چرا نگفتی؟ حواست کجاست؟ مگه من بهت نگفتم، به من بگو؟
گاهی اتفاق می افتاد که کودک لباس پیامبر را نجس می کرد. کسانی که آن اطراف بودند به کودک تندی می کردند.
پیامبر اسلام آن ها را از این کار منع می کرد.
*هنگامی که کودک می خواهد لباس بپوشد، پدر و مادر توقع دارند که کودک مثل بزرگ تر ها بنشیند و آرام و بی تحرک تا لباس را تنش کنند.
*از فرزندشان توقع دارند که همیشه خواسته اش را منطقی بگوید و هیچ موقع بهانه گیری نکند.
*از فرزندشان توقع دارند که در مسافرت ها آب بازی نکند، خاک مالی نشود، اگر به کویر رفتند، لباس بچه خاکی نشود، اگر کنار دریا رفتند لباس کودک خیس نشود، و…
هنگامی که این توقعاتی که پدر و مادر از فرزند دارند را می شنویم، احساس می کنیم با یک انسان بزرگ سال طرف هستیم.
باید قبول کنیم که فرزند ما کودکی است با اقتضائات سن کودکی.