توت فرنگی
توت فرنگی
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

استاد استفاده نکردن از فرصت ها!سال 1399

یه نوشته پیدا کردم من.یه نوشته از تاریخ 1399.12.29.مال 3 سال و 5 روز پیشه.

توش نوشته بودم که میخوام تغییر کنم.نوشته بودم که میخوام کار مفید انجام بدم.نوشته بودم که صبح زود بیدار میشم.زبان میخونم.درس میخونم.خوب میشم.بهتر میشم.

خب...درسته که بهتر شدم.نسبت به گذشته تو اجتماع ها بهتر عمل میکنم.جای کار داره اما اعتماد به نفسم هم بیشتر شده.زبان رو به یه سطحی رسوندم که ازش راضیم.درسته که یه مدت ول کردم زبان خوندنو ولی دوباره ادامه دادم و هنوزم ادامه میدم.لغات جدید یاد میگیرم و این باعث خوشحالیه.با خانوادم رابطتم بهتره.جای کار داره بازم اما خودمو کشف کردم و بیشتر با خودم آشنا شدم و کم کم به علایقم پی بردم...کم تر میترسم نسبت به گذشته.بیشتر میخندم.فک میکنم کم کم به این موضوع پی بردم که میخوام چیکار کنم(کاملا مطمئن نیستم ولی...کاملا بی اطلاع هم نیستم نسبت بهش).کتاب خوندم.دوست خوب که تو محوطه ی مدرسه ی ما نمیشه پیدا کرد.تا خرخره رقابت داریم و "همه" بدون استثناء از همدیگه متنفرن ولی چند تا آدم خوب شناختم واقعا!(اگر چه از هم دوریم).خیال پردازی کردم و فیلم و انیمه دیدم(شاید به نظر خوشحال کننده نیاد و احتمالا موفقیت به حساب نیارینش ولی به نظرم خوشحال کردن خودت هم یه نوع موفقیته.ساختن خاطرات خوب هم موفقیته!)

و مهم تر از همه:من قوی شدم!

اینا تغییرات خوب بودن.اتفاقای خوب که طی این 3 سال و 5 روز افتادن.شاید بیشتر از اینم هستن اتفاقای خوب ولی اینا اصلیاش بودن!

ولی خب...چیزاییم هستن که به نظرم بد بودن.بد.بدتر.بدترین!

قلعه ی متحرک هاول.عالیه این انیمه.
قلعه ی متحرک هاول.عالیه این انیمه.

من طی این(تقریبا)سه سال بهتر شدم.درسته.ولی اگه ازم بپرسی از خودت راضی؟از عملکردت راضی؟میگم نه!نیستم!

نتونستم به قول هام پایبند باشم.صبح زود بیدار نشدم.تو درسام پیشرفت نکردم.بلکه میشه گفت پسرفت هم داشتم.باید با خودم صادق باشم دیگه؟پس صادقانه بگم:گند زدم!

نه تنها تو 3 سال پیش بلکه الانم در حال گند زدنم!من از تعطیلات عید استفاده نکردم مثلا.چرا؟چون تنبلی کردم.کم کاری کردم.و لازمه بگم که اشتباه بود!

اولین قدم برای تصحیح اشتباهاتت اینه که اونا رو قبول کنی.قبول کردم.اشتباه کردم.

و تنها چیز منفی که تو این مدت افتاد این نبود هااا.ولی بعضی چیزا باید راز بمونه.نه اینکه جوری باشن که مجبور باشی نگی به مردم و جار نزنی.نه.باید راز بمونن چون همه چیرو گفتن خوب نیست.تکرار غم هایی که گذشته بعضی روزا لازمه.ولی امروز یکی از اون روزا نیست.بهتره که غم ها و اشتباهات گذشته رو پس از درس گرفتن ازشون ول کنی.چون یاد آوریشون ضرری بیش نیست.باری میشه رو شونه هات.پس ول کن!

همون طور که گفتم.اشتباه کردم.قبول دارم.از فرصت ها استفاده نکردم.درحالی که مثلا من میتونستم از تعطیلات عید استفاده کنم و درس بخونم اینکار رو نکردم.ولی یکی اومد و درس خوند.رقیبا به سمت جلو حرکت کردن.ولی من موندم تو نقطه ی شروع!

ولی خب...گفتم که از هر اشتباهت درس بگیر و بعد ولشون کن!اشتباه کردم.قبولش دارم.ولی الان دیگه وقت ول کردنه!

کسی نیستم که بشینم و به خاطر چنین چیزای ***ی زانوی غم بغل کنم و بگم : وای وای.سه سال گذشت.چه خاکی بریزم تو سرم.وای وای.عید گذشت.چه غلطی بکنم؟.

بگم قراره چه خاکی بریزم تو سرم؟قراره از همین الان به بعدشو بهتر عمل کنم.قراره از این یه هفته ی باقی مونده ی عید برای رسیدن و حتی جلو زدن از رقبا استفاده کنم.قراره از سال های پیش روم استفاده کنم!

و تو قراره چیکار کنی؟از غر زدنات دست برداری و از فرصت هات استفاده کنی.از زندگی پیش روت استفاده کنی.میدونی چقدر وقت داری؟تا آخرین نفست!و تو قراره تا اون موقع غصه بخوری!قطعا نه!

پس درس امروز چی شد:درس بگیر و ادامه بدم!

این پست یه نشونس برای تو!نشونه ایه که میگه:به خودت بیا!

ممنون که خوندین!


تغییر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید