ویرگول
ورودثبت نام
توت فرنگی
توت فرنگی
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

ذهنم پره از "چرا"های بی سر و ته!

ذهنم پره....پره از سوالای با جواب...دقت کن چی میگم!میگم"با"جواب!ولی من مثل همیشه نشستم یه گوشه و گوشامو بستم تا نشنوم.دارم داد میزنم!جیغ میکشم و کمک میخوام...ولی از درون!سعی میکنم صدای خودمو خفه کنم...سعی میکنم نشنوم...سعی میکنم ندید بگیرم...میترسم دیر بشه اگه همینطوری ادامه بدم به گوش ندادن به خودم و هی جیغ بزنم و جیغ بزنم و جیغ بزنم و بعد وقتی که دیدم باید گوشامو باز کنم ببینم که منِ درون اونقدر جیغ زده که مرده!

چشمام رو هم خودم بستم!خودِخودم چشمامو بستم که منی که نمیخوامش رو نبینم...منی که نیاز به اصلاحات فراوون داره...منی که باید تغییر کنه...منی که باید از راحتی های ظاهری دست برداره

چرا نمیخوام ببینمش میدونی؟چون میترسم!از تغییر میترسم.میترسم از اینکه سخت باشه.میترسم که از محل امنم خارج بشم.میترسم که دیگه مثل قبل نباشم...

ولی واقعا آیا باید از تغییر بترسم؟نه!نه!نه!صد درصد نه!منی که الان هستم بده...خودم از خودم راضی نیستم و چه دلیلی بزرگ تر از این میتونه باشه برای تغییر!

هر موقع که میگم "تغییر میکنم",تغییر میکنماااا!ولی موضوع اینه که اینبار من به یه تغییر اساسی و بزرگتر نیاز دارم!

اینجوری نیست که خودمو دوست نداشته باشم هاااا...ولی کافی نیستم!کافی نیستم!کافی نیستم!

اینو بقیه به من نمیگن.اینو خودِ خودِ من به خودم میگم!اینجوری نیست که حرف اطرافیان برام مهم نباشه.حرف کسایی که دوستشون دارم برام خیلییییم مهمه!ولی موضوع اینه که برای حرفای خودم ارزش بیشتری قائلم...و اگه من میگم کافی نیستم,معنیش اینه که کافی نیستم.معنیش اینه که نیاز به تغییر دارم.نه یه تغییر آبکی مثل قبلیا...یه تغییر اساسی تر!یه تغییر بزرگ تر

میدونم قراره سخت باشه.و من هنوز میترسم.به خودم اعتماد ندارم.هی از خودم میپرسم که "اگه به حرفای خودم عمل نکنم چی میشه"و"اگه تسلیم بشم چی میشه؟"و"اگه ناامید شم چی؟"

میدونم صبر میخواد.انرژی میخواد . تلاش میخواد.اعصاب میخواددددد!

نمیدونم آمادم یا نه!ولی باید از یه جایی شروع کنم نه!؟و چرا این شروع امروز نباشه؟

وایب شهرزاد رو داره...
وایب شهرزاد رو داره...

باید به خودم بیشتر اعتماد کنم...

خسته شدم از بس که به خودم بی اعتمادی کردم و اشتباهات و بدی هارو همیشه به خاطر وجودِ خودم دونستم!

یه بارم که شده باید به خودم اعتماد کنم.باید به حرفام اعتماد کنم.

و همچنین باید از اعتمادِ خودم سوئ استفاده نکنم و به خودم نشون بدم که با اعتماد کردن به من چه کار درستی کرده!

هممون آدمیم!ممکنه خطا کنیم.بدی کنیم.کلیییی اشتباهات داشته باشیم تو زندگیمون.

اگه به کسی بدی کردم امیدوارم منو ببخشه...مامانم و بابام و خواهرام و برادرم و دوستام و خلاصه "هر کس"!

ولی من بزرگترین بدی رو دارم در حق خودم میکنم.دارم نابودش میکنم!حالی که پر از عذاب وجدانه آینده ای رو داره که پر از ناراحتیه!

و من تنها کسی نیستم که در حق خودم بزرگترین بدی ها رو کردم...بزرگترین دشمن هر فردی خودشه!خودِ درونش...چون بیشتر از همه از خودمون انتظار داریم و در برابر خودمون سخت میگیریم...

گفتم هر کسی که بهشون بدی کردم عفوم کنن نه؟حالا میخوام به خودم بگم!از خودم بخوام که خودمو ببخشه...به خاطر کوتاهی هایی که تا الان کرده...

منو ببخش منِ عزیز!

ولی میتونم قول بدم!قول بدم به خودم که اگه گذشته رو فراموش کنه قراره منم بهترین خودم باشم!قول میدم!

دیگه ندید گرفتن بسه!امروز و فردا کردن بسه.بی اعتمادی بسه!احمق بودن بسه!_(در مورد درس نیست این فقط.درمورد خودمه.شخصیتمه.زندگیمه.خانوادمه.ارتباطاتم با اطرافیانه.چیزایی که میخوام ولی میترسم از گفتنشونه!)

اینقدرخودمو نباید خرد کنم.

الانم که مینویسم منِ درون داره میگه:اه!این دوباره شروع کرد!تغییر و مغییر و این چرت و پرتا!

ولی باید به خودم اعتماد کنه...باید یاد بگیره که اعتماد کنه...کاری میکنم که "خودم"حرفای"خودم"رو پس بگیره!

تا حالا تو عمرم اینقدر جدی نبودم!

کار هایی که نمیکنیم مهم تر از کارهایی هستن که انجامشون میدیم!

حتی وقتی بهش فکر میکنم میبینم که کلی اشتباه دارم که باید درستش کنم...

نترس!

باور کن!

اعتماد کن!

مثبت باش!

آروم باش

خودتی وخودت!گوشاتو در برابر اطراف ببند نه خودت!

هپییییییی
هپییییییی

خب؟چطوره که شروع کنیم!

خدایا به امید خودت

21بهمن

ساعت 7:51 ظهر


تغییرذهنم پرهاعتمادخودمخسته
بهار....!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید