زمین لغزندست.در رو قفل کردم مبادا کسی داخل بشه. مبادا کسی...
چاقو ها و تیغ هارو دستمال کشیدم و اماده کردم.یه لیوان اب سرد کنار میز.چهارپایه زیر پامه .دستمو دراز کردم بالا لامپ اتاقو باز کردم.شکوندمش.تیکه هاش وسط اتاق پخشه.حالا همه جا تاریکه . کسی هم نیست.یعنی همه سایه ها بیرون اونور در هستن. وسط اتاق نشستم.آّب ولرم ک الان ارتفاعش به 10 سانت کف اتاق میرسه حس میکنم.غرق روحم میشم و باید این بازپرسیو قبل غرق شدن تو اتاق به نتیجه برسونم.
...............................START