سحر رضایی
سحر رضایی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

داستان کسب و کار ما (استارت)

یهویی تصمیم به نوشتن داستان بیزنس ما رو کردم
یهویی تصمیم به نوشتن داستان بیزنس ما رو کردم


یروزی دور هم باز داشتیم تو گروهمون چت میکردیم که میگفتیم و میخندیدم و طبق معمول یکیو به سخره گرفته بودیم (بهرحال وقتی با دوستای صمیمیت باشی حرفا اینمدلیه دیگه!) که یهو یخچالی (لقب یکی از دوستامونه) گفت بیاین دور همی یه بیزینسی راه بندازیم جالا توو چه شرایطی!!!! ته تهه بی پولی هممون!

موقعی که آمار (لقب خودم) همه پولاشو تو بورس سرمایه گذاری کرده بود به امید سود بیشتر برای خرید ماشین ولی امان از ریزش یهویییییییی که نه راه پس داشت نه پیش و هیچ جوره نمیتونست بکشه بیرون چون در هر صورت با ضرر در گیر بود (البته اینکه هیشکیم راضی به خرید نبود بی تاثیر نبودشا!) از اون طرف عینک (لقب اونیکی دوستمون) همه پولاشو داده بود پای 206 که خریده بود و یخچولم که خب دکترا قبول شده و مخارج بالا بود. اما ما چیکار کردیم خیلی پررووووووووو گفتیم باشه و شروع کردیم پیج رو زدن و فک و فامیل و دوستان رو ادد کردن و خب جنس که نداشتیم بفروشیم پس چه کردیم؟

افکار پلید و شرورانه

خب داشت میگفتم چون جنسی نبود برای فروش ریختیم تو سایت پینترست و لباسای خوشگلو پیدا کردیم. عکساشونو گذاشتیم تو پیج ارگیلی شاپ که یکی یکی درخواست لباس هایی که نداشتیم شروع شد... ما مونده بودیم عین چییییییییییییییی تو گل!

شروع قرض و جمع آوری بودجه خرید

دیگه نمیشده هوایی پیش رفت، سعی کردیم پول جمع و جور کنیم که بریم دو تیکه لباس بخریم که پیجمون پست داشته باشه و تازه یکی گفت اینو میخوایم نزنیم تو سرمون :))

(آهنگ بگو چنده ناصرش تموم میشه)

کلی از کارام مونده که اینارو براتون نوشتم اما حتما باز برمیگردم و براتون مینویسم که چه کارا که نکردیم!!! امیدوارم که دوستانی که میخونن نظر بدن در مورد قلم نگارشم چون اولین باره که دارم مینویسم. شما بهم انرزی میدید برای ادامه ش.

کسب و کاربیزینس مندغدغه های کاآفرینیدوستانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید