ویرگول
ورودثبت نام
koorosh seyedi
koorosh seyedi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

بهرام‌جی در زندگی‌ من کیست؟

بهرام جی در زندگی من کیست؟ اوایل دانشگاه بود.. شاید این موضوع برمیگردد به شش سال پیش. تحت تاثیر رشته‌ای بودیم که تازه واردش شده بودیم. من و سمیه و ریحانه کلاس را میپیچاندیم و فکر میکردیم خودمان به صورت عملی پا به میدان بگذاریم تاثیر بیشتری دارد. به خیابان ها می‌رفتیم و بیشتر هم خیابان انقلاب بودیم. با یک دستگاه ضبط صدا از مردم راجع به مشکلاتشان می‌پرسیدیم و حتا گاهی کار به سن و سال هم می‌کشید. در یکی از همین روزها که مشغول تجربه گرایی منحصر به فرد خودمان بودیم یک پسر چشم آبی مو فرفری گیرمان افتاد که اسمش هم الان یادم نیست. بعد از مصاحبه راجع به اینکه شما چه موسیقی را گوش می‌کنید شماره رد و بدل کردیم و قرار شد بعدا در یکی از پارک های همین کریم‌خان، همان که روبروی کلیساست هم‌دیگر را ببینیم.در مصاحبه حرف از این می‌زد که یک موسیقی خالص و غنی گوش می‌کند. فردی به اسم بهرام جی. ما هم در اینترنت پیدایش کردیم و این موسیقی برای ما هم جذاب شد. مخصوصاً آن آهنگ معروفِ خدایا تو گواهی. خلاصه اینکه ما بعد از آن اتفاق یک‌روز قرار گذاشتیم و رفتیم آن پارک معروف. ما نشستیم و سیگار را آتش زدیم که جا خورد. او گفت سیگار می‌کشید؟ ما جا خوردیم. گفتیم نکند از آن فازهای عرفانی و روحانی دارد که می‌گید سیگار ضرر دارد. درست فکر می‌کردیم. شدیداً مخالف سیگار بود و مدُام مارا نهی می‌کرد که سیگار نکشید ضرر دارد. او راهکار بهتری جلوی ما گذاشت و آن گُل بود! ما جا خوردیم از اینکه چقدر راجع به گُل خوب تعریف می‌کند و می‌گوید شما را به یک حال دیگر می‌برد. حالا آن پسر مو فرفری و چشم رنگی و عینکی که شبیه هری‌پاتر زده بود برای ما شده بود کسی در فازی دیگر و عجیب‌... ما اصلاً خبر نداشتیم او حتا راجع به چه فازی و چه حالی صحبت می‌کند. فقط می‌گفت گُل می‌کشد و بهرام جی گوش می‌کند و در خیابان ها راه می‌رود. ما هم از این حرکتش ترسیده بودیم و گُل برای ما تابویی بود که نشکسته بود! بعد از آن روز هم دیگر او را ندیدیم اما ریحانه گفت مدتی بعد او را دیده است که به در و دیوار خیابان نگاه می‌کند و اصلاً حواسش سر جایش نیست. او را دیگر ندیدیم‌ اما خاطره‌ی جا خوردنمان سر سیگار کشیدن و آهنگِ خدایا تو گواهیِ بهرام‌جی خاطره ای شد از آن روزها که آنقدر انرژی داشتیم که در خیابان‌ها با آدم های جدید آشنا می‌شدیم. این خاطره یکی از صد خاطره ای است که آن روزها در خیابان های تهران برای خودمان ساختیم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید