من به جهانهای موازی اعتقاد دارم. من در دنیاهای مختلفی زندگی میکنم. مثلاً دنیایی دارم که در آن آزادی کامل است. کسی برای نوشتن مورد بازخواست قرار نمیگیرد. هیچ اقلیتی از طرف اکثریت محکوم نمیشود. یک آرمان شهر کامل را در تصورم دارم که در آن زندگی میکنم. مردُم شهر آزاد، در خیابان انقلاب خوشحال و رقصان هستند. این پوزیتیویست ها که میگویند جهان خارجِ ما واقعیت ندارد. پس چه کاریست که بیش از حد به آن بها بدهیم. یک دنیای دیگر دارم که در آن جمعیت متمرکزی ندارد. انسانها در گوشه و کنارِ کرهی زمین و در جنگل زندگی میکنند. شاید کم پیش بیاید که به هم برخورد داشته باشند. بیشتر، سرو کار ما آدم ها در آن دنیا با گونههایی است که در آن جهان بیشترین تولید مثل را دارند. غورباقه در آن جهان زیاد است و سوسک هم کم! اکثراً شب ها قبل از خواب به دنیای آن میروم. سکوت طبیعت بکرش بینظیر است. بیشتر شبیه ثورو میشوم که برای نوشتن کتاب والدن راهی جنگل شد. شب ها قبل از ورود به آن جهان اول جمله نیچه را در ذهنم برای خودم بازخوانی میکنم. "جنگل را دوست دارم، شهر بد است، آنجا پر از شهوت پرستان است". البته اگر نیچه آن جهانِ آزادم را میدید که مردمَش در خیابان انقلاب خوشحالند و میرقصند، دیگر با این جملهی خودش هم موافق نبود. من دنیاهای زیادی دارم که همیشه به این جهانِ به ظاهر واقعی ترجیح دادم!