بسته شد روزنۀ بختم و بیمارم چون،
کرونا آمد و بدبخت و بدهکارم چون
نیست پولی به بساطم که به زخمی بزنم
منم و کسبِ خرابی که زیانکارم چون
رفته ام خدمت یاران که صفائی بکنم
نپذیرفته و گفتند خطر دارم چون
همره و همسفر خیل بدهکارانم
نیست عرضه که کنم لابی و بیکارم چون
عقل من با دل من گفت که گورستان به
من که از زندگیم خسته و بیزارم چون
هرچه از وقت اضافه سر بیکاری ماند
از نخوابیدن من بود که بیدارم چون .