ریشه دار هستم در ، سرزمین پدری
شادمانم از آن گذری و نظری
هستم آرام و رها از هیاهو و جدال
راحتم از دنیا و ظواهر و خیال
همسرم همرازم گوهری بی همتاست
سفـرۀ کوچک ما عاری از رنگ و ریاست
من و او از آغاز همرهِ هم بودیم
یاورِ هم وقت شادی و غم بودیم
هرچه من می گفتم او وفا می ورزید
هـر چه ایشان می گفت به بها می ارزید
ثمر وصلت ما حاصلش فرزندان،
گوهرانی زیبا هستی ما را جان
از جوانی هر روز می نمودم آغاز
کار خود با نام خالق بنده نواز
عشق من ایران است من در آن میگردم
دل به هر گوشۀ آن باسفر می بندم
ثروت بسیار است با قناعت با من
شاه خود مثل گداست بی قناعت حتماً
از تظاهر دلخور ساده و دلشادم
خواهشی شد از من بی تملّق دادم
راضیم از عمرم صبر دارم و شکیب
عاشق فرزندان با سخاوت و نجیب
اعتقادم این است زندگی شیرین است
رنج وشادی با هم لذّتش در این است .